#مجلس_یزید_ملعون؛ #حضرت_زینب_س_شام؛ #خطبه_حضرت_زینب_س_در_شام
چه مغرور است، گویا کشته شیری در شکارستان
چه میبالد به خود، انگار کاری کرده کارستان
گمان دارد که اینک لایق تقدیر و تعظیم است
به ظاهر در خیالش فاتح هفتاد اقلیم است
برای جشن خود، یک شهر را گِرد هم آورده
اسیرانی عزادار از بنی هاشم به صف کرده
شگفتا جایگاهی را که تاریک است و تابندهست
کنار دست خود خورشید را در طشتی افکندهست
به لب میخوانَد اشعاری، نمیدانم چه میگوید
کمی مست است انگاری، نمیدانم چه میگوید
چه آشوبیست در خاک و چه غوغاییست در افلاک
ولی اینجا همه لالاند امان از لقمهی ناپاک
صدایی ناگهان لرزاند کاخ ادعایش را
ورق را بازگرداند و به هم زد نقشههایش را
صدا بغضی فروخوردهست و آهی کهنه در سینه
مدینه بس نبود...، این بار، شهر شام و صد کینه
جلالش جلوهی پاکی و زخمش زخم هتاکیست
صدایی آسمانی دارد اما چادرش خاکیست
ز آه سردش آتش شعلهور شد در همه عالم
برایش گریه میکردند حتی نیزهداران هم
اسیری پای در زنجیر بود و بند بر گردن
چنان پیغمبری در کسوت روشنگری کردن
نماند از کاخ شاهانه، نشانی غیر ویرانه
تصور کن خلیل الله را در بین بُتخانه
به یک آن بین جمعیت شکست آوازهی نمرود
که زینب در جواب یاوهگوییهای او، فرمود:
نباید شامیان از شادی تو شادمان باشند
که همراه تو باید در جهنم جاودان باشند
روا باشد که ناموس علی در بند زنجیر است
کنیزانت ولی پشت سِتاری در امان باشند؟
سزاوار است لبهایی که میبوسید پیغمبر
به پیش چشم دختر بوسهگاه خیزران باشند؟
مزن بر طبل پیروزی که گر مردان ما رفتند
حریفانت از این پس، این زنان و کودکان باشند
عرب امروز اگر از داغ ما خاطر پریشان نیست
رسد روزی که در این غم عجمها روضهخوان باشند
خبر داری که این خون تا ابد همواره میجوشد؟
زمینش ریختی، اما زمین آن را نمینوشد
بدان این آتش عشق است و خاموشی نمیگیرد
تو خواهی مُرد و هرگز نام و یاد ما نمیمیرد
یزید از اعتبار افتاد و پایین آمد از منصب
ثمر داد انقلاب کربلا، در شام با زینب
✍ #سیدجعفر_حیدری
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
#مجلس_یزید_ملعون؛ #حضرت_زینب_س_شام؛ #خطبه_حضرت_زینب_س_در_شام
چه مغرور است، گویا کشته شیری در شکارستان
چه میبالد به خود، انگار کاری کرده کارستان
گمان دارد که اینک لایق تقدیر و تعظیم است
به ظاهر در خیالش فاتح هفتاد اقلیم است
برای جشن خود، یک شهر را گِرد هم آورده
اسیرانی عزادار از بنی هاشم به صف کرده
شگفتا جایگاهی را که تاریک است و تابندهست
کنار دست خود خورشید را در طشتی افکندهست
به لب میخوانَد اشعاری، نمیدانم چه میگوید
کمی مست است انگاری، نمیدانم چه میگوید
چه آشوبیست در خاک و چه غوغاییست در افلاک
ولی اینجا همه لالاند امان از لقمهی ناپاک
صدایی ناگهان لرزاند کاخ ادعایش را
ورق را بازگرداند و به هم زد نقشههایش را
صدا بغضی فروخوردهست و آهی کهنه در سینه
مدینه بس نبود...، این بار، شهر شام و صد کینه
جلالش جلوهی پاکی و زخمش زخم هتاکیست
صدایی آسمانی دارد اما چادرش خاکیست
ز آه سردش آتش شعلهور شد در همه عالم
برایش گریه میکردند حتی نیزهداران هم
اسیری پای در زنجیر بود و بند بر گردن
چنان پیغمبری در کسوت روشنگری کردن
نماند از کاخ شاهانه، نشانی غیر ویرانه
تصور کن خلیل الله را در بین بُتخانه
به یک آن بین جمعیت شکست آوازهی نمرود
که زینب در جواب یاوهگوییهای او، فرمود:
نباید شامیان از شادی تو شادمان باشند
که همراه تو باید در جهنم جاودان باشند
روا باشد که ناموس علی در بند زنجیر است
کنیزانت ولی پشت سِتاری در امان باشند؟
سزاوار است لبهایی که میبوسید پیغمبر
به پیش چشم دختر بوسهگاه خیزران باشند؟
مزن بر طبل پیروزی که گر مردان ما رفتند
حریفانت از این پس، این زنان و کودکان باشند
عرب امروز اگر از داغ ما خاطر پریشان نیست
رسد روزی که در این غم عجمها روضهخوان باشند
خبر داری که این خون تا ابد همواره میجوشد؟
زمینش ریختی، اما زمین آن را نمینوشد
بدان این آتش عشق است و خاموشی نمیگیرد
تو خواهی مُرد و هرگز نام و یاد ما نمیمیرد
یزید از اعتبار افتاد و پایین آمد از منصب
ثمر داد انقلاب کربلا، در شام با زینب
✍ #سیدجعفر_حیدری
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها