eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.3هزار ویدیو
209 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدرت‌وشکوه‌زن🌸 قدرت‌هاوویژگی‌هایی‌که‌برخی‌ ازبانوان‌ازآن‌بی‌خبرند ...!! _استادپناهیان
✨اوَّلُ شَخْصٍ یدْخُلُ الجَنَّةِ فاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله✨ 🌱اوّلین کسی که وارد بهشت می شود، فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله است🌱 مادر… نه تکرار می‌شود، و نه تکراری…. ✨سالروز ولادت مادر آسمانی حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیه و روز زن بر همه مادران و زنان فاطمی ایرانی مبارک😍
سلام و عرض ِ ادب خدمت ِ حُضار محترم و همسنگری های ِ گرامی ؛ التجاء قراره تقدیمی بده ، به مناسبت ِ سالروز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها " قصه از این قراره که من یکی از داستان هایِ حضرت زهرا رو به صورت خلاصه به شما تقدیم میکنم(:♥️ ظرفیت هم 14 تاست . تا فردا شب فوروارد کنید ^^ '
ماواسہ‌امام‌زمانمون‌چقدرسختےکشیدیم؟ - چقدرازگناه‌دورۍکردیم؟ - چقدرسیلےخوردیم؟ - چقدرحرف‌شنیدیم؟ - چقدرجلوزبونمون‌روگرفتیم؟ - چقدرگذشتیم‌ازخواستہ‌هامون؟ اصلـاًحواسمون‌بہ‌امام‌زمانمون‌هست؟ چندچندیم‌باخودمون!؟ ‌❁ ¦↫ 🚶🏿‍♂💔 ••‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بِھ‌نامِ‌آفریننده‌ی‌عشق✨! ' ‌📘🖇«رمان: قیمت خدا» 🔗ژانر : مذهبۍ _عاشقانھ❣ ✍🏻به قلم : شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے @ef_zed_komeyl
افـ زِد ڪُمیـلღ
بِھ‌نامِ‌آفریننده‌ی‌عشق✨! ' ‌📘🖇«رمان: قیمت خدا» 🔗ژانر : مذهبۍ _عاشقانھ❣ ✍🏻به قلم : شــہـــید مداف
از امروز ، علاوه بر اون کتاب صوتی که میزارم ، این رمانه هم میزارم . امیدوارم خوشتون بیاد 🙃🌱
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨زمانی برای زندگی حتی وقتی مشروب نمی خوردم ... بیدار شدن با سردرد و سرگیجه برام عادی شده بود … کم کم حس می کردم درس ها رو هم درست متوجه نمیشم … و … هر دفعه یه بهانه، برای این علائم پیدا می کردم … ولی فکرش رو نمی کردم زندگیم منتظرم باشه … بالاخره رفتم دکتر …🏥 بعد از کلی آزمایش و جلسات پزشکی… توی چشمم نگاه کرد و گفت … – متاسفیم «خانم کوتزینگه» … شما زمان زیادی زنده نمی مونید … با توجه به شرایط و موقعیت این تومور … در صد موفقیت عمل خیلی پایینه و شما از عمل زنده برنمی گردید … همین که سرتون رو … مغزم هنگ کرده بود … دیگه کار نمی کرد … دنیا مثل چرخ و فلک دور سرم می چرخید … ✨خدایا!!!! من فقط ۲۱ سالمه … چطور چنین چیزی ممکنه؟…😰 فقط چند ماه؟ …😱 فقط چند ماه دیگه زنده ام!! … حالم خیلی خراب بود … برگشتم خونه … بدون اینکه چیزی بگم دویدم توی اتاق و در رو قفل کردم … خودم رو پرت کردم توی تخت … فقط گریه می کردم …😭 دلم نمی خواست احدی رو ببینم … هیچ کسی رو … ✝یکشنبه رفتم کلیسا … حتی فکر مرگ و تابوت ⚰هم من رو تا سر حد مرگ پیش می برد … هفته ها به خدا کردم …😭🙏 کردم … اما نذرها و التماس های من هیچ فایده ای نداشت … نا امید و سرگشته اونقدر بهم ریخته بودم ... که دیگه کنترل هیچ کدوم از رفتارهام دست خودم نبود … و پدر و مادرم آشفته و گرفته … چون علت این همه درد و ناراحتی رو نمی دونستن … صدای من رو نمی شنید!!! … ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنـــــامـ خــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨مسیحی یا یهودی یه هفته دیگه هم به همین منوال گذشت … به خودم گفتم… تو یه احمقی «آنیتا» …😐😠 مگه چقدر از عمرت باقی مونده که اون رو هم داری با ناله و گریه هدر میدی؟ … به جای اینکه دائم به مرگ فکر می کنی، این روزهای باقی مونده رو خوش باش … همین کار رو هم کردم … درس و دانشگاه رو کنار گذاشتم … یه لیست درست کردم از تمام کارهایی که دوست داشتم انجام شون بدم … و شروع کردم به انجام دادن شون … دائم توی پارتی و مهمونی بودم … بدون توجه به حرف دکترها، هر چیزی رو که ازش منع شده بودم؛ می خوردم … انگار می خواستم ... از و انتقام بگیرم … از دنیا و همه چیز متنفر بودم … دیگه به هیچی ایمان نداشتم … اون شب توی پارتی حالم خیلی بد شد … سرگیجه و سردردم وحشتناک شده بود … دیگه حتی نمی تونستم روی یه خط راست راه برم … سر و صدا و موسیقی مثل یه همهمه گنگ و مبهم توی سرم می پیچید … دیگه نفهمیدم چی شد … چشم باز کردم دیدم توی اورژانس بیمارستانم … سرم درد می کرد و هنوز گیج بودم … دکتر اومد بالای سرم و شروع به سوال پرسیدن کرد … حوصله هیچ کس رو نداشتم … بالاخره تموم شد و پرستار پرده رو کنار زد … تخت کنار من، یه زن جوان بود … ‼️اول فکر کردم یه راهبه است... اما حامله بود … تعجب کردم … ‼️با خودم گفتم شاید یهودیه … اما روبند نداشت و لباس و مقنعه اش هم مشکی نبود … من هرگز، قبل از این، یه 💜مسلمان💜 رو از نزدیک ندیده بودم … ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے