#متن_روضه_حضرت_زهرا
#فاطمیه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
وای مادرم…
خوب خودش رو شست، تمام زخم ها رو
🔹گفت: شماها شاهد باشید من بدنم رو پاكیزه كردم، شب به هیچ وجه نمیگذارید علی لباس من رو در بیاره، برای اینكه علی میمیره
وای مادرم…
🔸اسماء میگه بدنش رو شست، بعد فرمود: فضه دست به هیچ كاری نمیزنی، گفتم چشم خانم، خیلی خوشحال شدم، دیدم خیلی حالش خوب شده، خدا رو شكر كردم، دعای علی گرفته، حالش مساعد شده، فرمود: خودم خونه رو جارو میكنم، بچه هام رو یك یك بیار، زینبین رو آوردم، شروع كرد سر و بدن اینها رو شستن، حسنین رو آوردم، دیدم با همون دست لاغرش داره بدن رو میشوره “نمیدونم لرزش بدن دیدی یا نه “فضه میگه گریه نمی كردن، یه ماه بود مادرمون كاری نمیتونست انجام بده.. 😭
یك یك بدن بچه هاش رو شست، سر بچه هاش رو شانه زد، به فضه گفت: چون چند روز من نیستم، تا حالشون تغییر كنه، تنور رو روشن كن، دیدم آروم آروم اومد كنار تنور آتش گرفته، نان با همون دست شكسته اش طبخ نمود، نان هارو كنار گذاشت، كار خونه تموم شد.
گفت: زینبینم رو ببرید خونه ی دختر عموم، دخترا رو بردند، پسرها رو گفت برید سمت باباتون(مادر می خواد راحت جون بده)
🔹 بچه ها بیرون رفتند، ام سلمه میگه: فرمود: بستر من رو وسط حجره ی اتاق بنداز، بسترش رو انداختند”امشب تو خونه رفتی، چند لحظه این دست راستت رو بذار زیر صورتت، یه مقدار كه خوابیدی، دیگه هرجور بلدی بخواب، اون لحظه رو نیت كن،
▪️آخه”ام سلمه میگه: دستش رو زیر صورتش گذاشت، معلومه این صورت درد میكنه.. 😭
دیدن سرش رو گذاشت رو این دستش، دیگه صداش نمیآد،
وای مادر وای مادر، ام سلمه یا اسماء میگه من هرچی صدا زدم حبیبه ی خدا، قرة عین الرسول، فاطمه جان، اومدم روپوش رو زدم كنار، دیدم كار تمومه.. 😭
اسماء میگه من اومدم سمت مسجد، یه وقت دیدم حسنین دارن میان، هردوتاشون امامند، وجودشون از غیب خبر میده، دیدم هراسانند، تا سلام كردم جواب سریع دادند،
فرموند: اَینَ اُمی؟مادرم كجاست؟..😭
گفتم مادرتون؟استراحت میكنه، گفت: نه اسماء بخدا تا حالا ندیدم مادرمون این موقع شب بخوابه، گفتم: براتون غذا تهیه كرده، حسن جان، امام مجتبی فرمود: اسماءتو این مدت كه تو این خونه هستی، تا حالا كی دیدی ما بی مادر غذا بخوریم
عرض كردم آقازاده ها یه خواهشی ازتون دارم، برید باباتون رو تو مسجد خبر كنید، تو یه مقتل دیگه میگه: فضه اومد در مسجد، امیر المؤمنین، سلمان، دیگران، نشسته اند، سلمان میگه دم در مسجد شلوغ شد، دیدم صدای گریه میآد، بلند شدم ایستادم ببینم چه خبره..
دیدم فضه داره داد میزنه، حسنین اومدند، آقا متوجه شد بلند شد، اومد جلو، پرسید چه خبره؟عرض كردند: آقاجان اگه میخواهید فاطمه رو زنده ببینید، نگفتند: از دنیا رفته كه، زود بیا، تا این جمله رو شنید، یه نگاهی به حسنین كرد، روایت داره، از پشت افتاد، دیدن هی داره صدا میزنه وَمَن العزا، كیه من و آروم كنه تو این غصه، از مسجد تا خانه راهی نبوده، چندین بار عبا پیچیده شد دور پاهاش
ردایش دور پا پیچیده میشد
جهانش پیش دیده تیره میشد
رسید و دید شهبار خسته
زجا برخیر ای پهلو شكسته
▪️فرمود: من علی ام، پاشو، پاشو من علی ام، بدن رجعت كرد، صدای فاطمه با علی خوشه، صدای علی ام با زهرا خوشه، جون داده، دوباره برگشت، سه مرتبه تو عالم جون داد زهرا، اینجا یه بار بود، یه بارم بچه ها اومدند دیدند دست های مادر از تو كفن بیرون اومد، لیة القدر سه شبه، سوره كوثر چند آیه است؟ امشب اُمدید
🔹امام باقر می فرمایند: مادرما صد جا میاد كمكتون میكنه، الله اكبر، چشماشو باز كرد، شروع كرد گریه كردن، فرمود از بابام شنیدم، بالا سر محتضر هر كی قرآن بخونه، جون دادن برا محتضر آسون میشه، علی جان برام قرآن بخون، همچین كه شروع كرد قرآن خوندن، یه وقت دید آروم آروم این پلك های چشم، رو هم افتاد، آی زهرا...😭#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
#متن_روضه_حضرت_زهرا علیها سلام الله
#فاطمیه سلام الله علیها
#نوحوا_علی_الحسین علیه السلام
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔹روزِ آخر بلند شد هم غذا درست کرد هم نون پخت هم خونه رو آب و جارو کرد .. هم موهایِ زینبُ شانه زد .. آخه این دست که بالا نمی اومد .. اما امروز هرجور بود این شانه رو برداشت موهای بچه هارو یکی یکی شونه زد .. همچین که به حسینش رسید هی دست ناز و نوازش زیرِ گلوش می کشید .. آی قربونت بره مادر ..
از آتشِ تنور کمی فاصله بگیر
آتش بد است با من و با روزگار من
مثل قدیم باز علی جان صدام کن
دستی بکش به رویِ دل بیقرار من
زهرا ، برات لقمه گرفتم قبول کن
روزه بس است ، آب شدی روزهدارِ من
اسماء برای خانه دو تابوت لازم است
مرگ من است لحظۀ مرگِ نگار من
من بودم و ناکسی به تو با تازیانه زد
تا عرش رفت آهِ دلِ ذوالفقارِ من
به دلم رنگ و روی غم خورده
روزگار علی ب هم خورده
آسمان بغض کرده باریده
فاطمه ضعف کرده خوابیده
سخت صبر علی مَحک خورده
پیشِ چشمش زنش کتک خورده
نانجیبان شرر به باغ زدند
به رویِ سینه میخِ داغ زدند
رفت بالا دو دست ، وای به من
گوشواره شکست ، وای به من
کعبۀ کردگار خاکی شد
چادرِ وصلهدار خاکی شد
از شررِ میخِ
اگه که مادر داره می میره زیر سرِ میخِ
این سرفههای خونیِ شبها از اثر میخِ
زیر سرِ میخِ..
بیصدا می سوزه
دار و ندار علی میون شعلهها می سوزه
فاطمه بین آتیشه اما ،
مرتضی' میسوزه
بیصدا میسوزه
بین در و دیوار
همه وجودش داره میسوزه از ضربۀ مسمار
اونقده قنفذ زده به دستش که افتاده از کار
بین در و دیوار .
یکی لگد میزد
یادم نمیره وقتی مغیره حرفای بد میزد
خودم دیدم دومی با هرچی دستش اومد میزد
مغیره می خنده
با دل پر کینه داره دست بابامُ می بنده
نالۀ زهرا بلنده اما علیِ شرمنده
مغیره می خنده ..
از رو دلم رد شد
اون بیحیا که درو شکست از رو مادرم رد شد
یادم نمیره تو کوچه دستش از رو سرم رد شد
از رو دلم رد شد ..
