چه زیباست پیامهاتون 🥺❤️
این قدرت شهداست که به این وسعت شناخته شدن
حالا مگه میشه با این حال دست مارو نگیرن؟😭💔
@ebrahimhadi_yazd
..
سلام بر استخوان هایـے
کہ پناهی جز حضرت زهرا (س) ندارند ..🪴✨
@ebrahimhadi_yazd
وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود 1 و 45 بود و به کلاس نمیرسیدم و صف غذا طولانی بود.
دنبال آشنایی میگشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم.
شخصی را دیدم که چهرهای آشنا داشت و قیافهای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر.
چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت.
و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد.
بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟
گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمیگردم و برای خودم غذا میگیرم.
این لحظهای بود که به او سخت علاقهمند شدم و مسیر زندگیام تغییر کرد.
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
#سنگر_خاطرات
@ebrahimhadi_yazd
-میگفت ..
سخت ترین حقالناس
این است که
به روح دیگران لطمه بزنی ..🪴
-استادشجاعی-
#کلام_ناب
•@ebrahimhadi_yazd •
پارچهی لباس پلنگی خریده بود. به یکی از خیاطها داد و گفت: یک دست لباس کُردی برایم بدوز. روز بعد لباس را تحویل گرفت و پوشید. بسیار زیبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتی بعد برگشت. با لباس سربازی! پرسیدم: لباست کو؟! گفت: یکی از بچههای کُرد از لباس من خوشش آمد. من هم هدیه دادم به او! ساعتش را هم به یک شخص دیگر داده بود. آن شخص ساعت را پرسیده بود و ابراهیم ساعت را به او بخشیده بود! این کارهای ساده باعث شد بسیاری از کردهای محلی مجذوب اخلاق ابراهیم شوند و به گروه اندرزگو ملحق شوند. ابراهیم در عین سادگی ظاهر، به مسائل سیاسی کاملا آگاه بود. جریانات سیاسی را هم خوب تحلیل میکرد.
#شهید_ابراهیم_هادی
#سنگر_خاطرات
@ebrahimhadi_yazd
...
جوری روی خودتون کار کنید
که اگر یه گناه کردید، گِریَتون بگیره!
• شهید جهاد مغنیه
#کلام_شهید
˹@ebrahimhadi_yazd˼
شهید ابراهیم هادی
دمتون گرم زحمت نشرش با شما
خداخیرتون بده که با کمک هاتون گرما بخش خانه ای هستید ☺️✨
@ebrahimhadi_yazd
-أَوْلادی وَ مَنْ تَحتَ الخَضْراء کُلُّهُمْ
فِداءٌ لِأَبی عَبْدِاللهِ الْحُسَیْن..
+فرزندانم و هر چه که زیر آسمانِ کبوداست،
فدایِ حسین..🖤
-حضرتامالبنین-
• @ebrahimhadi_yazd•
#سنگر_خاطرات
به نقل از پدر شهید:
یک روز محمدرضا، علیرضا را تهدید کرد و گفت: اگر کوتاه نیای، به بابا میگم توی مدرسه چیکار میکنی!
آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و من با شنیدن این حرف، کمی نگران شدم..
مدتی بعد، محمدرضا را کشیدم کنار و گفتم: بابا، علیرضا توی مدرسه چیکار میکنه؟
گفت: با پول تو جیبی که بهش میدی، برای بچههایی که خانوادههاشون فقیرن دفتر و مداد میخره. 📚✏️
•شهید علیرضا موحد دانش
@ebrahimhadi_yazd