🩸 گوشهای از مجلس یزید لعین 🩸
📎 #شام | #مجلس_یزید | #اسرا
📎 #حضرت_امکلثوم سلامالله علیها
🥀 حسین علیهالسلام زمانى که کشته شد، آب خواست، ولى به او ندادند و با زبان تشنه، کشته شد و نزد خدا رفت و خداوند او را از نوشیدنى بهشتى، سیراب ساخت.
🥀 او را آنچنان سر بُریدند و خانوادهاش را به #اسارت بردند و در حالى با مَرکبهاى بدون جهاز و پالان حرکتشان دادند، تا وارد دمشق شدند، در حالى که سرِ حسین علیهالسلام، در میانشان بر بالاى نیزه بود.
🥀 هرگاه یکى از آنان با دیدن سر مىگریست، نگهبانان او را با تازیانه مىزدند. اهل ذمّه، در بازار دمشق براى تماشاى آنان صف کشیده بودند و به آنان جسارت میکردند تا این که بر درِ کاخ یزید،گ متوقّف شدند.
🥀 یزید، دستور داد تا سر حسین علیهالسلام را بر در بیاویزند، در حالى که خانواده امام علیهالسلام در اطرافش بودند. همچنین، نگهبانانى را بر آن گماشت و دستور داد که: هرگاه یکى از آنان گریست، او را بزنید.
🥀 آنان، همچنان ماندند، در حالى که سر حسین علیهالسلام در میان آنها به مدّت هفت ساعت، در روز آویزان بود. امّ کلثوم سلامالله علیها، سرش را بلند کرد و سرِ حسین علیهالسلام را دید و گریست و گفت: اى پدر بزرگ (منظورش پیامبر خدا صلىالله علیه و آله بود) این سرِ حبیب تو حسین علیهالسلام است که آویزان شده است. سپس گریست.
🥀 یکى از نگهبانان، دستش را بالا برد و به صورت آن مخدره زد که به تمامى صورت او آسیب زد، اما در دَم، دست نگهبان، از کار افتاد.
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
📕 بستانالواعظین، صفحه ۲۶۳
🩸وای از شام 🩸
📎 #شام | #مجلس_یزید | #اسرا
🥀 سهل نقل میکند: به سوى بیت المقدّس، روانه شدم و به شام رفتم. شهرى پُر آب و درخت دیدم که پارچه و پرده و دیبا آویختهاند و شاد و خوشحالند و زنانى هم پیش آنان، دف و طبل مىزنند.
🥀 با خود گفتم: شاید شامیان، عیدى دارند که آن را نمىشناسیم. دیدم مردمى سخن مىگویند. گفتم: اى مردم! آیا شما در شام، عیدى دارید که ما آن را نمىشناسیم؟!
🥀 گفتند: اى پیرمرد! تو را غریبه مىبینیم؟
🥀 گفتم: من سهل بن سعد هستم. پیامبر خدا صلىالله علیه و آله را دیدهام و از او حدیث شنیدهام.
🥀 گفتند: اى سهل! آیا تعجّب نمىکنى که آسمان، خون نمىبارد و زمین، ساکنانش را فرو نمىبرد؟
🥀 گفتم: چرا این گونه شود؟!
🥀 گفتند: این، سر حسین علیهالسلام از خاندان پیامبر خدا صلىالله علیه و آله است که آن را از سرزمین عراق به شام، هدیه مىبرند و اکنون مىرسد.
🥀 گفتم: شگفتا! سر حسین علیهالسلام را به هدیه مىبرند و مردم، خوشحالى مىکنند؟! از کدام دروازه مىآورند؟!
🥀 مردم به دروازهاى به نام دروازه #ساعات، اشاره کردند. به سوى آن رفتم و آنجا که بودم، پرچمهایى پى در پى آمد و اسبسوارى را دیدم که به دستش نیزه سرشکستهاى بود و سرى بر آن بود که شبیهترینِ صورتها به پیامبر خدا صلىالله علیه و آله بود و در پى آن، زنانى سوار بر شتران بدون جهاز آمدند.
🥀 به یکى از آنها نزدیک شدم و به او گفتم: اى دختر! تو کیستى؟
🥀 گفت: سَکینه دختر حسین...
🥀 به او گفتم: آیا درخواستى از من دارى؟ من، سهل بن سعد هستم که جدّت را دیده و از او حدیث شنیدهام.
🥀 سکینه سلامالله علیها گفت: اى سهل! به حامل سر بگو که سر را جلوى ما ببرد تا مردم به دیدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نکنند، که ما حرم پیامبر خدا هستیم.
🥀 سهل گفت: به حامل سر، نزدیک شدم و به او گفتم: آیا درخواستم را اجابت مىکنى تا در عوض، چهارصد دینار بگیرى؟
🥀 گفت: درخواستت چیست؟
🥀 گفتم: سر را جلوتر از اهل حرم، حرکت بده.
🥀 او چنین کرد و من هم آنچه را وعده داده بودم، به او پرداختم.
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
📕 مقتل خوارزمی، جلد ۲ صفحه ۶۰
📕 بحارالأنوار، جلد ۴۵ صفحه ۱۲