بیحیا سیلی زد
زهرا حواسش نبود و نامرد بیهوا سیلی زد
بشکنه دست خبیثی که جلوی مجتبی' سیلی زد
بیهوا سیلی زد ..
اینا همش درده
چشای مادر سیاهی میره،
رنگ رخش زرده
اون که شکست پهلو رو غرور حسنو له کرده
اینا همش درده ..
مگه زدن داره؟
آخه مگه دختر پیمبر لایق آزاره؟
بانوی هیجده ساله که بارداره
مگه زدن داره؟
از کوچه مون برو، برو
دیگه نبینم تورو، تورو
دستت سیاهه نزن...
حسینم ای بیسر ، حسین عریانپیکر
تو رو تشنه کشتن ، بمیرم ای مادر
دوید و دویدم ، برید و بریدم
سرت را روی نیزه دیدم
قَتَلوک بُنَیَّ ، ذَبَحوک بُنَیَّ
او میدوید و من میدویدم
او سوی مقتل؛ من سوی قاتل
او مینشست و من مینشستم
او روی سینه؛ من در مقابل
او میبرید و من میبریدم
او از حسین سر ، من از حسین دل💔
#کربلایی_جناب_آقای_جاودان
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
#متن_روضه_حضرت_زهرا
#فاطمیه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
وای مادرم…
خوب خودش رو شست، تمام زخم ها رو
🔹گفت: شماها شاهد باشید من بدنم رو پاكیزه كردم، شب به هیچ وجه نمیگذارید علی لباس من رو در بیاره، برای اینكه علی میمیره
وای مادرم…
🔸اسماء میگه بدنش رو شست، بعد فرمود: فضه دست به هیچ كاری نمیزنی، گفتم چشم خانم، خیلی خوشحال شدم، دیدم خیلی حالش خوب شده، خدا رو شكر كردم، دعای علی گرفته، حالش مساعد شده، فرمود: خودم خونه رو جارو میكنم، بچه هام رو یك یك بیار، زینبین رو آوردم، شروع كرد سر و بدن اینها رو شستن، حسنین رو آوردم، دیدم با همون دست لاغرش داره بدن رو میشوره “نمیدونم لرزش بدن دیدی یا نه “فضه میگه گریه نمی كردن، یه ماه بود مادرمون كاری نمیتونست انجام بده.. 😭
یك یك بدن بچه هاش رو شست، سر بچه هاش رو شانه زد، به فضه گفت: چون چند روز من نیستم، تا حالشون تغییر كنه، تنور رو روشن كن، دیدم آروم آروم اومد كنار تنور آتش گرفته، نان با همون دست شكسته اش طبخ نمود، نان هارو كنار گذاشت، كار خونه تموم شد.
گفت: زینبینم رو ببرید خونه ی دختر عموم، دخترا رو بردند، پسرها رو گفت برید سمت باباتون(مادر می خواد راحت جون بده)
🔹 بچه ها بیرون رفتند، ام سلمه میگه: فرمود: بستر من رو وسط حجره ی اتاق بنداز، بسترش رو انداختند”امشب تو خونه رفتی، چند لحظه این دست راستت رو بذار زیر صورتت، یه مقدار كه خوابیدی، دیگه هرجور بلدی بخواب، اون لحظه رو نیت كن،
▪️آخه”ام سلمه میگه: دستش رو زیر صورتش گذاشت، معلومه این صورت درد میكنه.. 😭
دیدن سرش رو گذاشت رو این دستش، دیگه صداش نمیآد،
وای مادر وای مادر، ام سلمه یا اسماء میگه من هرچی صدا زدم حبیبه ی خدا، قرة عین الرسول، فاطمه جان، اومدم روپوش رو زدم كنار، دیدم كار تمومه.. 😭
اسماء میگه من اومدم سمت مسجد، یه وقت دیدم حسنین دارن میان، هردوتاشون امامند، وجودشون از غیب خبر میده، دیدم هراسانند، تا سلام كردم جواب سریع دادند،
فرموند: اَینَ اُمی؟مادرم كجاست؟..😭
گفتم مادرتون؟استراحت میكنه، گفت: نه اسماء بخدا تا حالا ندیدم مادرمون این موقع شب بخوابه، گفتم: براتون غذا تهیه كرده، حسن جان، امام مجتبی فرمود: اسماءتو این مدت كه تو این خونه هستی، تا حالا كی دیدی ما بی مادر غذا بخوریم
عرض كردم آقازاده ها یه خواهشی ازتون دارم، برید باباتون رو تو مسجد خبر كنید، تو یه مقتل دیگه میگه: فضه اومد در مسجد، امیر المؤمنین، سلمان، دیگران، نشسته اند، سلمان میگه دم در مسجد شلوغ شد، دیدم صدای گریه میآد، بلند شدم ایستادم ببینم چه خبره..
دیدم فضه داره داد میزنه، حسنین اومدند، آقا متوجه شد بلند شد، اومد جلو، پرسید چه خبره؟عرض كردند: آقاجان اگه میخواهید فاطمه رو زنده ببینید، نگفتند: از دنیا رفته كه، زود بیا، تا این جمله رو شنید، یه نگاهی به حسنین كرد، روایت داره، از پشت افتاد، دیدن هی داره صدا میزنه وَمَن العزا، كیه من و آروم كنه تو این غصه، از مسجد تا خانه راهی نبوده، چندین بار عبا پیچیده شد دور پاهاش
ردایش دور پا پیچیده میشد
جهانش پیش دیده تیره میشد
رسید و دید شهبار خسته#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
زجا برخیر ای پهلو شكسته
▪️فرمود: من علی ام، پاشو، پاشو من علی ام، بدن رجعت كرد، صدای فاطمه با علی خوشه، صدای علی ام با زهرا خوشه، جون داده، دوباره برگشت، سه مرتبه تو عالم جون داد زهرا، اینجا یه بار بود، یه بارم بچه ها اومدند دیدند دست های مادر از تو كفن بیرون اومد، لیة القدر سه شبه، سوره كوثر چند آیه است؟ امشب اُمدید
🔹امام باقر می فرمایند: مادرما صد جا میاد كمكتون میكنه، الله اكبر، چشماشو باز كرد، شروع كرد گریه كردن، فرمود از بابام شنیدم، بالا سر محتضر هر كی قرآن بخونه، جون دادن برا محتضر آسون میشه، علی جان برام قرآن بخون، همچین كه شروع كرد قرآن خوندن، یه وقت دید آروم آروم این پلك های چشم، رو هم افتاد، آی زهرا...😭
#متن_روضه_حضرت_زهرا
#فاطمیه
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔹مصیبت بی بی دو عالم آنقدر سنگین است که کمر امیرالمومنین (علیه السلام) زیر بار این مصیبت خم شده. در طول این چند روز چه بر امیرالمومنین (علیه السلام) گذشت؟
🔸حضرت فاطمه (سلام الله علیها) که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خم میشد و دستش را میبوسید و به استقبالش میرفت و او را در جای خود مینشانید؛ سینه اش را میبویید و میفرمود: «فِدَاهَا أَبُوهَا»، بوی بهشت را از حضرت فاطمه (سلام الله علیها) میشنوم.
حضرت فاطمه (سلام الله علیها) که حضرت درباره او میفرمود: «إِنَّ اللَّهَ یَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَهَ وَ یَرْضَى لِرِضَاهَا»؛ به کسی یا چیزی یا امری غضبناک شود خدا غضب میکند. اگر حضرت فاطمه (سلام الله علیها) راضی شد، خدا راضی میشود. حضرت فاطمه (سلام الله علیها) که حضرت میفرمود: «إِنَّ فَاطِمَهَ بَضْعَهٌ مِنِّی، وَ هِیَ رُوحِیَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیَّ»؛نگویید حضرت فاطمه (سلام الله علیها) روح من و جان من است. حضرت فاطمه (سلام الله علیها) که میآمد درب خانه اش، حضرت اجازه میگرفت و وارد میشد. بی اجازه وارد خانه نمیشد.
🔹حضرت فاطمه (سلام الله علیها) که پیغمبر خدا وقتی مسافرت میرفت، آخرین خانه برای وداع، خانه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بود. وقتی برمی گشت، اولین خانهای که وارد میشد خانه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بود.
💠آیا این حقایق تاریخ رد کردنی است؟ در مدینه طوری غریب شود که بریزند خانه اش را آتش بزنند. او را بین در و دیوار بگذارند. نامحرمها در کوچه او را محاصره کنند.
▪️از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد: آقا! سبب وفات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) چه بود؟ حضرت فاطمه (سلام الله علیها) که جوان بود. فرمود: قنفذ فلانی به دستور او حضرت را هدف قرار داد؛ وقتی آمد کمربند امیرالمومنین (علیه السلام) را گرفت، دومی دستور داد مغیره، دست حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را کوتاه کن. چه کردند؟ هجوم دسته جمعی به حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بردند.
▪️تعبیری که از امام مجتبی (علیه السلام) نقل شده، این است که حضرت به مغیره رو کرد و فرمود: تو همان کسی هستی که آنقدر مادرم را زدی که غرق در خون شد.
🔹امیرالمومنین (علیه السلام) صحنهها را دیده و طبق پیمانی که ازش گرفته شده صبر کرد. در نقل کافی شریف هست که وقتی بعضی از این صحنهها را جبرئیل نقل کرده که یا رسول الله (صلّی الله علیه و آله وسلّم) باید امیرالمومنین (علیه السلام) میثاق به صبر کند. حضرت به رو افتاد و بعد عرض کرد: یا رسول الله (صلّی الله علیه و آله وسلّم)! اگر خدا میخواست باید صبر کنم، صبر میکنم. امیرالمومنین (علیه السلام) صبر کرد.
▪️وقتی امشب بدن حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را غسل و کفن کرد، تحویل رسول خدا داد. دیگر صبر امام علی (علیه السلام) کم شد و عرض کرد: «قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی وَ رَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِی»؛ فرمودی صبر کن، تحمل کردم، ولی دیگر صبر امام علی (علیه السلام) کم شده. «یَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ»؛ دیگر غصه من پایان پذیر نیست؛ اما دیگر تا آخر عمر از این غصه خواب به چشم امام علی (علیه السلام) راه ندارد.
▪️ یا رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خودت میدانی چه بر ما گذشته. «وَ سَتُنْبِئُکَ ابْنَتُکَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَى هَضْمِهَا»؛ به زودی دختر عزیزت به تو خواهد گفت که امت تو پشت به پشت هم دادند که حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نباشد و او را نابود کنند. یا رسول الله (صلّی الله علیه و آله وسلّم)!
با امام علی (علیه السلام) اسراری است که حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در میان میگذاشت. تو از حضرت فاطمه (سلام الله علیها) سؤال کن چه بر سر ما آمد و ما در این میثاق و عهدمان کنار شما ایستادیم. تعبیرم این است که یا رسول الله (صلّی الله علیه و آله وسلّم) تو مرا وصیت کردی. آن چنان خاموش که کار حرف زدن به اشاره افتاده؛ اگر میبینی مخفیانه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را آوردم و دفن کردم؛ اگر میبینی همه را دعوت به سکوت و آرامش میکنم که مبادا دشمن با خبر شود، اینها از وصیت و سفارش شماست یا رسول الله (صلّی الله علیه و آله وسلّم)
به وصف غربتم این بس بود که با سیلی
ز گوش همسر من گوشواره افتاده
4. متن روضه.pdf
344.7K
#پی_دی_اف
#متن_روضه_حضرت_زهرا
( سلام الله علیها )
#استاد_حیدرزاده
#حرم_حضرت_معصومه
( سلام الله علیها )
4/9/1402
#متن_روضه_حضرت_زهرا سلام الله علیها
مگه میشه،فاطمیه،بشه آسمون نگیره
مگه میشه،بگی زهرا،دل مُرده جون نگیره
مگه میشه،غربت تو،گریه مون و در نیاره
تقصیر چشمای ما نیست،اسم زهرا گریه داره
*چرا داد نزنم؟چرا بی تابی نکنم؟همه ی مادرا وقتی حاضرند بمیرن، که دختر رو عروس کنن،پسر رو داماد کنن،روزگار چی به سر مادر ما آورد،بچه های قد و نیم قد داشت،اما دستش رو بالا آورد صدا زد"اللهم عجل وفاتی سریعا"
علامه امینی رو منبر توی مشهد این روضه رو میخوند،آیت الله العظمی میلانی(ره) دیگر علماء نشتن،علامه ی امینی گفت:فاطمه دستش رو بالا آورد صدا زد:"عجل وفاتی سریعا"..آیت الله میلانی بلند شد،آقای امینی! یه سئوال دارم،چی شد روزگار یه کاری کرد فاطمه از خدا طلب مرگ کرد؟صدا زد:آقای میلانی،آدم زنده پهلو میخواد،بعد از در و دیوار پهلوی فاطمه شکست...
صدا زد سلمان هر نفسی که میکشم خون تازه.....
هر دردی رو باهاش میشه راه رفت،دست بشکنه،پا بشکنه کمک می گیری راه میری می شینی،اما تنها دردی که نفس کشیدن هم سخته درد پهلوست...از بعدِ در و دیوار نه زینب و بغل گرفت نه حسین رو....
مادر همیشه دختر رو کنار خودش می خوابونه،فضه میگه نگاه کردم بی بی اشاره کرد،فرمود:جای زینب رو دور تر از من بنداز...چرا خانوم جان؟دخترِ طاقت نداره میخواد کنار شما باشه،صدا زد فضه! زینب دیگه باید به بی مادر خوابیدن عادت کنه...*
دیگر حسین را نتوانم بغل گرفت
بازو به ناتوانیِ من گریه می کند
در هر قدم نشینم و خیزم میان راه
پیری بر این جوانی ِ من گریه می کند
*آره،اگه پهلو شکسته باشه،سینه زخمی باشه،چه جوری زندگی میشه...صدا زد زینبم! میدونم نگاه تو،نگاه علی،نگاه حسنین،میگه بمونم،ولی چه جوری بمونم....*
بر خشت خشت خانه بُوَد رد دست من
دیگر ز دست گیری دیوار خسته ام
*علت میدونی چیه؟*
از آن روزی که سیلی خورده ام دشوار می بینم
به چشم نیمه باز خود جهان را تار می بینم
دلم میخواست چشمانم نمی دیدند جایی را
که خون محسن خود بر در و دیوار می بینم
*نمک خلقت علیست،نمک خونه ی علی حسینِ...جایی رو قرار داد به نام بیت الاحزان،که مادر روزا می رفت،حسنین دستاشو می گرفتن می اومد تو بیت الاحزان می نشست زیر یه درخت خشکیده،یه مقدار سایه داشت بی بی گریه می کرد،اما یه روز علی وارد خونه شد دید بچه ها یه جور دیگه صورت هاشون سوخته،گفت:چه خبر شده؟گفت بابا! امروز با مادر رفتیم،به دستور دومی درخت رو بریدن،اما من وحسین دیدیم مادر سیلی خورده است،دستامون رو سایه کردیم صورت مادر آسیب نبینه،آخه صورتی که سیلی می خوره پوست ورم میکنه،اگه آفتاب بخوره میسوزه...از اون به بعد دیگه بچه ها حواسشون بود صورت ها نسوزه، از مدینه هم بیرون زدن مراقب بودن صورتا نسوزه،هر جا هر منزلی هم که می رسیدن،می دیدن تا آفتاب مستقیم میخوره،پایین می اومدن،رباب گوشه ی چادر رو جلو آورده...چرا این کاری میکنی خانوم جان؟ می گفت:پوست بچه شیرخواره ام نسوزه،صورتش نسوزه،تا کربلا مراقب بود آفتاب به صورت علی اصغر نخوره،اما همچین که سرها بالا نیزه رفت،دیدن یه مادر دستش رو بالا آورده،گفت: می بینم آفتاب به صورتت میخوره...حسین......
#سید_مجید_بنی_فاطمه#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
#روضه_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه