eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
209 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
چنانم در دلی حاضر که جان در جسم و خون در رگــ♥️ 🍁
سلام رفقا،خوبید!🙂👋 یه خبر خوب😋😋🤫 امشب‌میخوایم‌رمان‌بذاریمااا😁😁درتاریخ11/2🙂♥️ موضوع رمان چیه؟؟؟🧐🧐 پسر بسیجی و دختر قرتی🤪😌😍 تایم پارت گذاری در کانال؟🧐🧐 هر شب ساعت 19🕖👆😉 روزی چند تا پارت بارگذاری میشه؟🧐🧐 روزی 3 تا پارت بارگذاری میشه😉📚📩 ❗️توجه❗️ ❗️توجه❗️ اکثر کانال ها این پارت رو گذاشتن اما شخصیت هاشو نشون ندادن🤚😐 شما میتونید عضو کانال ما بشیدامروز ساعت 19 قبل از شروع پارت گذاری فیلم میفرستم شخصیت های اصلی رمان رو ببینم و رمان رو شروع کنیم به خوندن و ،وقتی که سه پارت بارگذاری شد ناشناس میذارم نظرتون رو بگید😁👌🌸 مثلا بشیم 930😶🌹✨ ━━━━❰・🌸・❱━━━━ https://eitaa.com/mazhabijdn/7383838399229929393993 ━━━━❰・🌸・❱━━━━ منتظرتم بیای.....☺️☘♥️
🌱 در روایت است وقتی تلقین بھ بعضی مردگان خوانده می‌شود و می‌گویند: اِسمَع اِفهَم.. ملائکھ میخندند که این زنده بود نفهیمد! الان چگونھ بفهمد؟! خدا کند ما از این دسته نباشیم که ملائکه به ما بخندند...
🌱 -میگفت اگر‌دختری‌"حجـابش"را‌رعایت‌ڪند، و‌پسری‌"غیـرتش"راحفظ ڪند، و‌هر‌جوانی‌که"نما‌ز‌اول‌وقت‌"را درحدتوان شرو‌ع‌ڪند؛ اگر‌دستم‌برسد‌سفارشش‌رابه‌مولایم امام‌حسین‌«؏»خواهم‌ڪردو‌اورا‌دعا‌میکنم!
♦️ رجب ... بهانه دوستی و خدایی که ... در این نزدیکیست ♥️
- و در این ازدحام ِ بغض .. ما آغشته به لبخندیم .
جھنم‌پر‌مذهبی‌هاییه‌کہ‌فکر‌میکنن‌از‌امام‌و‌ ولی‌فقیہ‌شون‌بیشتر‌میفهمن !
YEKNET_IR_vahed_2_shahadat_hazrat_roghayeh_1399_07_01_nariman_panahi.mp3
4.89M
↓🎧↓ •| |• . . 🎙 - بزرگتریݩ‌آزمون‌ِایمان‌ .. زمانی‌اسٺ‌ڪہ‌‌چیزی‌ڪہ‌میخواهیدرابہ‌دست‌نمی‌آورید ..!' حاج‌اسماعیلِ‌دولابی . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)
تمـام‌وجودم‌همیـن‌دل‌است تمام‌دلـم‌بی‌قـرارتوست . . :)
مینویسم‌عشق‌... بخوانیدش‌حسین..
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨روزهای خوش من . . راحت تر از چیزی بود که فکر می کردم … اون شب، دو رکعت 😍✨خوندم … خیلی خوشحال بودم … اصلا فکر نمی کردم پدرم حاضر به پذیرش من بشه … هیچی ازم نپرسید… تنها چیزی که بهم گفت این بود … . . – چشم هات دیگه چشم های یه دختر بچه نازپرورده نیست… چشم های یه آدم بالغه … . . شاید جمله خاصی نبود اما به نظر من، فوق العاده بود …☺️😍 . . پدرم کم کم سمت آرتا رفت … اولین بار، یواشکی بغلش کرد… فکر می کرد نمی بینمش … اما واقعا صحنه قشنگی بود … روزهای خوشی بود … روزهایی که زیاد طول نکشید … . . طرف قرارداد پدرم، قرارداد رو فسخ کرد و با شرکت دیگه ای وارد معامله شد … اگر چه به ظاهر، غرامت فسخ قرارداد رو پرداخت کرد اما شرکت تا ورشکستگی پیش رفت … .😱😨 . پدرم سکته کرد … و مجبور شدیم همه چیز رو به خاطر پرداخت بدهی بانک، زیر قیمت بفروشیم …😥 . . فقط خونه ای که توش زندگی می کردیم با مقداری پول برامون باقی موند … پدرم زمین گیر شده بود … تنها شانس ما این بود … بیمه و خدمات اجتماعی، مخارج درمان و زندگی پدر و مادرم رو می دادن … . . نمی دونم چرا … اما یه حسی بهم می گفت … مسبب تمام این اتفاقات هستم … 😢 و همون حس بهم گفت … باید هر چه سریع تر از اونجا برم … قبل از اینکه اتفاق دیگه ای برای کسی بیوفته … . . و من … رفتم … ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨با هر بسم الله . . پدرم به سختی حرکت می کرد … روزی که داشتم خونه رو ترک می کردم … روی مبل، کنار شومینه نشسته بود … اولین بار بود که اشک رو توی چشم هاش می دیدم …😢 . . – آنیتا … چند روز قبل از اینکه برگردی خونه … اون روزها که هنوز تهران شلوغ بود … خواب دیدم موجودات سیاهی … جلوی کلیسای بزرگ شهر … تو رو به صلیب کشیدن …✝ . . به زحمت، بغضش رو کنترل کرد … . . – مراقب خودت باش دخترم … . . خودم رو پرت کردم توی بغلش … . . – مطمئن باش پدر … اگر روزی چنین اتفاقی بیوفته … من، اون روز جانم رو با معامله کردم … و شک نکن پیش حضرت مریم، در بهشت خواهم بود …😭 . . خواب پدرم برای من مفهوم داشت … روزی که اون مرد گفت… روی استقامت من شرط می بنده … اینکه تا کی دوام میارم …😭🤲 . . آرتا👦🏻 رو برداشتم و به آپارتمان کوچک اجاره ایم رفتم … . . توی کشوری که به خاطر کمبود نیروی تحصیل کرده و نیروی کارجوان تحصیل کرده وارد می کنه … من بعد از مدت ها دنبال کار گشتن … با مدرک دانشگاهی … توی یه شهر صنعتی … برای گذران زندگی … داشتم … زمین، پنجره و توالت های یه شرکت دولتی رو می شستم …! . . 🌟با هر بسم الله، وارد شرکت می شدم … 🌟و با هر الحمدلله از شرکت بیرون می اومدم … اما تمام اون یک سال و نیم … ای پشیمون … ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے