eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
13.6هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
331 فایل
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_والعافیه_والنصر #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f
مشاهده در ایتا
دانلود
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁° ✍ حکایت ۲۰ «تولد زينب و گريه پيامبر بر مصايب آن حضرت» خبر تولد نوزاد عزيز، به گوش رسول خدا (ص) رسيد. رسول خدا (ص) براى ديدار او به منزل دخترش ‍حضرت فاطمه زهرا (س) آمد و به دختر خود فاطمه (س)فرمود:  «دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برايم بياور تا او را ببينم». فاطمه (س) نوزاد كوچكش را به دست پدر بزرگوارش داد. پيامبر (ص ) نوزاد را درآغوش كشيده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشك ريختن كرد. فاطمه (ص) ناگهان متوجه اين صحنه شد و از پدر پرسيد: چرا گريه مى كنید؟! رسول خدا (ص) فرمود:«گريه ام به اين علت است كه پس از مرگ من و تو، اين دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبارى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت كه او با چه مشكلاتى دردناكى رو به رو مى شود و چه مصيبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوندبا آغوش باز استقبال مى كند». در آن دقايقى كه آرام اشك مى ريخت و نواده عزيزش را مى بوسيد، گاهى نيز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى كه بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خيره خيره مى نگريست و در همين جا بود كه خطاب به دخترش فاطمه (س ) فرمود: «اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر كسى كه بر زينب و مصائب او بگريد ثواب گريستن كسى را به او مى دهند كه بر دو برادر او حسن و حسين گريه كند.»  «خطابه زينب كبرى (س ) پشتوانه انقلاب امام حسين (ع ) صفحات 55 - 57» °❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁° مجموعه سبک زندگی انسانی
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁° ✍ حکایت ۱۶ «علاقه و محبت حضرت زینب به امام حسین» سه روز از ازدواج حضرت زینب(س) و عبدالله جعفر گذشته بود، امیر مؤمنان(ع) برای باخبر شدن از حال دخترش وارد خانه او می شود، زینب(س) را در حال گریستن می بیند. می پرسد: «دخترم مگر از این وصلت ناراحت هستی؟» حضرت زینب(س) پاسخ می دهد: نه. امیر مؤمنان(ع) می پرسد: «پس چرا می گریی؟» زینب(س) می گوید: سه روز است که حسینم را که جان و روحم با او پیوسته است، ندیده ام و دلم برایش می تپد. امیر مؤمنان(ع) به خانه می رود تا محبوب زینب(س) را نزد خواهرش ببرد. می بیند حسین(ع) در صحن خانه زارزار می گرید و قدم می زند. می پرسد: عزیزم، علت بی تابی ات چیست؟ امام حسین(ع) پاسخ می دهد: سه روز است که مونسم، زینب(س) عزیز را که جای مادر من است، ندیده ام و دلم نزد اوست. «داستان هایی از حضرت زینب، ص 27 و 28» °❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁° ✍ حکایت ۱۴ «رعايت شخصيت فقير» مردى از انصار به خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و از او در خواست كمك كرد. امام عليه السلام فرمود: اى برادر انصارى آبروى خود را از درخواست حضورى حفظ كن و حاجتت را در نامه اى بنويس. من انشا اللّه برآورده خواهم كرد به گونه اى كه شاد گردى . آن مرد هم در نامه نوشت : ای اباعبداللّه ! فلان شخص پانصد دينار از من طلبكار است و بر گرفتن آن اصرار مى ورزد، به او بگو به من مهلتى بدهد. امام علیه السلام نامه راخواند به منزل رفت و كيسه اى آورد كه هزار دينار در آن بود همه را به مرد فقير داد و فرمود: با پانصد دينار آن وام خود را بپرداز و باپانصد دينار ديگر زندگى خود را اداره كن و جز از يكى از اين سه نفر درخواست نكن. مرد ديندار،ياصاحب مروّت، يا شخص اصيل و خانواده دار. زيرا انسان ديندار به هنگام درخواست ديگران با كمك به آنها دينش راحفظ مى كند. و انسان با مروّت به خاطر مروّتى كه دارد از كمك نكردن شرم دارد. و انسان اصيل مى داند كه تو با درخواستى كه كردى از آبروى خود مايه گذاردى و با برآوردن حاجتت آبروى تو را حفظ مى كند. « تحف العقول» °❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁° ✍ حکایت ۱۳ «روش پند دادن گناه کار» جوانى خدمت امام حسین علیه السلام رسید و گفت: «من مردى گناهکارم و نمى توانم خود را از انجام گناهان بازدارم، مرا نصیحتى فرما» امام حسین علیه السلام فرمود: پنج کار را انجام بده و آن گاه هرچه مى خواهى، گناه کن. اول، روزى خدا را مخور و هرچه مى خواهى گناه کن. دوم، از حکومت خدا بیرون برو و هرچه مى خواهى گناه کن. سوم، جایى را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هرچه مى خواهى گناه کن. چهارم، وقتى عزرائیل براى گرفتن جان تو آمد، او را از خود بران و هرچه مى خواهى گناه کن. پنجم، زمانى که مالک دوزخ، تو را به سوى آتش مى برد، در آتش وارد مشو و هرچه مى خواهى گناه کن. جوان اندکى فکر کرد و شرمنده شد و در برابر واقعیت هاى طرح شده، چاره اى جز توبه نیافت. « بحار الانوار،ج۷۵» °❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁° ✍ حکایت ۱۰ « پـل مـرگ» روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و کار بر حسین(ع) بسیار سخت شد، بعضی از اصحاب آن حضرت دیدند که سیدالشهداء و تعدادی از خواص یارانش، هر چه فشار بیشتر، و مرحله شهادت نزدیکتر می شود رنگ صورتشان درخشان تر گشته و سکون و آرامش بیشتر می یابند. آنها به یکدیگر می گفتند: به حسین نگاه کنید که ابداً از مرگ و شهادت باکی ندارد. امام حسین(ع) متوجه گفتارشان شده، فرمود: ای بزرگ زادگان قدری آرام بگیرید! صبر و شکیبایی پیشه کنید! چون مرگ پلی است که شما را از گرفتاری ها و سختی ها عبور داده و به بهشت های پهناور و نعمت های جاودانی می رساند. پدرم از پیامبر(ص) برایم نقل کرد، که می فرمود: «دنیا برای مؤمنان همانند زندان و برای کافران همانند بهشت است. و مرگ پلی است که مؤمنان را به بهشت ، و کافران را به جهنم می رساند.» «بحارالانوار، ج 6» °❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁° ✍ حکایت ۲۲ «غلام امام سجاد(ع)» راوی می گوید: سالی در مدینه، قحطی شد و هر چه مردم دعا کردند و نماز طلب باران خواندند، اثری نبخشید. در خلوتی، در دامنه کوهی، غلامی را دیدم که حال عجیبی داشت و در مناجات خویش می گفت: خدایا! رحمت خود را از ما قطع نکن. همانطور که مشغول عبادت بود، دیدم اوضاع عوض شد. یقین کردم که آن تغییر در اثر دعای این شخص بود. فهمیدم که او غلام خانه امام سجاد (ع) است. با خودم گفتم: هر طور هست من او را از امام می خرم، نه برای این که خادم من باشد؛ بلکه من خادم او باشم و از فیض وجود او استفاده کنم. خدمت امام رسیدم و خواسته ام را مطرح کردم، اما غلام ناراحت شد. گفت: ای مرد! چرا مرا از این خانه و از محبوبم جدا میسازی. گفتم: می خواهم تا آخر عمر خدمتگزار تو باشم و از محضر تو استفاده کنم.من شاهد بودم که چگونه دعا می کردی. شک ندارم که این باران در اثر اجابت دعای تو بود. غلام تا این جمله را از من شنید، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من نمی خواستم از این رازی که بین من و تو است، شخص دیگری آگاه شود. حال که این راز آشکار شد، مرا از این دنیا ببر! این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد. «داستان های معنوی، ص ۲۲۸» °❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁ ✍ حکایت ۲۶ «فاطمه بنت الحسین» علاوه بر زینب و‌ ام کلثوم که در کوفه به ایراد سخن پرداختند، فاطمه دختر امام حسین (ع) نیز در بازار کوفه خطبه خواند و با مردم سخن گفت و آنان را به اشتباهی که کردند و بدبختی و بیچارگی که به آن گرفتار شدند، توجه داد. مرحوم آیتی می‌نویسد: «آنها می‌دانستند که فردا دشمن با عکس العمل کارهایش رو برو خواهد شد و اصرار خواهد کرد با هر قیمتی که شده تاریخ شهادت امام را تحریف  کند. به همین جهت با کمال هوشیاری در هر انجمنی و در هر بازار و کوچه‌ای در پاسخ هر پرسشی در جواب هر فحش و ناسزایی فصلی از آن چه روی داده بود می‌گفتند و گوشه‌ای از تاریخ شهادت امام را روشن می‌ساختند. برای همین بود که در همان روز اول ورود به کوفه سه نفر از بانوان اهل بیت خطبه خواندند و به این فکر هم نیفتادند که چون امام چهارم در میان ماست و هم با مردم کوفه و هم با ابن زیاد سخن خواهد گفت، دیگر نیازی به سخن گفتن ما نیست...» زنانی که به همراه امام حسین (ع) به کربلا رفتند و پس از آن به عنوان  اسیر به کوفه و شام رفتند. امام حسین (ع) را در اجرای هدف اصلاحی اش کمک کردند. آنها نگذاشتند جنایات بنی امیه پنهان بماند، آنها با اقدامات خویش نهضت کربلا را زنده نگه داشتند. « بررسی تاریخ عاشورا،آیتی» ❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁ مجموعه سبک زندگی انسانی
❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁ ✍ حکایت ۲۷ «رباب (س)» رباب دختر امرء القیس همسر امام حسین (ع) در مجلس ابن زیاد وقتی سر مقدس امام حسین (ع) را پیش ابن زیاد نهادند از میان زنان برخاست و سر مقدس را بوسید و در دامن گذاشت و گفت: واحسینا من هرگز فراموش نمی‌کنم و نخواهم کرد که لشکر کفر با حسین (ع) چه کردند و از یاد نمی‌برم که جنازه اش را در کربلا روی خاک رها کرده و دفن نکردند. او را تشنه کشتند. خداوند هیچ وقت کربلا را سیراب نسازد. رباب همسر بزرگوار امام حسین(ع) در مجلس ابن زیاد با دو بیت شعر  کوتاه مجال تحریف‌های ناروا را از دست تحریف کنندگان تاریخ گرفت و فرمود :  آن کسی که خود نور بود و از او روشنایی می‌گرفتند در کربلا شهید شده است و پیکرش بر خاک مانده است. «مقتل الحسین،سید عبد الرزاق» ❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁ مجموعه سبک زندگی انسانی
  ❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁ ✍ حکایت ۲۹ «ام عمرو جُنادة» نامش بحریه بنت مسعود خزرجى است. همسر جنادة بن کعب انصارى از شهداى کربلاست. جنادة بن کعب از مکه به کاروان حسین «علیه السلام» پیوست و در روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسید. پسرش عمروبن جناده نیز در کربلا شهید شد. عمرو بن جناده انصارى از شهداى نوجوان کربلا بود و چون خواست به میدان رود امام فرمود: پدر این جوان کشته شده شاید مادرش راضى نباشد که به میدان رود. عمرو گفت: مادرم دستور داده که به میدان بروم و لباس جنگ بر من پوشانده است. عمروبن جناده ۹یا ۱۱ سال بیشتر نداشت که به میدان رفت و این رجز را می خواند: « امیری حسین و نعم الا میر» و چنان با رشادت جنگید تا شهید شد. سرش را براى مادرش انداختند. مادرش آن سر را برداشت و گفت: چه نیکو جهاد کردى پسرم، اى شادى قلبم! اى نور چشمم! سپس سر را به طرف دشمن پرتاب کرد و آن سر به مردى خورد و او را از پاى در آورد. سپس عمود خیمه را برداشت و حمله کرد که به وسیله آن بجنگد. امام حسین «ع» مانع او شد و او را به خیمه زنان برگرداند. نام عمروبن جناده در زیارت ناحیه مقدسه آمده است. «تاریخ طبری،ج۵» ❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