جوهر میشد اگر که دریا_۲۰۲۲_۱۲_۲۵_۱۸_۵۵_۱۸_۸۹۱.mp3
8.95M
چه همسری
کربلایی حسین طاهری
#فاطمیه
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدرتوشکوهزن🌸
قدرتهاوویژگیهاییکهبرخی
ازبانوانازآنبیخبرند ...!!
_استادپناهیان
افـ زِد ڪُمیـلღ
قدرتوشکوهزن🌸 قدرتهاوویژگیهاییکهبرخی ازبانوانازآنبیخبرند ...!! _استادپناهیان
😌قدر خانما و مادراتونو بیشتر بدونین
و خواهراتونم فراموش نکنین 😉
#بهترین_مادر_دنیا
✨اوَّلُ شَخْصٍ یدْخُلُ الجَنَّةِ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله✨
🌱اوّلین کسی که وارد بهشت می شود، فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله است🌱
مادر… نه تکرار میشود،
و نه تکراری….
✨سالروز ولادت مادر آسمانی حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیه و روز زن بر همه مادران و زنان فاطمی ایرانی مبارک😍
#بهترین_مادر_دنیا
#مادر_آسمانی
#روز_مادر
#روز_زن
هدایت شده از نگارخونهیِرستاء | خوشنویسی
سلام و عرض ِ ادب خدمت ِ حُضار محترم و همسنگری های ِ گرامی ؛
التجاء قراره تقدیمی بده ، به مناسبت ِ سالروز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها "
قصه از این قراره که من یکی از داستان هایِ حضرت زهرا رو به صورت خلاصه به شما تقدیم میکنم(:♥️
ظرفیت هم 14 تاست .
تا فردا شب فوروارد کنید ^^
#فوروارد
#همسایه_غیرازهمسایه'
ماواسہامامزمانمونچقدرسختےکشیدیم؟
- چقدرازگناهدورۍکردیم؟
- چقدرسیلےخوردیم؟
- چقدرحرفشنیدیم؟
- چقدرجلوزبونمونروگرفتیم؟
- چقدرگذشتیمازخواستہهامون؟
اصلـاًحواسمونبہامامزمانمونهست؟
چندچندیمباخودمون!؟
❁ ¦↫#منتظࢪانه 🚶🏿♂💔
••
بِھنامِآفرینندهیعشق✨! '
📘🖇«رمان: قیمت خدا»
🔗ژانر : مذهبۍ _عاشقانھ❣
✍🏻به قلم :
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
@ef_zed_komeyl
افـ زِد ڪُمیـلღ
بِھنامِآفرینندهیعشق✨! ' 📘🖇«رمان: قیمت خدا» 🔗ژانر : مذهبۍ _عاشقانھ❣ ✍🏻به قلم : شــہـــید مداف
از امروز ، علاوه بر اون کتاب صوتی که میزارم ، این رمانه هم میزارم . امیدوارم خوشتون بیاد 🙃🌱
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فــاطیـــما✨💞
🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا
نام دیگر رمـــان؛ #ٺمــامـ_زندگــےمن
✝قســـــــمٺ #یک
✨زمانی برای زندگی
حتی وقتی مشروب نمی خوردم ...
بیدار شدن با سردرد و سرگیجه برام عادی شده بود …
کم کم حس می کردم درس ها رو هم درست متوجه نمیشم … و …
هر دفعه یه بهانه،
برای این علائم پیدا می کردم …
ولی فکرش رو نمی کردم #بدترین_خبر زندگیم منتظرم باشه …
بالاخره رفتم دکتر …🏥
بعد از کلی آزمایش و جلسات پزشکی… توی چشمم نگاه کرد و گفت …
– متاسفیم «خانم کوتزینگه» … شما زمان زیادی زنده نمی مونید … با توجه به شرایط و موقعیت این تومور … در صد موفقیت عمل خیلی پایینه و شما از عمل زنده برنمی گردید … همین که سرتون رو …
مغزم هنگ کرده بود …
دیگه کار نمی کرد … دنیا مثل چرخ و فلک دور سرم می چرخید …
✨خدایا!!!!
من فقط ۲۱ سالمه … چطور چنین چیزی ممکنه؟…😰 فقط چند ماه؟ …😱 فقط چند ماه دیگه زنده ام!! …
حالم خیلی خراب بود …
برگشتم خونه … بدون اینکه چیزی بگم دویدم توی اتاق و در رو قفل کردم … خودم رو پرت کردم توی تخت …
فقط گریه می کردم …😭
دلم نمی خواست احدی رو ببینم … هیچ کسی رو …
✝یکشنبه رفتم کلیسا …
حتی فکر مرگ و تابوت ⚰هم من رو تا سر حد مرگ پیش می برد …
هفته ها به خدا #التماس کردم …😭🙏
#نذر کردم …
اما نذرها و التماس های من هیچ فایده ای نداشت …
نا امید و سرگشته
اونقدر بهم ریخته بودم ... که دیگه کنترل هیچ کدوم از رفتارهام دست خودم نبود …
و پدر و مادرم آشفته و گرفته …
چون علت این همه درد و ناراحتی رو نمی دونستن …
#خدا صدای من رو نمی شنید!!! …
ادامه دارد....
🕋❤️✝✝🕋❤️🕋
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنـــــامـ خــــ✨ــــداے 💞 #عݪــــے و #فـــاطیـــما✨💞
🕋داســـٺان جذاب و واقعی #قیمـــٺ_خدا
نام دیگر رمـــان؛ #ٺمــامـ_زندگــےمن
✝قســـــــمٺ #دو
✨مسیحی یا یهودی
یه هفته دیگه هم به همین منوال گذشت …
به خودم گفتم…
تو یه احمقی «آنیتا» …😐😠
مگه چقدر از عمرت باقی مونده که اون رو هم داری با ناله و گریه هدر میدی؟ … به جای اینکه دائم به مرگ فکر می کنی، این روزهای باقی مونده رو خوش باش …
همین کار رو هم کردم …
درس و دانشگاه رو کنار گذاشتم …
یه لیست درست کردم از تمام کارهایی که دوست داشتم انجام شون بدم …
و شروع کردم به انجام دادن شون …
دائم توی پارتی و مهمونی بودم …
بدون توجه به حرف دکترها، هر چیزی رو که ازش منع شده بودم؛ می خوردم …
انگار می خواستم ...
از #خودم و #خدا انتقام بگیرم …
از دنیا و همه چیز متنفر بودم … دیگه به هیچی ایمان نداشتم …
اون شب توی پارتی حالم خیلی بد شد … سرگیجه و سردردم وحشتناک شده بود … دیگه حتی نمی تونستم روی یه خط راست راه برم …
سر و صدا و موسیقی مثل یه همهمه گنگ و مبهم توی سرم می پیچید …
دیگه نفهمیدم چی شد …
چشم باز کردم دیدم توی اورژانس بیمارستانم …
سرم درد می کرد و هنوز گیج بودم …
دکتر اومد بالای سرم و شروع به سوال پرسیدن کرد …
حوصله هیچ کس رو نداشتم … بالاخره تموم شد و پرستار پرده رو کنار زد …
تخت کنار من، یه زن جوان #محجبه بود …
‼️اول فکر کردم یه راهبه است...
اما حامله بود …
تعجب کردم …
‼️با خودم گفتم شاید یهودیه …
اما روبند نداشت و لباس و مقنعه اش هم مشکی نبود …
من هرگز، قبل از این، یه 💜مسلمان💜 رو از نزدیک ندیده بودم …
ادامه دارد....
🕋❤️✝✝🕋❤️🕋
✍نویسنده:
شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے