پیرمردم نکشیدم ندهید آزارم
بگذارید به همراه عصا بردارم
به زمین می خورم و طاقت ره رفتن نیست
در همین اول ره، کاش که جان بسپارم
مویم آشفته شد از بس که کشیدید مرا
کاش می شد که عمامه به سرم بگذارم
پا برهنه، وسط کوچه به دست بسته
به خدا هر قدمم فکر سر بازارم
عمه ام را سر هر کوچه تماشا کردند
مثل یک ابر بهار، از غم او می بارم
جگرم سوخت همان لحظه که خانه می سوخت
خانه ام سوخت ولی یاد در و دیوارم
خانه پر دود شد و شُکر، که در میخ نداشت
دائماً یاد تن فاطمه و مسمارم
صورت همسرم از شعله ی در گُر نگرفت
صورت مادر ما سوخت و من بیمارم
زن و اطفال من از ترس به خود لرزیدند
نزند هیچ کسی لطمه به روی یارم
#محمود_اسدی
#امام_جعفر_صادق_ع. #کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
قلبم از کینه ی دشمن چقَدَر ریخت به هم
تا که زد بر جگرم زهر شرر ریخت به هم
یاد بزمی که به پا کرد در آن شب منصور
از سر شب جگرم تا به سحر ریخت به هم
جگرم سوخته از زهر نباشد، که عدو
ناسزا داد به زهرا که جگر ریخت به هم
اثری نیست به جا جز سرم، از زهر ولی
صورت مادرم از شعله ی در ریخت به هم
خانه ام سوخت ولی سینه ای از میخ نسوخت
آن که شد بهر علی سینه سپر ریخت به هم
با لگد زد به در سوخته تا در افتاد
میوه از شاخه جدا گشت و ثمر ریخت به هم
دست بسته وسط کوچه کشاندند مرا
دیده ام از غم زینب شده تر، ریخت به هم
داغ های من و عمه چه تفاوت ها داشت
وای من عمه ام از تیر نظر ریخت به هم
می دویدم عقب مرکب و می سوخت دلم
بهر آن طفل که از پای به سر ریخت به هم
#محمود_اسدی
#امام_جعفر_صادق_ع. #کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
منم آن گناهکاری که به معصیت اسیرم
تو مرا عزیز کردی ز گنه ولی حقیرم
تویی آنکه بینیازی و منم نیازمندم
تو عطا کننده و من سر کوی تو فقیرم
تویی آن بزرگواری که کرامت است کارت
چه شود که من هم امشب ز تو توشه ای بگیرم
نظری کن و برایم بنویس یک نجف را
خوشم آنکه در همه عمر سگ درگه امیرم
همه هست آرزویم که علی علی بگویم
که میان ذکر گفتن وسط حرم بمیرم
سر سفره وقت افطار نظرم به آب افتاد
دل من شکست و یادِ علیِ نخورده شیرم
به فدای مادری که سر کودکش به نی دید
به اشاره گفت اما ز غم حسین پیرم
#شعر_مناجات_با_خدا
#محمود_اسدی
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها