🌷 #هر_روز_با_شهدا
#امتحان_اعتقاد
🌷 یک بار نوهام به سختی مریض بود. برای ادامه درمان به مشهد رفتیم، از شدت ناراحتی چشمهایم کم سو شده بود و به خوبی نمیدیدم. به حرم امام رضا (ع) رفتم ولی خیلی شلوغ بود. آرزو کردم ای کاش حرم خلوت بود و میتوانستم زیارت دلچسبی بکنم ولی حیف! خودم و نوهام را به پنجرههای فولادی بستم. در عالم رویا دیدم حرم امام رضا (ع) خلوت شده است. وضو گرفتم و سریع به طرف حرم رفتم. فرزند شهیدم که جلو در ایستاده بود خطاب به من گفت: نباید به حرم امام رضا (ع) بیایی! گفتم: چرا؟
🌷او گفت: چون شما زمانی که فرزند مرا به بیمارستان بردی، ناراحت شدی و خودت را به زمین زدی، اگر توبه کنی شما را راه میدهم! گفتم: توبه میکنم و مرا به حرم راه داد و اطراف ضریح طواف داد و گفت: چشم خودت و مریضی فرزندم هر دو خوب خواهد شد. ناراحت نباش، فرزندم نمیمیرد. حتماً خوب میشود! پسرم مرا تا مسافرخانه رساند و برگشت. وقتی بیدار شدم چشمهایم خوب شده بود! از آن وقت اعتقادم به نظام و رهبری و شهادت صدها برابر شده است.
🌹خاطره ای به یاد شهيد معزز حجت ایمانی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
❇ پایگاه مقاومت بسیج شهید سبزه کار مرکز تحقیقات و آموزش کشاورزی و منابع طبیعی خراسان جنوبی
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#میدانم....
🌷ساعاتی قبل از شروع عملیات کربلای پنج بود. کنار تانکر آب نشستیم تا وضو بگیریم. حسین با خوشحالی شعرهای زابلی میخواند و میگفت: شب عملیات؛ شب دیدار با مهدی (عج) است. باید با وضو با امام زمان (عج) ملاقات کنیم. با تمام بچهها خداحافظی کرد، به من که رسید؛ گفت: من در این عملیات شهید میشوم. با خنده گفتم: شوخی میكنى! ما با هم هستیم. هر جا بروی من با تو هستم. چشم در چشم من دوخت و گفت: آنطوری که شما فکر میکنى نیست!! شرایطی میخواهد!! مقدماتی دارد!! من به یقین رسیدم و میدانم از این عملیات دیگر برنمیگردم....! حسینعلی در اولین شب عملیات کربلای پنج با رمز یا زهرا (س) به شهادت رسید.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
❇ پایگاه مقاومت بسیج شهید سبزه کار مرکز تحقیقات و آموزش کشاورزی و منابع طبیعی خراسان جنوبی
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#مال_بیتالماله...!!
🌷کشاورزها کنار جاده اهواز_دزفول، کاهو و گلکلم و سبزیجات میگذاشتند، میفروختند. مهدی مدام رفت و آمد داشت، گفت: اگر سبزی چیزی لازم دارم بنویسم از آنجا بخرد. خودکارش گوشه اتاق بود برداشتم که بنویسم، یک داد زد: اون خودکار رو بذار سرجاش. گفت: از خودکار خودمون استفاده کن، اون مال بیتالماله، نه استفاده شخصی!! ترسیدم، فکر کردم چی شده! من فقط میخواستم اسم چند تا سبزی را بنویسم؛ همین. گفتم: تو دیگه خیلی سخت میگیری. تا آمدم از فلان و بهمان بگویم، گفت: به کسی کار نداشته باش، ما باید ببینیم حضرت علی (علیه السلام) و امام چه طور زندگی میکنند.
🌹خاطره اى به ياد فرمانده جاويدالاثر شهيد مهندس مهدى باكرى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات ┄┅═✧☫✧═┅┄
پایگاه مقاومت بسیج شهید سبزه کار مرکز تحقیقات و آموزش کشاورزی و منابع طبیعی خراسان جنوبی 💐
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#به_اندازه_همان_بشقاب!!
🌷علی آمده بود مرخصی. رفت وضو بگیرد. رفتم سر جیب شلوارش ببینم اینکه اصلاً شهریه نمیگیرد، چرا حرف از بیپولی نمیزند. از داخل حیاط با صدای بلند گفت: مادر! برکت پول را خدا میدهد. نمیدانم از کجا فهمید! ....بعد از شهادت علی مراسم گرفتیم. مهمانان زیادی آمده بودند و من مضطرب، که غذا کم نیاید. بهناگاه علی را در گوشه آشپزخانه دیدم. گفت مادر چرا مضطربی؟ گفتم نگران کم آمدن غذا هستم. ظرف برنجی دستش بود. گفت: این را به غذا اضافه کن و نگران نباش. همه مهمانها سیر خوردند و آخر سر به اندازه همان بشقاب غذا اضافه آمد.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حجتالاسلام علی سیفی
راوی: مادر گرامی شهید
🔴 امام خمینی (ره):
🔰 شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است.
#هفته_وحدت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات ┄┅═✧☫✧═┅┄
پایگاه مقاومت بسیج شهید سبزه کار مرکز تحقیقات و آموزش کشاورزی و منابع طبیعی خراسان جنوبی 💐
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#مادری
🌷شب حمله همه پیشانیبندها را ریخته بود به هم، داشت دنبال سربند «یا فاطمة الزهرا علیهاالسلام» میگشت. بچهها گفتند: مگر فرقی میکند، یکیش را بردار؟ گفت: من مادر ندارم. دلم خوش است وقتی شهید شدم، حضرت فاطمه علیهاالسلام بیایند بالای سرم و برایم مادری کنند.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمد ابراهیمیان
#وعده_صادق
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات ┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅
پایگاه مقاومت بسیج شهید سبزه کار مرکز تحقیقات و آموزش کشاورزی و منابع طبیعی خراسان جنوبی 💐
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#همراهی_تا_آسمان
🌷جمعیت زیادی آمده بودند. دور حاج قاسم پر شده بود از جوانهایی که میخواستند با ایشان، عکس بگیرند. اینها را شهروز همان شب، برایم گفت. وقتی آمد، حالش خوب نبود. زیر فشار جمعیت، دیسک کمرش آسیب دیده بود... صبح که بیدار شدیم، گفت نمیتواند تکان بخورد! انگار فلج شده بود. نه میتوانست غذا بخورد، نه میتوانست وضو بگیرد. تا شب همانجور روی تخت ماند و تکان نخورد. دو_سه روز بعد هم همینطور بود. غذا نمیخورد، چون نمیتوانست، دستشویی برود. ضعیف شده بود. گریه میکرد. خیال میکردم از درد است، ولی نبود. از عشق بود. عشق به کارش و ترس از اینکه دیگر نتواند کنار حاج قاسم بماند...
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سرهنگ پاسدار شهروز مظفری نیا، سرتیم حفاظت حاج قاسم و سردار دلها، سپهبد شهید معزز حاج قاسم سلیمانی
#وعده_صادق
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات ┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅
پایگاه مقاومت بسیج شهید سبزه کار مرکز تحقیقات و آموزش کشاورزی و منابع طبیعی خراسان جنوبی 💐
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#خاکی_آسمانی
🌷آمده بود قاین من را ببیند یکی_دو ساعت نشست و بلند شد. پرسیدم: کجا به این زودی؟ گفت: یه سر هم به امام جمعه میزنم و از اون طرف میرم بیرجند. توی حیاط چشمم افتاد به کفشهاش کهنه بودند و رنگ و رو رفته. کنار یکیشان هم پاره شده بود. گفتم: با اینها که بده بری پیش امام جمعه. خونسرد گفت: راست میگی. میدم تعمیرشون کنن بعد میرم. گفتم اینها دیگه تعمیر بشو نیست.
🌷یک جفت کفش نو و براق توی خانه داشتم آوردم دادم بهش پاش کرد. تا وسط حیاط رفت ایستاد جور خاصی نگاهشان کرد گفت: اینها خیلی رئیسیه. گفتم: طوری نیست تو هم خیلی رئیسی. انگار حرفم را نشنید یا شنید نخواست اهمیت بدهد. رفت سمت باغچه جلوی کفشها را خوب خاک مال کرد بعد گفت: اینجوری بهتر شد، از خانه زد بیرون.
🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد معزز سردار سرلشکر پاسدار محمدناصر ناصرى
[ایشان پس از پايان جنگ تحميلی در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی مشغول خدمت شد و پس از چندی به عنوان نماينده فرهنگی جمهوری اسلامی ايران در افغانستان منصوب شد. با سقوط مزارشريف، در ۱۷مرداد ۱۳۷۷ در کنسولگری جمهوری اسلامی ايران به شهادت رسيد. پیکر پاکش در محل بوستان شهدای شهر بیرجند به خاک سپرده شد.]
#وعده_صادق
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات ┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅
پایگاه مقاومت بسیج شهید سبزه کار مرکز تحقیقات و آموزش کشاورزی و منابع طبیعی خراسان جنوبی 💐