eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
14.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
356 فایل
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_والعافیه_والنصر #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🩸«شهادت»، کرامت ما خاندان بود … اما از ما خانواده، تا به حال، زنی به «اسارت» نرفته بود … در نقلی آمده است: 🥀 هرگاه که جناب ابوحمزه ثمالی به محضر امام سجاد علیه‌السلام می‌رسید، آن حضرت را با حال گریان مشاهده می‌کرد! روزی عرضه داشت: ای آقای‌من! این گریه و اندوه شما کی تمام می‌شود؟ ... مگر «قتل» برای شما خاندان، عادت نبود؟! مگر «شهادت»، کرامتی از جانب خدای متعال برای شما نبود؟! در این هنگام امام سجاد علیه‌السّلام به او فرمودند: 📋 وَ هَلْ سَبْيُ النِّساءِ لَنا عٰادَةٌ؟! ▪️اما آیا به اسیری بُردن زن‌ها، برای ما خانواده، عادت بود؟! 📋 يا أبا حمزة! وَاللّهِ مٰا نَظَرتُ إلىٰ عَمّاتِي وَ أخَواتي إلّا ذَكَرتُ فَرارَهُنَّ فِي البَيداءِ مِنْ خَيمَةٍ إلىٰ خَيمَة ▪️ای اباحمزه! به خدا قسم تا نگاهم به عمه‌ها و خواهرانم می‌افتد به یاد می‌آورم آن ساعاتی را که چگونه بر روی ریگ و رمل بیابان‌ها می‌دویدند و از دست دشمنان از خیمه‌ای به خیمه دیگر فرار می‌کردند؛ 📋 وَ الم‍ُنادي يُنادِي أحرِقوا بُيوتَ الظالمِين! ▪️در همان حال هم یک نفر از لشکر دشمن دائماً فریاد می‌زد: خانه ستمکاران را به آتش بکشید! 📚مجمع مصائب اهل‌البیت علیهم‌السلام، ج۱ ص۱۰۳ ✍ یادش به خیر روز و شبم با حسین بود وقت نماز اَشهدِ من یا حسین بود بعد از حسین پیر شدم ناتوان شدم آتش گرفت خیمه و بی خانمان شدم ای شاهد اسیری من، ای غیور من قبل از غروب روز دهم ای حضور من از قوم ما زنی به اسارت نرفته بود حتی کسی به بزم جسارت نرفته بود بعد از تو کوچه کوچه نمایان شدیم ما حتی سوار ناقه‌ی عریان شدیم ما
. . _ دیرِ راهب و خاندان آل الله _حاج مهدی رسولی ┄┅═══••↭••═══┅┄ از صبح دل تو دلش نیست ، یه خوابی دیده عیسی مسیح بهش گفته مهمون داری ... از صبح نشسته منتظر خدا این مهمون من کیه که عیسیِ پیغمبر اینجور سفارششُ کرده ... کأنَّ یه کِشِشی تو این دلشِ .. یه هول و وَلایی تو این دلش ایجاد شده ... همینجور منتظر ساعات گذشت ، ظهر شد عصر شد ، نزدیک غروب از دور یهو دید یه سیاهی داره نزدیک میشه ، اومد بیرون با دقت نگاه کرد دید یه قافله ای داره میاد ... همینجور که قافله نزدیکتر میشد نگاه کرد دید این قافله حالاتش عجیب غریبه ... یه عده مرد جنگی ، از سر و وضعشونم معلومه لا اُبالی ... پشت سرشون هشتاد و خورده ای زن و بچه قد و نیم قد ... یه آقایی روی ناقۀ لنگ ... دستاشو بستن ... پاهاشو از زیر شکم ناقه ... نگاه میکنه به چهرۀ این قافله، خدا این قافله عجب عجیب غریبِ ... نه به اون مردایِ جنگی ، نه به این زن و بچه ... اینا کی ان؟.. نکنه اینا همون مهمونایی ان که عیسی مسیح به من وعده داده .. یه نگاهی درستی کرد دید بالایِ نیزه یه تعداد سرُ زدن .. اما این زن و بچه همش نگاهشون به یه سر که بین اون یکی سَرا مثل خورشید داره نور میده ... هی نگاه می‌کنه ، خدایا چقدر نورانیِ این رأس مبارک ... این همون مهمونیِ که عیسی به من وعدۀ اومدنشو داده .. ایستاد، آرام آرام آمدند راهب بگو ببینم تو این دِیرت یه جا برا استراحت ما هست یا نه؟ گفت بفرمایید میتونید اینجا استراحت کنید، میگه آمدن خودشون چادر زدن و اسباب غذا ، یه عده ای زن و بچه ها رو هم جمع کردن پشت دِیر (کلیسا) زن و بچه ها کنار هم ، آروم آروم داره غروب میشه، هوا داره سرد میشه ، لباس نامرتب تن این بچه ها ... دید تو این زن و بچه ها چشم همه شون به یه خانم .. انگار همه پروانۀ دور اون شمعند ... صدا میزنه بچه ها بیان جلوتر، بچه ها تو پناه این دیوار پناه بگیرید ، سرما کمتر اذیت کنه .. یکی میگفت عمه پاهام .. یکی میگفت عمع امروز یکم عقب افتادم بد زدن تو کمرم .. صدا میزد کلثوم، چند تاشونو تو بغل کن .. رباب چند تاشونوم تو بغل کن .. فضه نزار این بچه ها جدای از هم بشینن .. صدا زد اون نازدانه ام بیاد بغل خودم عمه ... عمه فدات بشه عمه .. ┄┅═══••↭••═══┅┄ با یه زحمتی بچه ها رو خواباند، بگذرم اومد جلو ، به این نیزه دار گفت یه خواهشی ازت دارم. _چیه؟ راهب چی میگی؟ گفت میتونم ازت خواهش کنم این سر امشب مهمون من باشه؟.. گفت اینجوری نمیشه، باید پولی بدی عطایی بدی . زری داد و سرُ از بالایِ نیزه پایین آورد .. شاید بی بی هی زیر لب داره میگه راهب میدونی قیمت اون سر چی بود؟.. راهب اون سر تو بغل زهرا بزرگ شده .. راهب قیمت اون سر رو این دختر فقط می‌دونه .. از اینجا به بعد رو ابن شهر آشوب در مناقبش نقل میکنه منم نقل میکنم، سرُ آورد با احترام در رو بست خدایا این سر کیه اینجوری دل منو میلرزونه ؟.. بگو راهب سر چیه؟.. یه اسم از کربلاش میاد دل ما میلرزه.. اما اینجا دید داره هاتفی صدا میزنه طوبی لَک .. طوبی لَک .. خوش به سعادتت .. خوش به سعادتت .. خدایا چه خبره؟.. کیه این هاتف؟ .. دید نه، این سر عجیب غریبه، هی صدا زد با من حرف بزن، یه ذره با من حرف بزن ، دید نمیشه یهو صدا زد یا ربّ بِحَق عیسی تَأمُرُ هذا الرأس بتَکَلُّم مِنّی .. به این سر امر کن با من حرف بزنه .. یهو دید لبا داره به هم میخوره .. الهی فدایِ اون لبای خونیت آره این شده جوابِ مهربونیت .. میگه گوشامو ‌جلو بردم بینم چی میگه صدا اومد راهب میخوای چی بشنوی؟ صدا زد شما کی هستی ؟ خودتو به من معرفی کن، میگه دید دوباره لبا داره به هم میخوره،میخوای منو بشناسی؟ .. أنا ابنُ محمدٍ المصطفی ... أنا ابنُ علیٍ المرتضی ... أنا ابنُ فاطمةِ الزهراء ... من میگما، شاید یهو صدایِ مادرش .. راهب داره گوش میده، یهو دید لبا داره بازم به هم میخوره، صدا داره میاد راهب : انا المَظلوم ... انا الغَریب ... انا العَطشان ... قربونت بشم اینطوری نگو جگرِ راهب خون شد .... دیگه نتونست تحمل کنه خم شد وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ ... جایِ رقیه خالی .. جای رباب خالی .. جای سکینه خالی ... جای زینب خالی ... صورت رو صورت ابی عبدالله گذاشت ... راهب میدونی این صورت رو صورت کیا نشسته ... آقا چرا محاسنت خونیِ ... راهب ، اون خون ، خونه علی اکبرشِ ... هم غلام سیاه جُونِشِ ... هم خونه دونه دونه شهداشه ... از همه مهم تر خونه علی اصغرشِ ... آقا چرا محاسنت خاکستری شده ... ای داد ... بابا ... از رو نیز نگام میکردی یادته من تو رو نگاه می کردم یادته پای نیزه تن سیلی خوردم یادته من همش زمین میخوردم یادته چشم و گوش و دهن و دست شود مست اگر... بشنویم و بنویسیم و بخوانیم: «حسین (ع)» .👇
. 🏴 علیه السلام ( ) ✍ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ روی نیزه خوش نشستی قاری قرآن زینب ای سرِ غرق به خون جونم فدات ای جان زینب بعد تو این زندگیِ غرق اندوه و نمی‌خوام پا به پات هرجا بِری با این قد خمیده میام حسین من ای قاری قرآن رو نیزه برادر گریان رو نیزه یه کم نگاه کن خواهرت رو منم اون که بعد از حسین حافظ این دینم به جان تو از پا نمی‌شینم تا پس نگیرم این سرت رو غمت کرده پریشانم / حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین جانم ۲ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ داغ تو منزل به منزل هر کجا مستأصلم کرد پشت دروازه ی ساعات دشمنت معطلم کرد بچه‌هات گُشنه و تشنه توو بیابونا اسیرن عترتت توو دستای این نامسلمونا اسیرن توو شهر شام با قلب خواهرت چه‌ها کردن چه جشنی شامیا به پا کردن به یُمن کشتنت برادر همه دورِ سرای روی نی می‌رقصیدن ما گریه می‌کردیم، می‌خندیدن برای تسلیت به خواهر همه خندان و گریانم / حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین جانم ۲ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ چی بگم از طعنه و دشنام و اون حسودی‌هاشون چی بگم از کوچه و محله ی یهودیاشون چی بگم از این همه نامردی و از این پلیدی تو خودت از روی نی وضعیت ماها رو دیدی امان از شام امان از این کوچه و بازارش امان از این مجلس اغیارش از این همه نگاه خیره امان از شام امان از این سنگای روی بام امان از این طعنه و این دشنام امان از این روزای تیره ببین پاره گریبانم / حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین جانم ۲ 👇
