فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: )))))💙*
آلوده تر از من نبود بر درت....
پرکارۍوکمخوابـے
ویژگےاصلیشبود؛
آنچنانکهکاردرروز
جمعهراهمدریکےاز
جلساتادارۍبهتصویب
رساندهبود؛بهاینترتیب
عملاًکارشتعطیلےنداشت.
معتقدبود:شهادتمزدکسانےاست
کهدرراهخداپرکارند...
#شهید_محمودرضا_بیضایـے💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تؕـوباخداحافظیها
تمامنمیشوی!
تُـوییکهبهمـنآموختی
عِشق❤️
دَوامآوردندرفاصلہها
وانتظارهاست . .
#شھیدبابڪنوࢪی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
❣وقتی همه دیواریم...
🎙#علیرضا_قربانی
🍃شعر: حسین منزوی
40.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨
🎥نماهنگ «سیده رقیة »💚
❣دوست دارم
خدا شاهده رقیه🥰🍃
4_5866341468481786485.mp3
14.45M
عشقماگرعلیستسردارمآرزوست .♥️
#رسولبرنا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اونی همیشه میخنده از همه غمگین تره🥲💔
هدایت شده از [بهوقتقدس|BVQ]
آدم گاهی نیاز به یه حامی داره ؛ به حرفای دلگرم کننده . براى وقتايى که داره تیکههای شکستهی قلبشو چسب میزنه . برای اون شبهایی که اشکها میرسه به پشت پلکهاش اما وانمود میکنه که هنوز قادر به ایستادنه . براى تمام وقتهایی که آدم خالی از همه چیزه و وحشتِ تنهایی سایه میندازه روی روحِ ناخوشش ، باید کسی رو داشت. کسی که پناه روزهای سرد و یخزدهی زندگیه و دستهاش نجاته برای رهایی از منجلابِ نا امیدی و آغوشش خونهست .
[ اون حامی برای من آقای امام حسینه :) ]
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت دوم
🚥 پدرم گفت : خوب معلومه پیامبر
🕌 حاج آقا گفت : احسنت
🕌 حالا اگر حرف پیامبر ،
🕌 برخلاف حرف خلیفه ها باشد ،
🕌 کدوم رو قبول می کنی ؟
🚥 پدر گفت :
🚥 خوب معلومه که حرف پیامبر ، حرف خداست
🕌 حاج آقا گفت :
🕌 مگه پیامبر خدا ، بارها علی را ،
🕌 جانشین بعد از خود معرفی نکردن ؟!
🚥 پدر گفت : خُب چرا
🕌 حاج آقا گفت :
🕌 پس چرا هنوز جسد پیامبر روی زمین بود
🕌 که خلیفه اول و دوم ،
🕌 بر سر خلافت با انصار جلسه گرفتند ؟
🕌 مگر بعد از ماجرای غدیر ،
🕌 کسی در جانشینی علی علیه السلام شک داشت ؟
🚥 پدر گفت : البته که نه
🕌 حاج آقا گفت :
🕌 مگه پیامبر خدا ، بارها نفرمودند
🕌 که هر کس حضرت زهرا را آزار دهد
🕌 مرا آزار داده
🕌 و هرکس مرا آزار دهد ، خدا را آزار داده ؟!
🚥 پدر گفت : بله درسته
🕌 حاج آقا گفت :
🕌 مگر حضرت زهرا آخر عمرشان ،
🕌 بعد از اینکه درِ خانه اش را آتش زدند
🕌 و خودش را ، بین در و دیوار فشردند
🕌 به طوری که میخِ در به سینه گل او فرو رفت
🕌 و فرزندش محسن سقط شد
🕌 مگه نفرمودند
🕌 که من از خلیفه اول و دوم راضی نیستم ؟!
🕌 مگه نگفتند اونا مرا اذیت کردند ؟
🚥 پدرم ، گریه اش گرفت
🚥 و سرش را ، به زیر انداخت و گفت :
🚥 بله همه این روایات در کتابهای ما آمده ...
🕌 حاج آقا گفت :
🕌 پس ببین برادر من !
🕌 آن دو خلیفه ، حضرت زهرا را اذیت کردند
🕌 وطبق این حدیث ،
🕌 خدا و پیامبرش را هم اذیت کردند .
🕌 پس چطور پیرو کسی باشیم
🕌 که خدا و پیامبر و اهل بیت پیامبر را ،
🕌 اذیت کردند ؟!!
🕌 ولی امام علی علیه السلام ، خونه نشین شود
🕌 امام علی همان کسی بود
🕌 که تا آخر عمر ، عاشق حضرت زهرا بود
🕌 و خدا و پیامبر و حضرت زهرا ،
🕌 و همه مردم حتی خلیفه ها ،
🕌 از او راضی بودند ،
🕌 چرا چنین مرد بزرگ و با فضیلتی ،
🕌 باید خونه نشین شود ؟
💥 ادامه دارد ...
به تمامِ دنیا بگویید : زماني ك علی کریمی استوری میذاشت . .
بچههاي ما تا کمر تو آب بودند!
آیندهات؛
همیشه؛
روشن؛
خواهد بود؛
وقتی که؛
متمرکز؛
خوشبین؛
و با اعتماد به نفس؛
باشی:)🌸🩷
دوستان عزیزم به دلیل اینکه من فردا و پس فردا جایی هستم که اینترنت ندارم دوتا پارت رمان رو میزارم به جای فردا و پس فردا😉❤
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت سوم
🚥 بعد از صحبت با حاج آقا ،
🚥 به طرف خانه رفتیم .
🚥 بعد از آن شب ، پدرم خیلی تغییر کرد .
🚥 همیشه در حال تحقیق بود
🚥 و بعضی وقتها با مادرم جلسه می گذاشت
🚥 مادرم ، خیلی پدرم را دوست داشت
🚥 و بیشتر از یک شوهر ،
🚥 برای پدرم ، احترام و ارزش قائل بود .
🚥 همیشه مثل دوتا رفیق صمیمی بودند
🚥 با هم شادی می کنند با هم غمگین می شوند
🚥 با هم می خندند با هم گریه می کنند .
🚥 هر کدام که زودتر پای سفره می نشست
🚥 غذا نمی خورد تا دیگری هم بیاید
🚥 مامان ، هیچ کاری را ،
🚥 بدون اجازه بابا انجام نمی داد .
🚥 و کاری نمی کرد که پدرم اذیت بشود .
🚥 به همین خاطر ،
🚥 در هر کاری ، با پدرم مشورت می کرد
🚥 و در مشکلات ، به او کمک می نمود .
🚥 حتی در همین مسئله شیعه و سنی .
🚥 آنها با هم ، درباره اعتقادات شیعه و سنی ،
🚥 داشتند تحقیق می کردند .
🚥 یک شب که از خواب پریدم
🚥 چراغ اتاق پدرم را روشن دیدم
🚥 از لای درِ نیمه باز ،
🚥 داشتم به پدر و مادرم نگاه می کردم
🚥 و به حرفهایشان گوش می دادم
🚥 پدر به مادرم گفت :
🔮 علمای ما ، به ما دروغ گفتند
🔮 و ما کورکورانه فقط تقلید می کردیم .
🔮 اهل سنت واقعی ،
🔮 شیعه ها هستند نه ما.
🔮 کسانی که واقعا به سنت پیامبر و اهل بیت ،
🔮 عمل می کنند ، همین شیعیان هستند نه ما .
🔮 کسانی که اهل بیت پیامبر را دوست دارند
🔮 شیعیان هستند نه ما .
🔮 ما فقط اسممان اهل سنته .
🔮 ولی واقعا نیستیم
🔮 چون داریم
🔮 خلاف سنت پیامبر ، عمل می کنیم
🔮 چون تابع سنت خلفا و حنبلی و شافعی
🔮 و مالکی و ابن تیمیه ،
🔮 و یه مشت عالم بی سواد هستیم .
🚥 مادرم گفت : خُب حالا چکار کنیم ؟
🚥 پدر گفت : من می خواهم شیعه بشوم
🚥 مادر گفت : تو مطمئنی حمید جان ؟
🚥 میدانی اگر بفهمند ، چکارت میکنند ؟
🚥 پدر گفت : حالا که حقیقت را فهمیدم
🚥 دیگر برایم مهم نیست .
🚥 سرنوشت خودم را ،
🚥 به دست حضرت زهرا سپردم .
🚥 من که در همه عمرم ،
🚥 کاری برای دختر پیامبر نکردم
🚥 دوست دارم با شیعه شدنم
🚥 ذره ای از اذیت و آزارهای او را ببینم
🚥 و درد او را با تمام وجودم بچشم .
🚥 مادر گفت : پس ما چی ؟
🚥 پدر گفت : شرمنده خانمم ،
🚥 من نمیتوانم شما را مجبور کنم
🚥 که مثل من شیعه شوید
🚥 ولی به خاطر اینکه در امان باشید
🚥 من تا مدتی از این شهر خارج می شوم .
🚥 مادر گفت : نه آقا ! ما رفیق نیمه راه نیستیم
🚥 هر کجا بروی ، ما هم با شما می آئیم ،
🚥 من بهت اعتماد دارم حمید جان
🚥 به همین خاطر منم شیعه می شوم .
💥 ادامه دارد ...
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت چهارم
🚥 پدر و مادرم تا مدتی ،
🚥 بدون اینکه کسی بفهمه شیعه شدند .
🚥 اما جاسوسان شهر ،
🚥 وقتی ارتباط پدر با مسجد شیعیان را دیدند
🚥 فهمیدند که خبرایی شده
🚥 فهمیدند که پدرم شیعه شده
🚥 بعد از آن ،
🚥 آزار و اذیت های اطرافیان شروع شد .
🚥 فامیل و همسایه ها ، به جان ما افتادند .
🚥 و درد و رنج ما زیاد شد .
🚥 هر روز از طرف فامیل پدر و مادرم ،
🚥 تهدید می شدیم.
🚥 هر وقت مادرم را ،
🚥 تنها در کوچه و بازار می دیدند ،
🚥 جلوی او را می گرفتند
🚥 مزاحم او می شدند
🚥 به او سیلی می زدند ،
🚥 او را دعوا می کردند ،
🚥 به او حرفهای زشت می زدند .
🚥 گاهی آنقدر دستشان قوی بود
🚥 که جای دست و سیلی ،
🚥 روی صورت چون ماه مادرم نقش می بست .
🚥 روزایی که همراهش بودم
🚥 و این صحنه های وحشیانه را می دیدم
🚥 غیرتی میشدم ، داغ می کردم
🚥 و دعواشون می کردم
🚥 ولی قدم کوتاه بود ، دستم نمی رسید
🚥 تا نگذارم سیلی بزنند
🚥 قدرتی نداشتم تا دستشان را بشکنم
🚥 زورم نمی رسید تا از مادرم دفاع کنم
🚥 فقط گریه می کردم
🚥 و از مردم کمک می خواستم
🚥 اما انگار ، هیچ مردی در شهر نبود
🚥 تا به داد ما برسد .
🚥 یکی از دوستان پدرم ، به ما هشدار داد
🚥 که یک خارجی دارد مردم را تحریک می کند
🚥 تا به جان ما بیفتند و ما را آزار دهند
🚥 ما هیچ وقت نفهمیدیم آن خارجی کی بود
🚥 پدرم را از کارش اخراج کردند
🚥 پولهایش داشت تمام می شد
🚥 آشپزخانه و یخچالمان خالی شده بود
🚥 مردم شیعه توسط دوستمون که سنی بود
🚥 برامون غذا و خوراکی و میوه فرستادند
🚥 پدر و مادرم تصمیم گرفتند
🚥 تا از آن شهر ، خارج شویم .
🚥 دوباره دوست پدرم آمد و گفت :
🌷 عبدالحمید ، جاسوسان وهابی ،
🌷 به دستور همون خارجی که گفتم
🌷 دارن مردم و فامیل شمارو تحریک می کنن
🌷 که نذارن از این شهر بیرون بری
🚥 فامیل ما ، به طرف خانه ما حرکت کردند
🚥 تا مانع فرار ما بشوند .
🚥 از کوچه پشتی بیرون رفتیم ،
🚥 مادرم باردار بود و ماه پنجمش بود
🚥 به خاطر همین نمی توانست سریعتر راه برود
🚥 ناگهان جمعیت زیادی را ، در مقابلمان دیدیم .
💥 ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم فرستادم به یاد اربعین💔🙂
دیدی آقا جان امسال اربعینم پیشت نبودم؟ 🥲
آیت اللّٰه تقوایی(ره):
اگر در غرب یا شرق عالم باشید
و بدترین حال را داشته باشید
و از ته قلب امام رضا(؏) را صدا بزنید
به سراغتان می آیند و گره گشایی میکنند ..
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#ماه_شعبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعوت حاج حسین یکتا برای کمک به سیلزدگان سیستان و بلوچستان
لینک پرداخت مستقیم:
📍https://boon.emamrezaeeha.ir/payment?id=57
شماره کارت:
📍
5041721111658309شماره شبا: 📍IR
640700001000227888888010روی شماره کارت و شبا بزنید کپی می شود #جمعیت_امام_رضاییها @emamrezaeeha_ir