eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
5هزار ویدیو
205 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨حلال . . در رو بست و اومد تو … وارد حال که شد چشمش به آرتا افتاد … جلوی شومینه، نشسته بود بازی می کرد … . . . – خوبه شبیه تو شده، نه اون شوهر عوضیت … . . مادرم با دلخوری اومد سمت ما … . . – این تمام احساستت بعد از سه سال ندیدن دخترته؟ … خوبه هر بار که زنگ می زد خودت باهاش حرف نمی زدی … اون وقت شکایت هم می کنی … . . تا زمان شام، نشسته بود روی مبل و مثلا داشت روزنامه می خوند … اما تمام حواسم بهش بود … چشمش دنبال آرتا می دوید … هر طرف که اون می رفت، حواسش همون جا بود … . . میز رو چیدیم … پرده ها رو کشیدم و حجابم رو برداشتم … . . – کی برمی گردی؟ … . . مادرم بدجور عصبانی شد … . . – واقعا که … هنوز دو ساعت نیست دیدیش …😐 . . – هیچ وقت …😊 . . مادرم با تعجب چرخید سمت من … همین طور که می نشستم،گفتم … . . – نیومدم که برگردم …😇 . . پاهاش سست شد … نشست روی صندلی … . . – منظورت چیه آنیتا؟ … چه اتفاقی افتاده؟ …😳😟 . . نمی دونستم چی باید بگم … اون هم موقع شام و سر میز … بی توجه به سوال، خندیدم و گفتم … . . – راستی توی غذای من، گوشت نزنید … گوشت باید ذبح اسلامی باشه … بعید می دونم اینجا گوشت حلال گیر بیاد…😁😊 . . پدرم همین طور که داشت غذا می کشید … سرش رو آورد و بالا و توی چشم هام خیره شد … . . – همین که روش آرم مسلمون ها باشه می تونی بخوری؟… . . از سوالش جا خوردم … با سر تایید کردم … . . – هفته دیگه دارم میرم هامبورگ … اونجا مسلمون زیاد داره … . . و مادرم با چشم های متعجب، فقط به ما نگاه می کرد …😳 ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے