آداب بندگی ج۲۴.mp3
6.57M
😔 أهون الناظرین
الهی ،
تو اهون الناظرین نیستی
من غافل ترین منظورم 😔
#اخلاق_اسلامی
#آداب_بندگی
@rishehaye_andisheha
📿
🤲📿
📿🤲📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 هم علی، هم فاطمه
پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
کار ما نیستشناسایی نامت زینب
مندرادراکشکوهتو سرم میسوزد
جبرئیلم همه بال و پرم می سوزد
مندراعماق خیالم چهبگویم از تو
مندراینمرحله لالمچهبگویم از تو
چهبگویم؟بهخداازتوسرودن
سخت است
همعلیبودنوهمفاطمهبودن
سخت است
چه بگویم؟که خداوند روایتگر
توست
تار و پود همه افلاک نخ معجر توست
📝 سید حمیدرضا برقعی
#حضرت_زینب_سلاماللهعلیها
@rishehaye_andisheha
🌺
🌸🌺
🌺🌸🌺
آداب بندگی ج۲۵.mp3
5.8M
🌹نماز شکسته
همه نماز ها را
باید شکسته خواند
الهی ،
گر تو دلم را بشکنی
از من چ بشکن بشکنی
#اخلاق_اسلامی
#آداب_بندگی
@rishehaye_andisheha
📿
🤲📿
📿🤲📿
🌹السلامعلیکیا أختولی الله
نیازنیستبهباده،نیاز نیست به خم
شراب شور اگر خواستی بیا تا قم
🔗نائب الزیارة همه رفقای کانال در محضر حضرتشان هستم
@rishehaye_andisheha
🕌
🌹🕌
🕌🌹🕌
🌹 قطار روضه ها
گاهی الفاظ در یک بستر روضه خیز، دست به دست هم میدن تا بساط روضه را به پا کنن، حالا تو فکر کن روز ولادت حضرت عقیله، از مشهد راهی قمی، اون وقت رفقات تو قطار میخوان براشون روضه بخونی.
فقط کافیه سرت رو تو محله واژه های بخش قبلی یه لحظه بالا بیاری ، میبینی زمین و زمان داره فریاد میزنه روضه روضه خواهرانه اس ، روضه آمدن و نرسیدن یا دویدن و دیر رسیدن.
اون وقته که زائرانه به دست شعر بساط روضه کربلا رو در محضر حضرت معصومه پهن میکنی :
تو رفتی و نرسیدی ، رسید حضرت زینب
تو آمدی و ندیدی، چه دید حضرت زینب؟
تو آمدی ، ندویدی ؛ دوید حضرت زینب
دل از رضا نبریدی ، برید حضرت زینب
@rishehaye_andisheha
🌹
🌹🌹
🌹🌹🌹
♨️ قسمت ششم : فاز سنگین
«فازش چیه ؟» ای که درباره دل گفته بودم، میتونست یه اعتراض باشه که رفته تو جلد سؤال امّا یه سؤال شد که رفت تو جلد خودم و حسابیِ حسابی خاطره هام رو شخم زد، یادم اومد از یه خداحافظی مجازی، که فرصتنکردیم جوابش رو بدیم.
بیچاره رفیقم، خیییییلی دوسش داشت، روزش تقسیم میشد به دوبخش ، یه بخشیش رو با خودش بود و یه بخشیش رو با خیالش، حتی حاشیه کتاب هاشم از پس لرزه های محبتش قسر در نمیرفتن، همه رو آروم آروم رها کرد تا یکی از این همه رو داشته باشه، اما چشمش روز بد دید ، روزی که بعد کلی لاو ترکوندن یه طرفه، طرف مقابل به جای گفتن، عمل کرده بود : بلاک و تمام . کلی به این در و اون در زد که یه جوری برش گردونه ولی هیچ دری براش باز نشد، فاز عکسای پروفایلش روز به روز سنگین و سنگین تر میشد، تا این که یه روز تو بیوش نوشت : «دیگه تاب بیتابی ندارم، خدافظ»؛ آخه از کجا باید میفهمیدیم وسط یه عالم جمله بی حس دنیای مجازی، این جمله پشتش کلی درد داره ، ما نفهمیدیم و دیر شد اما چرا دلش با یه سلام به سراغ خداحافظش نرفته بود، چرا بهش نگفته بود، اونی که از اینجا میره خود بیتابته و بیتابی مال جسمت نیست که با مرگ پیش ما بذاری و خودت خوشحال در بری، شنگول، اونی که باید باهاش کات کنی بدنت نیست؛ بیتابیه پس واستا و جون بکّن تا اونو از خودت بکّنی.
بعد زیر و رو شدن خاطره هایی که یکیشو براتون گفتم، «فازش چیه؟» رو برق سه فاز گرفت، مرد قصّمون حرفش دوتا شد و اون سؤال تعجبی تبدیل شد به یه تشکر داش مشتی :
دمت گرم حضرت دل ، تو این تنهائیا تنهامون نذار
📝 نویسنده : مهدی ابراهیمی
#این_داستان_ادامه_دارد
#قسمت_ششم
@rishehaye_andisheha
✍
💔✍
✍💔✍
♨️ قسمت هفتم : دکتر بازی
دفعه اولم نبود که کشتیام غرق میشد ، بار اولم نبود که جونم به خاطر این همه غذاهای چرتی که به خوردش میدادم، حالت تهوع داشت و با زبون خوش فریاد میزد: بابا این چیزایی که میخوای منو باهاش بسازی، داره فاتحمو میخونه، امّا دفعه اولم بود که این صدا تو نطفه خفه نمیشد، دفعه اولم بود که اعتراض درونم علیه خودم این قدر داشت گسترده میشد
آخه خسته شده بودم از همه نسخه هایی که دردی از دردای نویسندشونم درمون نمیکردن ، نسخه هایی که به جای گرفتن دسته گل به آب افتاده، سعی میکردن سوت زدن و طبیعی کردن رو یادم بدن؛ ضد حساسیت که مشکل رو برطرف نمیکنه، فقط هشدارامون رو غیر فعال میکنه و گوشی وجودمون رو میذاره تو حالت سقوط.
هر بار که دل و دارودسته اش میومدن تو کافه خنده های الکی و میزدن زیر میز و همه چیز رو به هم میریختن، تا میومدم کرکره ها رو بکشم پایین و با حضرت دل خلوت کنم ، یه عده از رفقای دل سوز ، میریختن سرم و از چیه داداش تو لکی و نبینیمت این جوری ، قدم به قدم میرفتن سمت نسخه هایی که لبخند چپه شده رو برگردونن سرجاشو و دل رو از کافه ظاهر بندازن درون درون درون، یه جایی که حالا حالاها صداش به گوشم نرسه و بساط قهقهه هام رو به هم نزنه، این نسخه های ناموفق، خرجِ گرفتن یه نسخه پر هزینه از دست جناب تجربه شد :
دردت نهفته به ز طبیبان مدّعی
باشد که از خزانه غیبت دوا کنند
📝 نویسنده : مهدی ابراهیمی
#این_داستان_ادامه_دارد
#قسمت_هفتم
@rishehaye_andisheha
✍
💔✍
✍💔✍
آداب بندگی ج۲۶.mp3
8.36M
🌹هیس ، قرار دارم
عروس دولت قرآن ،
حجاب آنگه براندازد
که دارالملک ایمان را
مجرد بیند از غوغا
والصلوة کذلک
#اخلاق_اسلامی
#آداب_بندگی
@ebrahimi_mahdi110
📿
🤲📿
📿🤲📿
نفی خواطر.pdf
429.1K
🌹کنتُ بوّاباً لقلبی
جزوه بالا : #نقشه_آزادسازی_حضرت_قلب یا همان قدسِ شریفِ اهالی جهاد اکبر است.
ان شاءالله که با پاکسازی آسمانش و حضور هواپیماهای جنگی عشق ، تمام مراکز خودخواهی جانمان با خاک یکسان شوند
#نفی_خواطر
#آداب_بندگی
@ebrahimi_mahdi110
📿
🤲📿
📿🤲📿
آداب بندگی ج۲۷.mp3
5.76M
🌹بی سحر بی خبر
ز زهد نیست به میخانه گر نمی آیند
هلاک بستر گرمند و مرده خوابند
#اخلاق_اسلامی
#آداب_بندگی
@ebrahimi_mahdi110
📿
🤲📿
📿🤲📿
کانال مهدی ابراهیمی
♨️ قسمت هفتم : دکتر بازی دفعه اولم نبود که کشتیام غرق میشد ، بار اولم نبود که جونم به خاطر این همه
♨️قسمت هشتم : انسان ساز تجربی
نسخه جناب تجربه، پرونده چه مرگمه رو برد و گذاشت تو آدمصندوقِ قلبم، منم خوشحال که دست هر چی مدعیه از نسخه دادن برا مریضمون کوتاه شده که ییهو سر و کلّه مدعی اصلی پیدا شد، فکرشم نمیکردم که یه خودْ پزشک پندارِ قهّار با دسترسی آزاد به پرونده های درونم ، تو خودِ خودم مطب داشته باشه، یه بازیگری که بسته به حالِت با نسخه های قلابیش سر کارت میذاره، یه روز با نسخه خنده بر هر درد بی درمان دواست، راهی داروخانه خندوانت میکنه و روز بعد با نسخه بی خیالِش، تو سر و صداهای فضای مجاز، حواست رو از دردِ حقیقت پرت میکنه، یه بار دنبال اینه که دردارو با مشت بکوبه به کیسه بوکس یا با فریاد خالی کنه تو هوای آزاد ، یه دفعه هم خیلی روشنفکرطور میره سراغ کتاب درمانی و چهارتا کتاب میذاره تو سبد مطالعت، تهشم وقتی آخر شب بعد همه شلوغ کاریا میبینی خلوت و آروم نیستی، یه معنویت موضعی بهت تزریق میکنه تا در کمال آرامش بخوابی، این به در و دیوار خوردنهای مکرّر باعث شد بفهمم این پزشک داخلی هم یه انسان ساز تجربیه و کاری جز اسکی رفتن از رو دست دکترهای خارجی و شنا کردن تو رودخونه باورهای عمومی جامعه نداره، این از این جا موندگی و از اونجا روندگی رسوندم به الانی که کنار تخت خودم خسته و درمونده نشستم
📝 نویسنده : مهدی ابراهیمی
#این_داستان_ادامه_دارد
#قسمت_هشتم
@ebrahimi_mahdi110
✍
💔✍
✍💔✍
🌹 سوخته
گرمای عشق،اثر سوختگی را به بدنش هم کشانده بود
در شهر سوخته ها، تن هم سفره نشین محبت میشود و جان آتشفشان ها همراهان بی جانشان را هم در سرمای حس فراق تنها نمیگذارد.
امروز، مثل همه روزهای قبل سوخته ترین آدم روی زمین ، جان همه هستی است، اگر به قلبش نزدیک شویم هر چقدر هم بدن باشیم ، برایمان سهمی از سوختگی خواهد بود
🌹مزار مرحوم آیت الله انصاری همدانی رضوان الله تعالی علیه
#سفرآورد
#قم
@ebrahimi_mahdi110
🕌
🌹🕌
🕌🌹🕌