eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
5.1هزار ویدیو
206 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا امروز ایتا انقد اذیت می‌کنه ؟🤦‍♀
✨ وقتی کسی از یک حرف ساده خیلی ناراحت میشه همیشه نشونه‌ی این نیست که خیلی ضعیفه، احتمالاً پشت این حرف ساده کلی غم و خشم سرکوب شده پنهان شده! حتی وقتی یک نفر به‌خاطر یک رابطه‌ی خیلی کوتاه خیلی به‌هم می‌ریزه، همیشه نشونه‌ی این نیست که خیلی زود عاشق و وابسته میشه، شاید این جدایی سر زخم‌های کهنه رو براش باز کرده... گاهی قوی‌ترین آدم‌ها هم با کوچک‌ترین حرف یا اتفاق شکسته میشن، چون تفسیر هر فردی از رفتارها و موقعیت‌ها متفاوته، و هر کسی توی درونش کلی آسیب و زخم‌های پنهانی داره! هیچ‌وقت هیچ‌وقت آدما حتی اگر بخوان نمی‌تونن تمام اون چیزی رو که واقعاً هستن به شما نشون بدن. 🌱 پس بهتره ما هم دست از قضاوت کردن برداریم :) 🌱
📷دیکتاتور واقعی این شکلیه 🔹دادستانی عربستان برای یک پروفسور حقوق که اخبار ضد حکومتی در واتساپ و توییترش منتشر کرده بود، تقاضای اعدام کرده است. 🔹اما در هیچ کجای جهان و حتی خود عربستان هم صدای اعتراض کسی بلند نشد، دیکتاتور واقعی دقیقا این شکلی ست.
نظر یکی از رفقا: 🙃 ببین منم به این نتیحه رسیدم که خوب بودن زیاد اصن خوب نی و الانه که دارم جواب زیادی خوب بودنمو میگیرم و در واقع دیگ مرد اون ادم خوب((((:
افـ زِد ڪُمیـلღ
نظر یکی از رفقا: 🙃 ببین منم به این نتیحه رسیدم که خوب بودن زیاد اصن خوب نی و الانه که دارم جواب زیا
زیادی خوب بودنم درست نیس یعنی کلا هرچیزی حدی داره و خشم و عصبانیت و محبت و همه چی ، باید به جا و برای رضای خدا باشه. این چیزیه که من از زندگی آقا امیر المومنین یاد گرفتم .... و چیز دیگه ای هم که هست ، همیشه خوب بمونید 🙂🦋 ولی نه برا مردم ! فقط و فقط برای خدایی که هیچوقت قرار نیس عوض بشه و محبت و مهربونی مطلقه ! و فقط برای خوشحالی امام بر حقش روی زمین .....
افـ زِد ڪُمیـلღ
زیادی خوب بودنم درست نیس یعنی کلا هرچیزی حدی داره و خشم و عصبانیت و محبت و همه چی ، باید به جا و بر
اصلا میتونین نیت کنین و بگین ، خدایا ،برا اینکه شما گناهای منو ببخشی ، اون طرفو که بهم بد کرد می بخشم . و برا شادی امامت که در نهایت شادی خودتو در بر داره و برا اینکه امامم ، گناهاییم که مانع رسیدن صدای من به اون بالاها شده رو ندید بگیرن و ازم راضی باشن ، خوبی میکنم و هدیش میکنم به خودتون✨
اوا لف دادین ؟😅🚶‍♀
خیلی حرف زدم 😅 دیگه ببخشید اگه سرتونو درد آوردم شبتون بخیر ... یاعلی ✋🏻😅
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم؛ کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم... بر زخم های عمیق بی مرهم قلب ها... ± ظهرتون بخیر
. می‌گفت یه رفیق گیر بیارید ، کھ باهاش خودسازی کنید ، ترک گناه کنید ، درس بخونید و مباحثهـ کنید ..! سخت گیر میاد ، ولی اگه گیر اومد ولش نکنید تا شهادت (:♥️ | داری‌یه‌رفیق‌صادق‌که‌دستتوبگیره؟ | +اگه داری بفرست براش👀
خدایی احساس میکنم رو ³⁰⁰ طلسم شدیم . همسایه - غیر همسایه یه حمایتی میکنید از این آمار در بیاییم؟! 🙂👀 (:
میگن اگه با باشی زشت میشی ولی من جز زیبایی چیزی نمی بینم:))😍!
دلم لک زده کربلا قسمتم کن.mp3
16.27M
شکستم دلت را؛ دلم را شکستند، من از کار دنیا شکایت ندارم ... چراغارو که خاموش کردن گوش کنید👌🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹وعده حضرت زهرا(س) به شهید قربانخانی🌹 مادر شهید مدافع حرم، مجید قربانخانی: حضرت زهرا (س) به خواب مجید آمده بود و وعده داده بود که یک هفته پس از سفر به سوریه شهید می‌شوی. مجید از وقتی که این خواب را دید بیتاب شده بود.
بچه لاتی که شد حر امام حسین .....
شهید «مجید قربان خانی» متولد ۳۰ مرداد ۱۳۶۹ و تک پسر خانواده است. لقب‌هایی که در فضای مجازی به شهید دادند : مجید سوزوکی و مجید بربری است که  به دلیل شباهت نام شهید قربانخانی با مجید فیلم اخراجی‌ها رویش گذاشته‌اند. اما مجید بربری، دایی‌های پدرش نانوایی بربری دارند، مجید عصرها که از سرکار برمی‌گشت، پشت دخل بربری فروشی می‌رفت و نان دست مردم می‌داد. یکی می‌گفت مجید دو تا نان بده، آن یکی می‌گفت مجید چهار تا هم به من بده. سه تا هم به من و. . . همین طور شد که در محله نامش را مجید بربری گذاشتند. وگرنه کار و بار مجید چیز دیگری بود.
+مجید یک نیسان داشت که با آن کار می‌کرد و روزی‌اش را در می‌آورد. پشت دخل نان بربری هم تنها به این دلیل می‌رفت تا اگر مستمندی را می‌شناسد، نان مجانی به دستش بدهد. آقا مجید از آن دست بچه‌های جنوب شهری لوطی مسلکی بود که دست خیرش زبانزد است. مجید بچه زبر و زرنگی بود و درآمد خوبی داشت. غیر از نیسان، یک زانتیا هم برای سواری خودش داشت. اما عجیب دست و دلباز بود و اگر مستمندی را می‌دید، هرچه داشت به او می‌بخشید. فکر هم نمی‌کرد که شاید یک ساعت بعد خودش به آن پول نیاز پیدا کند. گاهی طی یک روز کلی با نیسانش کار می‌کرد، اما روز بعد پول بنزینش را از من می‌گرفت! ته توی کارش را که درمی آوردی می‌فهمیدی کل درآمد روز قبلش را بخشیده است. واقعاً دل بزرگی داشت، تکه کلامش این بود که «خدا بزرگ است می‌رساند.»
و اما ماجرای خالکوبی‌اش که این خالکوبی نهایتاً مربوط به پنج ماه قبل از شهادتش بود. و میگفت دوستانم اصرار کردند و من هم جوگیر شدم. بعد حتماً پاکش می‌کنم. مجید ۲۵ سالش بود که شهید شد. بزرگ شده یک محله جنوب شهری که نوسان زیادی را در دوران جوانی تجربه می‌کرد. آن خالکوبی هم یک احساس زودگذر بود. و امروز مجید به حر مدافعان حرم شهرت پیدا کرده است. نویسنده کتاب شهید مجید قربانخانی با عنوان «حر مدافعان حرم»، خانم کبری خدابخش خبر از اتمام و چاپ کتاب مجید قربانخانی توسط انتشارات دارخوین را داده است. تا ماه آینده داستان زندگی مجید قربانخانی وارد بازار کتاب خواهد شد.  
برشی از کتاب: حلب- الحاضر- خان طومان – بیست و یک دی ماه سال هزاروسیصد ونودوچهار حدود ساعت سه و چهار بعد از ظهر دود و مه غلیظی همه جا را گرفته بود. نم نم باران سرما را چندین برابر می کرد. بوی خون و خاک کم کم به مشام می رسید. سنگر های کوچک یک متری که با تکه های سنگ درست شده و پای هر کدام را بیست سی متر گود بود. مجید بر روی تپه نزدیک یکی از سنگرها آرام و بی حرکت خواب بود. نه خواب نبود. چیزی شبیه خواب بود. در تمامی روز های قد کشیدنش اولین مرتبه که آرام و بی حرکت و بدون جنب و جوش شده بود. دستها و صورتش گلی بود. انگشتری که شب قبل از حسین امیدواری گرفته هنوز در انگشتش بود. صدای تیر ها و نارنجنک ها همچنان فضای آسمان را پر کرده بود. از صدای تیرها گوش شنونده ها عجیب تیر می کشید. صدا به صدا نمی رسید. صدای بیسیم های بی صاحب در جای جای دشت می آمد. بچه ها عقب نشینی کنید.کسی نمی توانست مجید را حرکت بدهد. درخت های سبز کاج و خشک زیتون در دشت کم کم خیس باران شده بودند. سیزده تا از بچه ها شهید و چند نفری هم جانباز شده بودند. بدن اربا اربای مرتضی کریمی خودش عاشورایی به پا کرده بود. برای خیلی ها روشن بود که مجید و خیلی دیگر از بچه های شهید شده فردایی نخواهند داشت. همه را از چهره و آرامش شب آخرشان می گویند.  
قهوه خانه حاج مسعود صدای قل قل قلیون به گوش می خورد و بوی تنباکوی میوه ای به مشام می رسید. تخت های دو نفره و سه نفره، کنار هم نشسته چایی می خوردند و قلیون هم کنارشان بود. گاهی دودی از یک تخت بالا می رفت و چند ثانیه بعد در هوا محو می شد. اینجا برای مجید نا آشنا نبود. بیشتر شب و روزهای جوانی اش را روی همین تخت ها با دوستانش گذرانده بود. مجید از راه رسید. یک دفتر و خودکار هم در دستش بود. با بیشتر آنهایی که نشسته بودند روی تختها و گپ می زدند سلام و علیک داشت، گاهی بعضی از آنها حتی برای مجید بلند می شدند و جا برایش باز می کردند. یکی دونفری هم نی قلیون را به سمت مجید کج می کردند و یک تعارفی به مجید می زدند. - آقا مجید، طعم پرتقال، بفرما + نه داداش، من چند ماهی میشه که دیگه نمیکشم. - ای بابا مجید جون بیا یه دم بزن، حالش رو ببر. + میگم نمیکشم، تو میگی بیا یه دم بزن. و بی آنکه پی حرف را بیاورد کنار حاج مسعود رفت. حاج مسعود مداح هیات بود. بیشتر محرم ها را مجید در هیات حاج مسعود سینه می زد و گاهی میدان دار هیات هم می شد. در بچه گی اش به حج مشرف شده بود و از همان روزها حاجی قبل از اسمش مانده بود.
مجید  سلام کرد و گفت : - حاجی بیا کارت دارم. حاج مسعود از اتاق که بیرون آمد و با حوله ی کوچک دستانش را خشک می کرد. + جونم مجید، کاری داری. - بیا داداش، بیا حاجی جون چهارتا حرف قلمبه سلمبه یاد من بده، من سواد آنچنانی ندارم، می خوام وصیتم بنویسم. + مجید، این دیگه از اون حرفهاست. خودت باید بنویسی، من آخه چی بهت بگم. بر روی لبه ی یکی از تخت ها نشست. شروع به نوشتن کرد. مجید و مسعود با هم زیاد خاطره داشتند. سالهای زیادی بود که با هم بودند. اول هم صنف ، بعد هم بچه محل بودنشان آن دو را کنار هم قرار داده بود. مسعود نگاهش کرد و یاد روزی افتاد که بچه های قهوه خانه خبر دارشده بودند مجید قرار است به سوریه برود. دهان به دهان حرف به گوش همه رسیده بود. خیلی ها تعجب کرده بودند و می گفتند : - نه بابا، این سوریه برو نیست. حالا هم میخاد یه اعتباری جمع کنه - آخه اصلا مجید سوریه نمی برن، مگه میشه، مگه داریم.
خالکوبی «مجید سوزوکیِ» یافت‌آباد در خان‌طومان پاک شد شب آخر همرزمش‌ می‌گوید: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبی روی دستت است. مجید می‌گوید: تا فردا این خالکوبی یا خاک می‌شود و یا اینکه پاک می‌شود؛ و پاک شد.....🙃
دوست داشتم خیلی بیشتر درمورد ایشون بگم براتون ، ولی به همین مقدار اکتفا میکنم ....🙂🌱 صلواتی هدیه کنیم به شهید امروزمون که خودشون خواستن درموردشون صحبت بکنیم و ما در واقع میزبانشون بودیم ...🌸 جهت شادی روحشون و اینکه انشاالله کمکمون کنن ماهم عوض شیم و پیش شهدا و امامشون روسفید باشیم ...✨🌱 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر بعد از تشییع پسرش رو به کرد و گفت نگاه کن، جوون 25 ساله‌ام رفت و استخون‌های شکسته و سوختشو برام اوردن، حاج قاسم زار زار گریه می‌کرد ولی حاج قاسم یه جوری برگشت که شرمنده هیچکدوم از خانواده‌های شهدا نشد رفیق حاج قاسم به شوخی بهش گفته بود این قبری که انتخاب کردی کوچیکه، توش جا نمیشی، حاج قاسم گفت یه جوری برمی‌گردم که جا بشم ...
🎙استاد‌پناهیان : تجربه‌بهم‌یا‌دداده‌کہ... برای‌اینڪه‌طلب‌شهادت‌ڪنی ‌نبایدبه‌گذشته‌خودت‌نگاه‌کنۍ...! ࢪاحت‌باش... نگران‌هیچی‌نباش! فقط‌مواظب‌این‌باش‌کھ شیطون‌بهت‌نگه‌، تولیاقت‌شهادت‌ندارے...!🙂💔♡
حتما برید درمورد شهید ، بیشتر تحقیق کنین اون عروسی که مادرشون بعد برگشتنشون براشون میگیره هم حتما ببینید ✨🌧
افـ زِد ڪُمیـلღ
. می‌گفت یه رفیق گیر بیارید ، کھ باهاش خودسازی کنید ، ترک گناه کنید ، درس بخونید و مباحثهـ کنید ..!
خیلی خوشحالم که یه رفیقی دارید که اینجوری باشه و اینو براش بفرستید ..... اینی که میگم رو از تعداد سین های پست میشه فهمید 🙃🌸✨ اینا همش نعمته ها . خیلی خیلی خدارو بخاطرش شکر کنین
انشاالله ساعت پنج میام براتون رمان و آهنگ بی‌کلام رو میزارم 🌚
افـ زِد ڪُمیـلღ
. می‌گفت یه رفیق گیر بیارید ، کھ باهاش خودسازی کنید ، ترک گناه کنید ، درس بخونید و مباحثهـ کنید ..!
بچه ها این پیام از کانال یکی از همسنگری های خودمون بوده که من حواسم نبود فوروارد کانالشونو انجام بدم از کانال : http://eitaa.com/hanifa_sari_1