هدایت شده از فروشگاه کادویی چاپ هادی
طرح کلام شهدا | سری اول |
👈پیکسل: 3000 تومان
👈جاکلیدی: 3500 تومان
👈پیکسل آهنربایی: 3500 تومان
✅با کیفیت بالا
🌼سفارش حتی یک عدد
💢ارسال محصولات رایگان نمیباشد.
✍ ثبت سفارش:
🆔 @Khademe_ebrahim
📞 09393612899
👥 لینک کانال:
@Ebrahimhadi_Market
✅سخن بسیار تکان دهنده عزراییل...
✍مرحوم شهید دستغیب (ره) در کتاب
“داستانهای شگفت” حکایتی درباره اهمیت #زیارت_عاشورا آورده اند که خلاصه آن چنین است:
🔷یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب حضرت عزراییل را می بیند. پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟ ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است؟ عرزاییل می فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است.
🔹آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است؟ فرمود: نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام! فرمود: نه!
🔴گفتم پس برای چه؟
فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا.
نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی توانست بخواند، نایب می گرفت.
📚داستان های شگفت، حکایت ۱۱۰”
🆔 @Ebrahimhadi
@Ebrahimhadi-Ziarat-Ashura.mp3
16.69M
زیارت عاشورا
زمان: ۱۶ دقیقه
با صدای استاد فرهمند
🆔 @Ebrahimhadi
⚽️توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائی آمد.
الله اکبر...
ندای اذان ظهر بود.
توپ را روی زمین گذاشت. رو به قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت.
در فضای دبیرستان صدایش پیچید.
بچه ها رفتند. عده ای برای وضو، عده ای هم برای خانه.
او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند. جماعتی شد داخل حیاط. همه به او اقتدا کردیم.
#شبیه_ابراهیم_باشیم
#شهید_ابراهیم_هادی
🆔 @Ebrahimhadi
#فرار_از_گناه_به_سبک_شهدا 5⃣1⃣
"حساب و کتاب"
یک روز با چند ورقه وارد مدرسه شد. به هر کدام از مربیها یک ورقه داد که بالایش نوشته بود: «حاسبوا قبل ان تحاسبوا». کمی پایینتر اسم چند گناه را نوشته بود و جلوی هر کدام را خالی گذاشته بود.
بعد رو کرد به مربیها و گفت: «بیایید هر شب چند لحظه کارهامون رو بررسی کنیم و توی این برگه بنویسیم. ببینیم خدای نکرده چند بار دروغ گفتیم، غیبت چند نفر رو کردیم، تهمت و بدبینی داشتیم یا نه، کارهای خوبمون چقدر بوده... . آخرِ ماه با یه نگاه به این برگه، حساب کار دستمون میاد؛ میفهمیم چطور بندهای بودیم».
شهید اللهیار جابری
کتــاب بحر بی ساحل، ص 96
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
امــام عـلــی (عـلیــه الســـلام)
هر کس به حساب نفس خود رسیدگی کند به عیب هایش آگاه شود.
غــــــررالـــحـــــــــــــــــــــــكم، ص 236
🆔 @Ebrahimhadi
@Ebrahimhadi-besmallah1.mp3
6.08M
#صوت #سخنرانی_کوتاه #شماره۶۳
موضوع: شروع کارها با بسم الله...
سخنران: حجهالاسلام عالی
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۸
راوی:رضا علیپور
🌿"کردستان"
روزهای دوران آموزشی بسیار سخت بود. تعداد نفرات شرکت کننده بیشتراز ظرفیت دوره بود. بنابراين تدارکات بسیار ضعیف عمل ميکرد، غذا کم بود،حتی نان هم به سختی پیدا ميشد! در مدت دوره آموزشی منجیل، حسرت یک روز غذای سیر به دل ما مانده بود! با این حال شوق حضور در جبهه همه مشکلات را برطرف ميکرد بعد از پایان دوره آموزشی ، نیروها برای اعزام به جبهه تقسیم شدند،بسیاری از نیروها علاقه داشتند که به جبهه جنوب بروند. تشکیل تیپ ۲۵ کربلا شامل بسیجیان استان های شمالی علاقه بچه ها را برای حضور در جنوب بیشتر کرده بود. مجتبی به من گفت : (( حالا که همه دوست دارند به جنوب بروند بیا ما به کردستان برویم!))بالاخره راهی کردستان شدیم آن ایام مصادف بود با آغاز زمستان و پایان عملیات والفجر ۴ بر روی ارتفاعات منطقه پنجوین؛ نیروهای اعزامی از منجیل در یگان جندالهلال مریوان مستقرشدند سپس تعدادی از آن ها به پایگاه ساوجی در پنجوین منتقل شدند.شرایط کردستان بسیار عجیب بود. ما برای اولین بار به منطقه اعزام شده بودیم، بیشتر نیروهای ما شانزده یا هفده ساله بودند . ما باید مدتی بسیار طولانی در پاسگاه های مرزی یا بر روی ارتفاعات ميماندیم؛ وقتی به پاسگاه ميرفتیم تا حدود یک ماه به هیچ چیزی دسترسی نداشتیم. حتی رادیو هم آنجا نبود . وقتی کسی مجروح یا مریض ميشد تا چند روز وسیله ای برای انتقال او نبود. جاده ای در مسیر مریوان داشتیم که به محور جانوران معروف بود! البته نام این مسیر بعدها تغییر کرد. هر روز ساعت نُه صبح نیروهای ارتش ، تأمین جاده را انجام ميدادند و ساعت پنج عصر تأمین جاده جمع ميشد و تا صبح فردا هیچ کس جرات تردد در جاده نداشت. چند نفر از بچه ها با یک خودرو از مریوان به سمت پایگاه در حرکت بودند.نزدیکی پایگاه خودروی آنها پنچر ميشود.همزمان بافرارسیدن ساعت پنج ، تأمین جاده جمع شد، ما هم از آن ها خبری نداشتیم. روز بعد وقتی سراغ جاده رفتیم. با یک خودروی سوخته مواجه شدیم! عصر روز قبل، وقتی ساعت پنج فرارسید و تأمین جاده جمع شد ، با شلیک یک گلوله آرپیجی خودرو منهدم شده بود. دو پیکر سوخته در داخل ماشین مانده بود. که آن ها را به قرارگاه منتقل کردیم. آری، وضعیت امنیت کردستان به این صورت بود. در چنین شرایط امنیتی سید مجتبی یکی از بهترین نیروهای پایگاه ما بود. روحیه مدیریتی سید از همان روزها به خوبی مشخص بود. وقتی به اطراف پایگاه ميرفتیم منطقه را به خوبی برای ما تشریح ميکرد.نقاطی که ممکن بود دشمن از آن طریق نفوذ کند مشخص ميکرد و ... حضور ما در کردستان تا اوایل سال ۱۳۶۳ به طول انجامید. در آن مقطع بود که به جنوب اعزام شدیم و به لشکر ۲۵ کربلا رفتیم.سید مجتبی مدتی در گردان یا رسول ۹ و سپس به گردان امام حسین ۷و بعد به گردان مسلم رفت و تا پایان جنگ در همین گردان ماند.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 استاد رائفی پور 💠
✔️ جوونایی که میتونن گناه کنن و گناه نمیکنن؛ دین داری خیلی سخت شده الان داری دین داری میکنی. دمت گرم🌹
#پیشنهاد_دانلود👌
🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
🔰راوی: خواهر شهید
زمانی که ابراهیم مجروح بود و به خانه آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال....
خوب به یاد دارم که دوستانش به دیدنش آمدند و ابراهیم شروع کرد به خواندن اشعاری که فکر کنم خودش سروده بود:
اگر عالم همه با ما ستیزند
اگر با تیغ خونم را بریزند
اگر شویند با خون پیکرم را
اگر گیرند از پیکر سرم را
اگر با آتش و خون خو بگیرم
ز خطِّ سرخ رهبر برنگردم.....
#شهید_ابراهیم_هادی🌸🍃
🆔 @Ebrahimhadi
#فرار_از_گناه_به_سبک_شهدا 6⃣1⃣
"برای خدا"
عملیات بیتالمقدس تازه تمام شده بود که خبر رسید اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرده. از طرف سپاه چند نفر رو انتخاب کردند که برای ایجاد یک قرارگاه به لبنان اعزام شوند. من هم یکی از انتخاب شدهها بودم.
وقتی برادرم حسن، فهمید آمادهی رفتن شدم، بهم گفت: «نکنه فکر کنی چون برای جنگ با اسرائیل انتخاب شدی، کسی هستی و مهم شدی؛ نکنه غرور بگیردت. اینم بدون که تو با نیروهای بسیجی هیچ فرقی نداری. اونجا هم که رفتی برای خدا کار کن و مراقب باش خودت رو گُم نکنی».
شهید حسن باقری
کتــاب صنوبرهای سرخ، ص 109
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
امـام صــــادق (علـــیه السلام)
هیچ مردی نیست که تکبر بورزد یا خود را بزرگ بشمارد مگر بخاطر ذلتی که در نفس خود می یابد.
وســـــــــائل الشـــــــــــیعه، ج15، ص 380
🆔 @Ebrahimhadi
@Ebrahimhadi-ghiafe-baraye-khoda.mp3
5.14M
#صوت #سخنرانی_کوتاه #شماره۶۴
موضوع: چرا برای خدا قیافه میگیریم؟
سخنران: استاد دارستانی
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۹
راویان: مادر و دوستانِ شهید
🌿 "شوخ طبعی"
سید مجتبی در موقع کار بسیار جدی بود. اما زمانی که پای شوخی به میان می آمد انسان بسیار شوخ طبعی بود.همین جاذبه و دافعه، سید را برای همه دوست داشتنی کرده بود.شوخی های سید فقط برای خنده نبود، بلکه همه کارهایش هدفمندبود.مادرش ميگفت: ((در خانه نشسته بودم. مثل هر روز چشم انتظار سید بودم؛ چشم انتظار لحظه ای که از جبهه برگردد و زنگ خانه را بزند و به استقبالش بروم. ناخودآگاه در همان لحظه صدای زنگ خانه آمد.با عجله رفتم و در را باز کردم.پشت در پسرعموی سید، آقا سید مصطفی ،بود. دیدم چهره اش درهم و ناراحت است! بعد ازاحوال پرسی گفت: ”زن عمو موضوعی پیش آمده، اما شما نباید ناراحت شوید.“دل توی دلم نبود. با ناراحتی پرسیدم: ”چی شده!؟“گفت: ”یکی از برادرهای پاسدار آمده و با شما کار دارد.“ برای لحظاتی از خود بیخود شدم. خدایا یعنی چه خبری برایم آورده اند. ترسی عجیب وجودم را فراگرفت. نكند سید مجتبی ... سید مصطفی به سمت چپ نگاه کرد. به آرامی قدمی به جلو گذاشتم و از منزل خارج شدم تا آن پاسدار را ببینم. در این چند لحظه کوتاه چه فکرها که از سرم نگذشت! تا صورتم رابرگرداندم صدای سلام شنیدم. چهره نورانی پسرم ، سیدمجتبی ، در مقابلم بود.گفتم: ”مجتبی خدا خفه ات نکند این چه کاری بود که با من کردی ، تو که من را کشتی!“ پسرم را در آغوش گرفتم. بعد درحالیکه ميخندیدیم، به داخل خانه رفتیم. مجتبی رو به من کرد و بعد از معذرت خواهی گفت:”مادر جان خیلی شما را دوست دارم. اما ميدانی جنگ است هر لحظه امکان دارد خبر شهادت مرا برای شما بیاورند. ميخواستم آماده باشی.“ در کردستان بر روی ارتفاعات مستقر بودیم. چشمه زلالی در آنجا قرار داشت. بچه ها با کمک یک لوله، آب را به قسمت های پایین منتقل کرده بودند. آب دائم در جریان بود. بقیه نیروهاازسنگرهایشان برای بردن آب به کنار سنگر ما می آمدند.دبه آب را پر ميکردند و ميرفتند. یک روز سید نشسته بود کنار سنگر. یک بسیجی با دبه آب جلو آمد و مشغول پر کردن دبه شد. در حال برگشتن بود که سیدگفت:((برادر، نشنیدی اسراف حرام است! چرا شیر آب را نبستی!؟))بنده خدا معذرت خواهی کرد. سریع برگشت و گفت: ((ببخشید، حواسم نبود.)) بعد دنبال شیر آب گشت. هر چه به اطراف نگاه كرد شير آب نبود!وقتی به مسير لوله نگاه کرد خندید و برگشت! زمانی که در منطقه فاو دوره آموزش غواصی راميگذراندیم، یکی ازکارهای ما این بود که بعد از مدتی شنا کردن، با لباس غواصی به درون یک کشتی، که در دوران جنگ صدمه دیده بود ، ميرفتیم و آن جا مستقر ميشدیم. سید به دلیل آمادگی جسمانی بالایی که داشت، معمولاً جزء اولین نفرات بود. او زودتر از بقیه وارد کشتی ميشد. به محض ورود طناب کشتی را باز ميکرد! هر کسی که به طناب آویزان بود به حالت بامزه ای به درون آب پرتاب ميشد. این کار سید موجب شور و نشاط بچه ها ميشد. شوخ طبعی های سید باعث ميشد که دوره آموزشی با همه سختی هایش برای ما شیرین شود.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