کانال مهدی ابراهیمی
♨️قسمت اول : فصل دلتنگی همه چی از اونجا شروع شد که دلم برای خودم تنگ شد ، برای خودی که خیلی وقت بو
♨️ قسمت دوم : سدشکن
دلم برای خودم سوخت، خیلیم سوخت، شاید این دفعه سانسور چی درونم هم نتونست به دست گریمور های حرفه ایش رو چهره شکسته و ریختم لبخند جوکر بکشه ، این شکستگی هیچجور قابل جمع شدن نبود ، اون قدر بزرگ بود که با این همه مهارت که تو این همه سال ماست مالی کردن زلزله ها پیدا کرده بودم هم نتونستم قاییمش کنم، دیگه خیالم نبود بقیه چی میگن، هر چی میخوان بگن ، عاره من حالم خوب نیست ، من خوشحال نیستم، من ...
اصلا چرا دارم براشون توضیح میدم؟ واقعا چرا، الانم که میبینم شکسته و خسته و له روی تخت بیمارستان افتادم ول کن نیستم؟، این دیگه چه عادت مسخره ایه که مثه بختک به جونم افتاده، بس نیست این همه سال توضیح دادن ، کافی نیست این همه سال خودم را با رسم شکل اون طوری که خواستن رو صفحه دنیا ثبت کردن، ببخشین ، آهای آدما با شمام ، ببخشین اونی که واسه شما بود مرد، بفرمایید، دلم میخواد با خودم تنها باشم. بلند بگین لا اله الا الله ، بفرمایید.
خیلی وقت بود پی وی خودم نرفته بودم ، یعنی فرصت نبود، حالا منم و یه عالمه پیام نخونده از خودم که یه قلمش یه دنیا نقطس که فقط میخواستن من رو از اون پایین پایینای زندگی مجازیم یه لحظه بیرون بیارن تا شاید شنیده بشم و به چشم بیام.
و این آخرین پیام صوتی یهو سد چشام رو میشکنه و یه عالمه گریه رو که نمیدونم برای چی تا حالا خرجشون نکردم به کویر صورتم میکشونه ؛ یه صدایی آهسته از خیلی دور میگه :
من اینجا گیر افتادم ، میشه کمکم کنی
📝 نویسنده : مهدی ابراهیمی
#این_داستان_ادامه_دارد
#قسمت_دوم
@rishehaye_andisheha
✍
💔✍
✍💔✍