🩸ای پیرزن! آن زینب که تو می‌گویی، همین زن است که داری با او صحبت می‌کنی... در نقلی آمده است: 🥀 در یکی از منزل های در راه شام، حضرت زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها با اطفال خردسال نشسته‌ بودند و رسم این بود که در هر منزل، مردم به تماشا می‌آمدند. 🥀 ناگهان پیرزنی عصا به دست آمد و نگاهی به دایره اسرا کرد و چشم او به زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها افتاد. جلو آمد و عرضه داشت: از کجا هستید؟ زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها فرمودند: از اسيران کربلا. پرسید: از کدام شهر آمده‌اید؟ حضرت فرمود: مدینة الرسول صلی اللّه علیه وآله. 🥀 پرسید: از کدام طايفه هستید؟ حضرت‌ فرمودند: از بنی هاشم. عرضه داشت: من و شوهرم در زمان امیرالمؤمنین علیه‌السلام به مدینه آمدیم. شوهرم فقیر بود از امیرالمؤمنین علیه‌السلام مالی طلب کرد. 🥀 امیرالمومنین علی علیه‌السلام، فرزندش حسین علیه‌السلام را طلبید و فرمود: ای فرزندم! قرض این فقیر را بده. با حسین علیه‌السلام رفتیم به در خانه فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها. 🥀 دیدم فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها به دخترکی کوچک که زینب سلام‌اللّه‌علیها نام داشت،فرمود: دخترم! گردنبند خود را بده به این فقیر. آن دختر چنین کرد و به برکت آن گردنبند تاکنون فقیر نشده‌ام. 🥀 به من بگو آیا زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها به سلامت است؟ یک مرتبه حضرت ام کلثوم علیهاالسلام که این صحنه را مشاهده می‌نمود، به گریه درآمد فرمود: «ای پیرزن! آن زینب که تو می‌گویی همین زن است که با او صحبت می‌کنی!» 📚جامع المجالس، ص۷۵ (نسخه خطی) ✍ در کربلا صبور رسید و دچار رفت زینب عزیز آمد و با حال زار رفت آن‌کس که روزگار به گردش نمی‌رسید... آخر به سایه‌ی ستم روزگار رفت روزی کنار اکبر و روزی کنار شمر آن‌سان سوار آمد و این‌سان سوار رفت! بانوی باحیای حرم بعد نیم قرن... بین غریبه آمد و با نیزه‌دار رفت زینب اگرچه وقت بلا پس نمی‌کشید هر جا صدای حرمله آمد کنار رفت! می‌خواست تا وداع کند با تن حسین او را چنان زدند ز قلبش قرار رفت خلخال دختران همه سوغات کوفه شد از آن به بعد پای همه روی خار رفت عباس گریه گرد همان دم که خواهرش با مست‌های بی‌سروپا هم‌جوار رفت احمد عمامه را به زمین زد میان عرش وقتی به‌روی معجر زینب غبار رفت
🩸هیچ یک از ما باقی نماند، جز اینکه خاری، پای او را به درد آورد... در نقلی آمده است: 🥀 یکی از فرماندهان لشکرِ حرامیانی که أسرای آل الله «علیهن‌ّالسلام» را به سمت شام می‌برند، ملعونی به نام «زجر بن قیس» حرام‌زاده بود. 🥀 وقتی که کاروان به بیابانی رسید که آن صحرا پُر از خار و سنگ و درخت بود، آن نانجیب دستور داد تا اسیران را با سرعت حرکت دهند؛ کاروان از آن وادی چنان با سرعت حرکت کرد، که شترانی که آبستن بودند، از سختی راه زاییدند و خار به پای تمام مرکب ها رفت. 🥀 طبق این نقل، در این‌جا بود که امام سجاد علیه‌السلام فرمودند: 📋 فَلَم یَبقَ واحدٌ مِنّا أهل‌البیت ِإلّا أصابَهُ أَلَمُ الشَّوک ▪️همانا از ما اهل‌بیت «علیهم‌السلام» کسی باقی نماند جز اینکه خاری پای او را به درد آورد. 📚بحرالمصائب ج۷ ص۲۶۰ ✍ چه پای آبله‌خیزی… چه مرکبی و چه راهی مهار ناقه نیفتد به دست «زجر»، الهی! به خفتگان، همه رو نیزه میزدند که برخیز دریغ و درد چه راه بلند و شام سیاهی به غیر سایه‌ی سرنیزه ها و خار مغیلان برای طفل سه ساله نبود پشت و پناهی اسیر بود امامی که کائنات اسیرش اسیر بود چنان که به سینه سلسله آهی به پاره پاره‌ی معجر، مخدّرات مکدّر خدا کند که ندوزند اهل شام نگاهی به چوب خشک، لبی را یزید بست که از خاک محال بود نروید پی دعاش گیاهی بدا به شعر که میخواند فی البداهه و میریخت شراب بر سر پاک بلند مرتبه شاهی...
🩸ای پیرزن! آن زینب که تو می‌گویی، همین زن است که داری با او صحبت می‌کنی... در نقلی آمده است: 🥀 در یکی از منزل های در راه شام، حضرت زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها با اطفال خردسال نشسته‌ بودند و رسم این بود که در هر منزل، مردم به تماشا می‌آمدند. 🥀 ناگهان پیرزنی عصا به دست آمد و نگاهی به دایره اسرا کرد و چشم او به زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها افتاد. جلو آمد و عرضه داشت: از کجا هستید؟ زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها فرمودند: از اسيران کربلا. پرسید: از کدام شهر آمده‌اید؟ حضرت فرمود: مدینة الرسول صلی اللّه علیه وآله. 🥀 پرسید: از کدام طايفه هستید؟ حضرت‌ فرمودند: از بنی هاشم. عرضه داشت: من و شوهرم در زمان امیرالمؤمنین علیه‌السلام به مدینه آمدیم. شوهرم فقیر بود از امیرالمؤمنین علیه‌السلام مالی طلب کرد. 🥀 امیرالمومنین علی علیه‌السلام، فرزندش حسین علیه‌السلام را طلبید و فرمود: ای فرزندم! قرض این فقیر را بده. با حسین علیه‌السلام رفتیم به در خانه فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها. 🥀 دیدم فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها به دخترکی کوچک که زینب سلام‌اللّه‌علیها نام داشت،فرمود: دخترم! گردنبند خود را بده به این فقیر. آن دختر چنین کرد و به برکت آن گردنبند تاکنون فقیر نشده‌ام. 🥀 به من بگو آیا زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها به سلامت است؟ یک مرتبه حضرت ام کلثوم علیهاالسلام که این صحنه را مشاهده می‌نمود، به گریه درآمد فرمود: «ای پیرزن! آن زینب که تو می‌گویی همین زن است که با او صحبت می‌کنی!» 📚جامع المجالس، ص۷۵ (نسخه خطی) ✍ در کربلا صبور رسید و دچار رفت زینب عزیز آمد و با حال زار رفت آن‌کس که روزگار به گردش نمی‌رسید... آخر به سایه‌ی ستم روزگار رفت روزی کنار اکبر و روزی کنار شمر آن‌سان سوار آمد و این‌سان سوار رفت! بانوی باحیای حرم بعد نیم قرن... بین غریبه آمد و با نیزه‌دار رفت زینب اگرچه وقت بلا پس نمی‌کشید هر جا صدای حرمله آمد کنار رفت! می‌خواست تا وداع کند با تن حسین او را چنان زدند ز قلبش قرار رفت خلخال دختران همه سوغات کوفه شد از آن به بعد پای همه روی خار رفت عباس گریه گرد همان دم که خواهرش با مست‌های بی‌سروپا هم‌جوار رفت احمد عمامه را به زمین زد میان عرش وقتی به‌روی معجر زینب غبار رفت
. دوباره غم قلب پریشونم و آزرده  یه زخم دیگه روی زخم جگرم خورده! دلشوره ی سرت نذاشت پِلک بذارم رو پِلک تا فهمیدم خولی سرت رو با خودش برده برای زینب نمیشه سر امشب کشته منو غمت برادر امشب ای کاش می‌شد سرت رو پس بگیرم می‌سْپارمت به دست مادر امشب آه یااباعبدالله این لحظه ها خیلی برام سخته و جانسوزه پس کی به آخر می‌رسه عذاب هر روزه من راضی ام سرت بالای نیزه ها باشه! حداقل موهات دیگه اونجا نمی‌سوزه هر روز و شب خواهرت از تو دوره برای من بساط گریه جوره خدا بخیر بگذرونه عزیزم امشب سرت تا صبح توی تنوره آه ، یااباعبدالله تا خوده صبح از ته قلبم میکشم هی آه  من غیره سوختن غیره ساختن که ندارم راه دلنگرانیم واسه ی اینه که می‌دونم  رقیه این سر و ببینه می‌میره والله مرهم دل نشد به غیره راهب عاقبتش ختم به خیره راهب خداروشکر حداقل یه ذره سامون گرفت سرت توو دیره راهب آه ، یااباعبدالله
. بروی نیزه حسین چراغ راهم تویی پشت و پناهم تویی یک‌شبه ماهم تویی وای حسین وای حسین وای حسین جان من از روی نی بده به زینب تو جان دوباره از روی نی آیه قرآن بخوان وای حسین وای حسین وای حسین بخوان تو قرآن حسین که حل کنی مشکلم با سر خود کرده ای سایه تو بر محملم وای حسین وای حسین وای حسین به نیزه کردی مکان هلال خاکستری از روی نیزه هنوز دل منو می بری وای حسین وای حسین وای حسین ببین پریشان شدم من ز پریشانیت ای سر پر خون چرا شکسته پیشانیت وای حسین وای حسین وای حسین همه به زخم زبان دلم رو بشکسته اند مثل بابامون علی دست منو بسته اند وای حسین وای حسین وای حسین ✍ .
recording-20240723-200014.mp3
1.8M
🎤کربلایی حسین بابانیا سبک راس تو می رود بالای نیزه ها ( بی دست کربلا دست مرا بگیر) ای ماه نیزه و خورشید کاروان بر محملم شدی با سر تو سایبان ای جان من شدم بعد از تو نیمه جان تا همسفر شدم با شمر و با سنان 🔳 ای حسینم ۲ ای ضیای هر دو عینم ای گیسویت رها در پنجه ی نسیم قرآن بخوان بگو از "کهف" و از "رقیم" آه ای هلال من قربان روی تو خاکستری چرا گردیده موی تو 🔳 ای حسینم ۲ ای ضیای هر دو عینم زد این فراق تو آتش به خرمنم نیزه نشین تو و محمل نشین منم بعد از تو گشته است روزم زغصه شام پرده نشین کجا رفتن به بزم عام 🔳 ای حسینم ۲ ای ضیای هر دو عینم ( ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••
recording-20240723-195834.mp3
1.98M
🎤کربلایی حسین بابانیا ▪️ ▪️ چشام پر از اشک و ، دلم پر از داغه تو روی نیزه من ، سوار بر ناقه ببین تن زینب ، زخمی شلاقه تو روی نیزه من ، سوار بر ناقه سنگا شده روونه سوی نیزه خون گلوت میریزه روی نیزه ▪️وای حسین وای حسین حسینم لبات ترک داره ، سرت پر از خونه چقد روی نیزه، موهات پریشونه چقدر خاکستر ، نشسته رو گونه چقد روی نیزه ، موهات پریشونه یادش بخیر روزای خوبه باتو مادرمون شونه می کرد موهاتو ▪️وای حسین وای حسین حسینم نمونده تو سینه ، صبر و شکیبایی تو کوچه ها زینب ، شده تماشایی با سنگ و خاکستر ، شدم پذیرایی تو کوچه ها زینب ، شده تماشایی خیلی دل خواهرتو آزردن برای زینب صدقه آوردن ▪️وای حسین وای حسین حسینم نظر بر این قلب ، پر آه کن داداش رقیه تو یه کم ، نگاه کن داداش فکری به طفل بی ، پناه کن داداش رقیه تو یه کم ، نگاه کن داداش ببین که هق هق میکنه رقیه حرف نزنی دق میکنه رقیه ▪️وای حسین وای حسین حسینم ()👇 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
recording-20240723-195717.mp3
1.48M
🎤کربلایی حسین بابانیا به سمت گودال از کجایی ای عباس/ ببین غریبانه وَ دَخَلت زینب / عَلیَ بنِ مَرجانه بیا ببین حال /حرم پریشانه وَ دَخَلت زینب / عَلیَ بنِ مَرجانه الحسین … واویلا۳» خاکی و خون آلود/صورت مهمانه وَ دَخَلت زینب / عَلیَ بنِ مَرجانه حالا جای عباس /شمر نگهبانه و دخلت زینب /عَلیَ بنِ مَرجانه الحسین … واویلا۳» فاطمه بی تابه/سکینه گریانه وَ دَخَلت زینب/عَلیَ بنِ مرجانه رقیه می ریزه /اشگ یتیمانه وَ دَخَلت زینب /عَلیَ بن مَرجانه الحسین … واویلا۳» حریم آل الله /بی سر وسامانه وَ دَخَلت زینب / عَلیَ بن مَرجانه تو پای دخترها / خار مغیلانه وَ دَخَلت زینب / عَلیَ بن مَرجانه الحسین … واویلا۳» رباب غش کرده /چقد هراسانه وَدَخَلت زینب /عَلیَ بنِ مَرجانه چوب ستم اجر /قاری قرآنه وَ دَخَلت زینب /عَلیَ بن مَرجانه الحسین … واویلا۳» بزم شراب جای/پرده نشینانه وَ دَخَلت زینب/عَلیَ بنِ مَرجانه یکی نگفت این نا/موس مسلمانه و دَخَلت زینب/عَلیَ بن مَرجانه الحسین … واویلا۳» ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
سبک راس تو می رود بالای نیزه ها ( بی دست کربلا دست مرا بگیر) ای ماه نیزه و خورشید کاروان بر محملم شدی با سر تو سایبان ای جان من شدم بعد از تو نیمه جان تا همسفر شدم با شمر و با سنان 🔳 ای حسینم ۲ ای ضیای هر دو عینم ای گیسویت رها در پنجه ی نسیم قرآن بخوان بگو از "کهف" و از "رقیم" آه ای هلال من قربان روی تو خاکستری چرا گردیده موی تو 🔳 ای حسینم ۲ ای ضیای هر دو عینم زد این فراق تو آتش به خرمنم نیزه نشین تو و محمل نشین منم بعد از تو گشته است روزم زغصه شام پرده نشین کجا رفتن به بزم عام 🔳 ای حسینم ۲ ای ضیای هر دو عینم ()
▪️ ▪️ چشام پر از اشک و ، دلم پر از داغه تو روی نیزه من ، سوار بر ناقه ببین تن زینب ، زخمی شلاقه تو روی نیزه من ، سوار بر ناقه سنگا شده روونه سوی نیزه خون گلوت میریزه روی نیزه ▪️وای حسین وای حسین حسینم لبات ترک داره ، سرت پر از خونه چقد روی نیزه، موهات پریشونه چقدر خاکستر ، نشسته رو گونه چقد روی نیزه ، موهات پریشونه یادش بخیر روزای خوبه باتو مادرمون شونه می کرد موهاتو ▪️وای حسین وای حسین حسینم نمونده تو سینه ، صبر و شکیبایی تو کوچه ها زینب ، شده تماشایی با سنگ و خاکستر ، شدم پذیرایی تو کوچه ها زینب ، شده تماشایی خیلی دل خواهرتو آزردن برای زینب صدقه آوردن ▪️وای حسین وای حسین حسینم نظر بر این قلب ، پر آه کن داداش رقیه تو یه کم ، نگاه کن داداش فکری به طفل بی ، پناه کن داداش رقیه تو یه کم ، نگاه کن داداش ببین که هق هق میکنه رقیه حرف نزنی دق میکنه رقیه ▪️وای حسین وای حسین حسینم ()
🩸ای پیرزن! آن زینب که تو می‌گویی، همین زن است که داری با او صحبت می‌کنی... در نقلی آمده است: 🥀 در یکی از منزل های در راه شام، حضرت زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها با اطفال خردسال نشسته‌ بودند و رسم این بود که در هر منزل، مردم به تماشا می‌آمدند. 🥀 ناگهان پیرزنی عصا به دست آمد و نگاهی به دایره اسرا کرد و چشم او به زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها افتاد. جلو آمد و عرضه داشت: از کجا هستید؟ زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها فرمودند: از اسيران کربلا. پرسید: از کدام شهر آمده‌اید؟ حضرت فرمود: مدینة الرسول صلی اللّه علیه وآله. 🥀 پرسید: از کدام طايفه هستید؟ حضرت‌ فرمودند: از بنی هاشم. عرضه داشت: من و شوهرم در زمان امیرالمؤمنین علیه‌السلام به مدینه آمدیم. شوهرم فقیر بود از امیرالمؤمنین علیه‌السلام مالی طلب کرد. 🥀 امیرالمومنین علی علیه‌السلام، فرزندش حسین علیه‌السلام را طلبید و فرمود: ای فرزندم! قرض این فقیر را بده. با حسین علیه‌السلام رفتیم به در خانه فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها. 🥀 دیدم فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها به دخترکی کوچک که زینب سلام‌اللّه‌علیها نام داشت،فرمود: دخترم! گردنبند خود را بده به این فقیر. آن دختر چنین کرد و به برکت آن گردنبند تاکنون فقیر نشده‌ام. 🥀 به من بگو آیا زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها به سلامت است؟ یک مرتبه حضرت ام کلثوم علیهاالسلام که این صحنه را مشاهده می‌نمود، به گریه درآمد فرمود: «ای پیرزن! آن زینب که تو می‌گویی همین زن است که با او صحبت می‌کنی!» 📚جامع المجالس، ص۷۵ (نسخه خطی) ✍ در کربلا صبور رسید و دچار رفت زینب عزیز آمد و با حال زار رفت آن‌کس که روزگار به گردش نمی‌رسید... آخر به سایه‌ی ستم روزگار رفت روزی کنار اکبر و روزی کنار شمر آن‌سان سوار آمد و این‌سان سوار رفت! بانوی باحیای حرم بعد نیم قرن... بین غریبه آمد و با نیزه‌دار رفت زینب اگرچه وقت بلا پس نمی‌کشید هر جا صدای حرمله آمد کنار رفت! می‌خواست تا وداع کند با تن حسین او را چنان زدند ز قلبش قرار رفت خلخال دختران همه سوغات کوفه شد از آن به بعد پای همه روی خار رفت عباس گریه گرد همان دم که خواهرش با مست‌های بی‌سروپا هم‌جوار رفت احمد عمامه را به زمین زد میان عرش وقتی به‌روی معجر زینب غبار رفت
3.98M
مناجات عج بابای شیعه در دل صحرا چه می کنی روضه اهل بیت اگر تو زینبی پس کو حسینت؟ حاج مهدی ایروانی🎤 گل سرخ بهارانی حسینم چراغ نیزه دارانی حسینم بخوان قرآن برایم که دنبالت بیایم حسینم وا حسینم سرت بالای نی مثل ستاره تنت مانند قرآن پاره پاره صفابخش دل من چراغ محفل من حسینم وا حسینم بقربان سر نورانی تو چرا خون ریزد از پیشانی تو بنال ای نور دیده ز رگهای بریده حسینم وا حسینم
3.98M
مناجات عج بابای شیعه در دل صحرا چه می کنی روضه اهل بیت اگر تو زینبی پس کو حسینت؟ حاج مهدی ایروانی🎤 گل سرخ بهارانی حسینم چراغ نیزه دارانی حسینم بخوان قرآن برایم که دنبالت بیایم حسینم وا حسینم سرت بالای نی مثل ستاره تنت مانند قرآن پاره پاره صفابخش دل من چراغ محفل من حسینم وا حسینم بقربان سر نورانی تو چرا خون ریزد از پیشانی تو بنال ای نور دیده ز رگهای بریده حسینم وا حسینم.
. ای زخمی کرببلا بی بی شریفه جان امام مجتبی بی بی شریفه دلبسته ی خون خدا بی بی شریفه با عزم زینب پا به پا بی بی شریفه بند اسارت هم دخیل دست هایت عالم اسیر پنجه ی مشکل گشایت می ریزد از دستت کرم ای شاه بانو لطف شما که نیست کم ای شاه بانو هر بار ذکرت برده غم ای شاه بانو خاک قدم هایت منم ای شاه بانو زهرایی و تکرار زینب یا شریفه لبیک بانوی مقرب یا شریفه هر درد را بی بی مداوا کرده ای تو هر قطره را مانند دریا کرده ای تو مثل پدر هم کار زهرا کرده ای تو بنت الحسن صدها گره وا کرده ای تو ای دختری که مثل بابایت کریمی کی می شود عشق به اجدادت قدیمی آیینه ی بابا تویی از نسل شیری گفتی امیری یا حسین، نعم الامیری باب الحوائج هستی و تو دستگیری بی بی مسیح اهلبیتی بی نظیری می بارد از نام تو هر لحظه کرامت داری تو در قلب حسینی ها اقامت در آتش خیمه چه آمد بر سر تو با تازیانه زخم و خون شد پیکر تو می سوخت در تاب و تب غارت، پرِ تو بوی حسن می داد آهِ آخر تو رفتی اسیری وای از داغ اسارت جامانده ای از اربعین و از زیارت طاقت نیاوردی که سرگردان بمانی تا بعد عاشورا چنین نالان بمانی آشفته از داغ عمو گریان بمانی تو سفره داری، سخت شد بی نان بمانی نزدیک حلّه جان به لب هایت رسیده تو یازده ساله ولی قدت خمیده تازه شد از داغ تو آشوب مدینه افتاد زهر غربت تو هم به سینه چه روضه هایی خواند پیش تو سکینه افتاد بر آیینه ی تو چنگ کینه زینب تو را بگذاشت با افسوس در خاک سوز غمت بانو رسیده تا به افلاک ✍ .
. 🏴سبک ایام آل الله سلام الله علیها ۱۴۰۲ 🏴بند اول ای نیزه نشین ای همه داراییِ زینب از نیزه ببین تو گریه و زاریِ زینب با آب شدنم میگم مصیبتت عظیمه زندس این قیام بااشکای جاریِ زینب میخونم خطبه،با قلب مغموم دستگاه ظلمو،میکنم محکوم میخونم خطبه،نمیشم آروم کاخ ستمو،میکنم معدوم یا اخالمظلوم 🏴بند دوم ای قاری قرآن که تویی قرار زینب دنبال تو میاد دل بی قرار زینب جای سایهءتو رو سرم سایهءشمره از نیزه ببین نامحرمان کنار زینب پای این پرچم،هستم تا آخر با شجاعت من،میرم رو منبر جون میدم اما‌،من دست اینا حتی نمیدم،یک نخ از معجر یا اخالمظلوم 🏴بند سوم ای سر که به روی نیزه ای،هلال زینب دائم داری گریه میکنی به حال زینب هر جا تورو میبرن منو هم میکشونن از رو نی ببین داداش شکسته بال زینب ای قافله سالار زینب آه ای یار و ای غمخوار زینب آه خواهرو دلداریش بده داداش خورده گره به کار زینب آه یا اخالمظلوم ۱۴۰۲/۰۵/۱۰ ✍️🎶کربلایی امیرحسین سلطانی .👇
@rozeh_daftari - کانال روضه دفتری.mp3
828.1K
❣﷽❣ ◾️ ◾️ ◾️ رفته در کوفه و شام کاروان عزا دار برسر نیزه باشد راس شاه و علمدار کاروان رفته منزل به منزل زینب از غم زند سر به محمل ◾️یاحسین یاحسین یابن الزهرا در ره کوفه و شام شد بلند آه طفلان بس کتک خورده بودند بچه های شهیدان بازوی زینب و تاریانه سپر بچه ها عاشقانه ◾️یاحسین یاحسین یابن الزهرا سید الساجدین شد روی ناقه ی عریان با غل و کند و زنحیر وای از این ظلم دوران داغ او تازه شد شام ویران خارجی خوانده شد اصل قرآن ◾️یاحسین یاحسین یابن الزهرا زینب و خطبه هایش کرده رسوا عدو را گفته پیش ستمگر "ما رایت الا جمیلا" گر چه داغش به دلها اثر کرد عاقبت خون پاکش ثمر کرد ◾️یاحسین یاحسین یابن الزهرا زنده گردیده اسلام از قیام حسینی شور نهضت بپا شد از پیام خمینی خون ماشد بجوش از محرم امتی در خروش از محرم ◾️یاحسین یاحسین یابن الزهرا زنده ایم با ولایت این بود یک سعادت رهرو کربلا و خط سرخ شهادت در دفاع از حرم بی امانیم منتظر بهر صاحب زمانیم ◾️یاحسین یاحسین یابن الزهرا 🌹هدیه به حضرت معصومه سلام الله علیها (صلوات)🌹 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
کانال روضه دفتری - @rozeh_daftari.mp3
978.3K
❣﷽❣ ◾️ ◾️ زنوک نی برادر نگاهی کن بخواهر تکلم کن عزیزم ببین ـ حال دخــتر هلال زینب ـ نظر کن امشب که هستم در تب حسینا ◾️آه و واویلا ۳ حسینـــــا سرت شد سایه بانم تو نور دیده گانــــم بخوان قرآن حسینم تو ای ــ مهربانـــــم ببین چشمانم ـ عزیـــز جانـــــم به تـــــو گریانم حسینا ◾️آه و واویلا ۳ حسینـــــا زحال من عیان اســـــت دو چشمم خونفشـانست میان سیــــــنه مـــــن چه قلبــی ـــ نهان است سرت خونین است دلم غمگین است نوایم اینست حسینا ◾️آه و واویلا ۳ حسینـــــا (عیسی دین محمدی) ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
. ای وای چه آمد زجفا بر سر من ای کاش نمی زاد مرا مادر من یک سرخ مویی در وسط بزم شراب با دست اشاره کرد سوی خواهر من ✍ .
🩸شهادت مظلومانه حضرت محسن بن الحسين «عليهماالسلام» در نزدیکی شهر دمشق ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 در نزدیکی دمشق، كوهى بود كه «جوشن» (برخی نام آن کوه را «حرّان» هم گفته‌اند) نام داشت و از آن‌جا ، مِس به عمل مى‌آمد و چند تن به مس گدازى مشغول بودند. 🥀 وقتی‌که أسرای آل الله، به پاى آن كوه رسيدند، تابش آفتاب سخت گرم بود. از اين رو آن روز را خيمه برپاى كردند و لشکریان یزید لعین در خيمه‌ها استراحت کردند و اسراء را در آن آفتاب گرم با شكم گرسنه و جگر تشنه در گوشه‌ای نشاندند. 🥀 امام زين العابدين عليه‌السلام از شدت گرما، خود را به سايه خيمه «حصين بن نُمير» ملعون رساند. آن ملعون از خيمه بيرون آمد و آن حضرت را با تازيانه زد و از زیر سایه خیمه دور کرد و اطفال اهل بيت علیهم‌السلام از سوز عطش فرياد برآوردند. 🥀 حضرت زينب کبری سلام‌اللّه‌علیها، يكى را نزد مِس‌گدازها فرستاد تا مقدارى آب و نان از آنان بگیرد و بياورد. آن جماعت براى خوشنودى لشکریان یزید لعین اجابت نكردند. 📋 وَ كانَتْ زَوجةُ الحُسَينِ علیه‌السلام حامِلًا بِوَلَدٍ إسمُهُ مُحسن و أسقَطَت هناك ▪️یکی از همسران امام حسین علیه‌السلام باردار به پسری بود که اسم او را «محسن» نهاده بود که در اثر گرما و شدت گرسنگی و تشنگی در این منزل، آن جنین مظلوم سقط شد. 🥀 حضرت زینب علیهاالسلام وقتی که این حال را دید، رو به آسمان نمود و فرمود: «از چه بر چنين مردمی بلا نازل نمى شود؟» 🥀 در همان ساعت برقى از آسمان زد و آن جماعتی را که در آن معدن مشغول به کار بودند را سوخت و از آن زمان تاكنون، هر كس در آن معدن كار كند، سودى نبرد. 🥀 و در قبله آن كوه، زيارتگاهى معروف به «مشهدالسقط» و یا «مشهدالدّكة» است و نام آن سقط مظلوم، محسن بن الحسين علیهماالسلام است. برگرفته از: 📚 ناسخ التّواريخ حضرت زينب كبرى عليها‌السلام، ج۲ ص۵۳۴ 📚معالي السّبطين، ج۲ ص۱۳۴ 📚وسيلة الدّارين، ص۳۷۴ 📚قمقام زخّار ج۲ص۵۴۹ 🔖 مرحوم شیخ عباس قمی در «نفس‌المهموم» می‌نویسد: 🥀 سيف الدوله كسى است كه "مشهد الدكّه" را در بيرون شهر حلب ساخته است؛ زيرا او در يكى از گردشگاه هاى خود در حلب، شبانه نورى در آن مشاهده كرده و صبح سوار شده و به آن جا رفته و دستور داد که آن جا را حفر كردند وسنگى بيرون آمده كه بر آن نوشته شده بود: 📋 «هذا المُحسن بن حُسين بن علىّ بن ابيطالب» ▪️این قبر محسن پسر حسین بن علی علیهم‌السلام است. 🥀 سيف الدوله، علويان را جمع كرده و درباره آن از آن‌ها پرسيده؛ يكى از آن‌ها گفته است كه در دوران يزيد چون اسيران اهل‌بيت علیهم‌السلام را به حلب آوردند، يكى از همسران امام حسين عليه‌السلام اين پسر را سقط كرد. 📚 نفس المهموم، ص۳۵۰