eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
5هزار ویدیو
205 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
پرکارۍ‌وکم‌خوابـے‌ ویژگےاصلیش‌بود؛ آن‌چنان‌که‌کار‌در‌روز‌ جمعه‌راهم‌در‌یکےاز جلسات‌ادارۍ‌به‌‌تصویب‌ رسانده‌بود؛به‌این‌ترتیب‌ عملاً‌کارش‌تعطیلےنداشت. معتقدبود:شهادت‌مزد‌کسانےاست‌ که‌‌در‌راه‌خدا‌پرکارند... 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تؕـوباخداحافظی‌ها تمام‌نمیشوی! تُـویی‌که‌به‌مـ‌ن‌آموختی عِشق❤️ دَوام‌آوردن‌درفاصلہ‌ها ‌و‌انتظار‌هاست . .
40.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ 🎥نماهنگ «سیده رقیة »💚 ❣دوست دارم خدا شاهده رقیه🥰🍃
4_5866341468481786485.mp3
14.45M
عشقم‌اگر‌علیست‌سر‌دارم‌آرزوست .♥️
به جون رقیه راست میگم من کربلا لازمم🙂
روزِ آمــدنــت؛ روزِ اول دنـیـاسـت.. 💚-
هدایت شده از [به‌وقت‌قدس|BVQ]
‌آدم گاهی نیاز به یه حامی داره ؛ به حرفای دلگرم کننده . براى وقتايى که داره تیکه‌های شکسته‌ی قلبشو چسب‌ میزنه . برای اون شب‌هایی که اشک‌‌ها میرسه به پشت پلک‌هاش اما وانمود میکنه که هنوز قادر به ایستادنه . براى تمام وقت‌هایی که آدم خالی از همه‌ چیزه و وحشتِ تنهایی سایه میندازه روی روحِ ناخوشش ، باید کسی رو داشت. کسی که پناه روز‌های سرد و یخ‌زده‌ی زندگیه و دست‌هاش نجاته برای رهایی‌ از منجلابِ نا امیدی و آغوشش خونه‌ست‌ . [ اون حامی برای من آقای امام حسینه :) ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت دوم 🚥 پدرم گفت : خوب معلومه پیامبر 🕌 حاج آقا گفت : احسنت 🕌 حالا اگر حرف پیامبر ، 🕌 برخلاف حرف خلیفه ها باشد ، 🕌 کدوم رو قبول می کنی ؟ 🚥 پدر گفت : 🚥 خوب معلومه که حرف پیامبر ، حرف خداست 🕌 حاج آقا گفت : 🕌 مگه پیامبر خدا ، بارها علی را ، 🕌 جانشین بعد از خود معرفی نکردن ؟! 🚥 پدر گفت : خُب چرا 🕌 حاج آقا گفت : 🕌 پس چرا هنوز جسد پیامبر روی زمین بود 🕌 که خلیفه اول و دوم ، 🕌 بر سر خلافت با انصار جلسه گرفتند ؟ 🕌 مگر بعد از ماجرای غدیر ، 🕌 کسی در جانشینی علی علیه السلام شک داشت ؟ 🚥 پدر گفت : البته که نه 🕌 حاج آقا گفت : 🕌 مگه پیامبر خدا ، بارها نفرمودند 🕌 که هر کس حضرت زهرا را آزار دهد 🕌 مرا آزار داده 🕌 و هرکس مرا آزار دهد ، خدا را آزار داده ؟! 🚥 پدر گفت : بله درسته 🕌 حاج آقا گفت : 🕌 مگر حضرت زهرا آخر عمرشان ، 🕌 بعد از اینکه درِ خانه اش را آتش زدند 🕌 و خودش را ، بین در و دیوار فشردند 🕌 به طوری که میخِ در به سینه گل او فرو رفت 🕌 و فرزندش محسن سقط شد 🕌 مگه نفرمودند 🕌 که من از خلیفه اول و دوم راضی نیستم ؟! 🕌 مگه نگفتند اونا مرا اذیت کردند ؟ 🚥 پدرم ، گریه اش گرفت 🚥 و سرش را ، به زیر انداخت و گفت : 🚥 بله همه این روایات در کتابهای ما آمده ... 🕌 حاج آقا گفت : 🕌 پس ببین برادر من ! 🕌 آن دو خلیفه ، حضرت زهرا را اذیت کردند 🕌 وطبق این حدیث ، 🕌 خدا و پیامبرش را هم اذیت کردند . 🕌 پس چطور پیرو کسی باشیم 🕌 که خدا و پیامبر و اهل بیت پیامبر را ، 🕌 اذیت کردند ؟!! 🕌 ولی امام علی علیه السلام ، خونه نشین شود 🕌 امام علی همان کسی بود 🕌 که تا آخر عمر ، عاشق حضرت زهرا بود 🕌 و خدا و پیامبر و حضرت زهرا ، 🕌 و همه مردم حتی خلیفه ها ، 🕌 از او راضی بودند ، 🕌 چرا چنین مرد بزرگ و با فضیلتی ، 🕌 باید خونه نشین شود ؟ 💥 ادامه دارد ...
به تمامِ دنیا بگویید : زماني ك علی کریمی استوری میذاشت . . بچه‌هاي ما تا کمر تو آب بودند!
آینده‌ات؛ همیشه؛ روشن؛ خواهد بود؛ وقتی که؛ متمرکز؛ خوش‌بین؛ و با اعتماد به نفس؛ باشی:)🌸🩷
هرگز؛ برای آن چیزی که؛ می‌توانید داشته باشید؛ خیلی دیر نیست!🌿🕊
دوستان عزیزم به دلیل اینکه من فردا و پس فردا جایی هستم که اینترنت ندارم دوتا پارت رمان رو میزارم به جای فردا و پس فردا😉❤
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت سوم 🚥 بعد از صحبت با حاج آقا ، 🚥 به طرف خانه رفتیم . 🚥 بعد از آن شب ، پدرم خیلی تغییر کرد . 🚥 همیشه در حال تحقیق بود 🚥 و بعضی وقتها با مادرم جلسه می گذاشت 🚥 مادرم ، خیلی پدرم را دوست داشت 🚥 و بیشتر از یک شوهر ، 🚥 برای پدرم ، احترام و ارزش قائل بود . 🚥 همیشه مثل دوتا رفیق صمیمی بودند 🚥 با هم شادی می کنند با هم غمگین می شوند 🚥 با هم می خندند با هم گریه می کنند . 🚥 هر کدام که زودتر پای سفره می نشست 🚥 غذا نمی خورد تا دیگری هم بیاید 🚥 مامان ، هیچ کاری را ، 🚥 بدون اجازه بابا انجام نمی داد . 🚥 و کاری نمی کرد که پدرم اذیت بشود . 🚥 به همین خاطر ، 🚥 در هر کاری ، با پدرم مشورت می کرد 🚥 و در مشکلات ، به او کمک می نمود . 🚥 حتی در همین مسئله شیعه و سنی . 🚥 آنها با هم ، درباره اعتقادات شیعه و سنی ، 🚥 داشتند تحقیق می کردند . 🚥 یک شب که از خواب پریدم 🚥 چراغ اتاق پدرم را روشن دیدم 🚥 از لای درِ نیمه باز ، 🚥 داشتم به پدر و مادرم نگاه می کردم 🚥 و به حرفهایشان گوش می دادم 🚥 پدر به مادرم گفت : 🔮 علمای ما ، به ما دروغ گفتند 🔮 و ما کورکورانه فقط تقلید می کردیم . 🔮 اهل سنت واقعی ، 🔮 شیعه ها هستند نه ما. 🔮 کسانی که واقعا به سنت پیامبر و اهل بیت ، 🔮 عمل می کنند ، همین شیعیان هستند نه ما . 🔮 کسانی که اهل بیت پیامبر را دوست دارند 🔮 شیعیان هستند نه ما . 🔮 ما فقط اسممان اهل سنته . 🔮 ولی واقعا نیستیم 🔮 چون داریم 🔮 خلاف سنت پیامبر ، عمل می کنیم 🔮 چون تابع سنت خلفا و حنبلی و شافعی 🔮 و مالکی و ابن تیمیه ، 🔮 و یه مشت عالم بی سواد هستیم . 🚥 مادرم گفت : خُب حالا چکار کنیم ؟ 🚥 پدر گفت : من می خواهم شیعه بشوم 🚥 مادر گفت : تو مطمئنی حمید جان ؟ 🚥 میدانی اگر بفهمند ، چکارت میکنند ؟ 🚥 پدر گفت : حالا که حقیقت را فهمیدم 🚥 دیگر برایم مهم نیست . 🚥 سرنوشت خودم را ، 🚥 به دست حضرت زهرا سپردم . 🚥 من که در همه عمرم ، 🚥 کاری برای دختر پیامبر نکردم 🚥 دوست دارم با شیعه شدنم 🚥 ذره ای از اذیت و آزارهای او را ببینم 🚥 و درد او را با تمام وجودم بچشم . 🚥 مادر گفت : پس ما چی ؟ 🚥 پدر گفت : شرمنده خانمم ، 🚥 من نمیتوانم شما را مجبور کنم 🚥 که مثل من شیعه شوید 🚥 ولی به خاطر اینکه در امان باشید 🚥 من تا مدتی از این شهر خارج می شوم . 🚥 مادر گفت : نه آقا ! ما رفیق نیمه راه نیستیم 🚥 هر کجا بروی ، ما هم با شما می آئیم ، 🚥 من بهت اعتماد دارم حمید جان 🚥 به همین خاطر منم شیعه می شوم . 💥 ادامه دارد ...
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت چهارم 🚥 پدر و مادرم تا مدتی ، 🚥 بدون اینکه کسی بفهمه شیعه شدند . 🚥 اما جاسوسان شهر ، 🚥 وقتی ارتباط پدر با مسجد شیعیان را دیدند 🚥 فهمیدند که خبرایی شده 🚥 فهمیدند که پدرم شیعه شده 🚥 بعد از آن ، 🚥 آزار و اذیت های اطرافیان شروع شد . 🚥 فامیل و همسایه ها ، به جان ما افتادند . 🚥 و درد و رنج ما زیاد شد . 🚥 هر روز از طرف فامیل پدر و مادرم ، 🚥 تهدید می شدیم. 🚥 هر وقت مادرم را ، 🚥 تنها در کوچه و بازار می دیدند ، 🚥 جلوی او را می گرفتند 🚥 مزاحم او می شدند 🚥 به او سیلی می زدند ، 🚥 او را دعوا می کردند ، 🚥 به او حرفهای زشت می زدند . 🚥 گاهی آنقدر دستشان قوی بود 🚥 که جای دست و سیلی ، 🚥 روی صورت چون ماه مادرم نقش می بست . 🚥 روزایی که همراهش بودم 🚥 و این صحنه های وحشیانه را می دیدم 🚥 غیرتی میشدم ، داغ می کردم 🚥 و دعواشون می کردم 🚥 ولی قدم کوتاه بود ، دستم نمی رسید 🚥 تا نگذارم سیلی بزنند 🚥 قدرتی نداشتم تا دستشان را بشکنم 🚥 زورم نمی رسید تا از مادرم دفاع کنم 🚥 فقط گریه می کردم 🚥 و از مردم کمک می خواستم 🚥 اما انگار ، هیچ مردی در شهر نبود 🚥 تا به داد ما برسد . 🚥 یکی از دوستان پدرم ، به ما هشدار داد 🚥 که یک خارجی دارد مردم را تحریک می کند 🚥 تا به جان ما بیفتند و ما را آزار دهند 🚥 ما هیچ وقت نفهمیدیم آن خارجی کی بود 🚥 پدرم را از کارش اخراج کردند 🚥 پولهایش داشت تمام می شد 🚥 آشپزخانه و یخچالمان خالی شده بود 🚥 مردم شیعه توسط دوستمون که سنی بود 🚥 برامون غذا و خوراکی و میوه فرستادند 🚥 پدر و مادرم تصمیم گرفتند 🚥 تا از آن شهر ، خارج شویم . 🚥 دوباره دوست پدرم آمد و گفت : 🌷 عبدالحمید ، جاسوسان وهابی ، 🌷 به دستور همون خارجی که گفتم 🌷 دارن مردم و فامیل شمارو تحریک می کنن 🌷 که نذارن از این شهر بیرون بری 🚥 فامیل ما ، به طرف خانه ما حرکت کردند 🚥 تا مانع فرار ما بشوند . 🚥 از کوچه پشتی بیرون رفتیم ، 🚥 مادرم باردار بود و ماه پنجمش بود 🚥 به خاطر همین نمی توانست سریعتر راه برود 🚥 ناگهان جمعیت زیادی را ، در مقابلمان دیدیم . 💥 ادامه دارد ...
راستی نظرتون درباره رمان چیه؟ ☺️😉🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم فرستادم به یاد اربعین💔🙂 دیدی آقا جان امسال اربعینم پیشت نبودم؟ 🥲
آیت اللّٰه تقوایی(ره): اگر در غرب یا شرق عالم باشید و بدترین حال را داشته باشید و از ته قلب امام رضا(؏) را صدا بزنید به سراغتان می آیند و گره گشایی میکنند ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعوت حاج‌ حسین یکتا برای کمک به سیل‌زدگان سیستان و بلوچستان لینک پرداخت مستقیم: 📍https://boon.emamrezaeeha.ir/payment?id=57 شماره کارت: 📍
5041721111658309
شماره شبا: 📍IR
640700001000227888888010
روی شماره کارت و شبا بزنید کپی می شود @emamrezaeeha_ir
آرامشم (1).mp3
2.95M
🎧 تنظیم استودیویی | آرامشم 👤 سید محمدرضا نوشه‌ ور         (ع)