eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
212 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ابــووصـال؛
24.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃 💌 چه خوش روزی بودی! همرزمانت برایت دو پرچم آورده بودند. یکی از پرچم‌ها متبرک حرم بود با ذکر«لبیک یا زینب»✨ همه میگفتند« محمدرضا خوش روزی بوده که دو پرچم نصیبش شده» میگفتند« پرچم یه نشونه از حضرت زینب بود که میخواست به شما بگه هدیهتون رو پذیرفته» پدر و مادرت چه هدیه ای بهتر از تو داشتند برای تقدیم کردن؟ و چه دلیل و حجتی بهتر از این پرچم متبرک برای قبولی نذر و هدیه؟ پرچم چه به موقع رسیده بود. قلب مادرت با دیدنش آرام شد. یک ربع تمام فقط به پرچم نگاه میکرد. پرچم را روی قلبش میگذاشت و عطرش را به مشام میکشید. وقتی پرچم را روی پیکرت میکشیدند، فرماندهات گفت« صاف و مرتب بکشید. مثل خودش باسلیقه باشید🍃» بخشی از کتاب یک روز بعد از حیرانی📚 🌷 💌 🍃| @Abo_Vasal
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃 حاج قاسم با انگشتر شهید مدافع حرم،چه کرد؟ **: شما دقیقا خبر را از چه کسی شنیدید؟ مادر شهید: اولین بار خبر را از برادرم محمدعلی در خواب شنیدم. من از دو و نیم بامداد گریه کرده بودم و مشغول قرآن بودم و دعا. هفت و نیم صبح که همه دوست دارند بخوابند و استراحت کنند، همسرم و بچه ها را بیدار کردم و گفتم بروید بیرون،‌ من می خواهم تنها باشم.🌱 همسرم تعجب کرد و گفت: ما این موقع جمعه کجا برویم؟ گفتم من می خواهم خانه را تمیز کنم. گفت:‌ خوب اگر همه‌مان باشیم که راحت‌تر می شود خانه را تمیز کرد. گفتم: نه، دلم می خواهد شما بروید. هشت و نیم صبح از خانه رفتند. سر مزار شهید عبدالله باقری که دو هفته پیشش شهید شده بود، مراسم دعای ندبه گرفته بودند. حاج آقا به آنجا رفته بودند و همانجا همرزم‌های همسرم ماجرا را می دانستند. حتی به حاج آقا می گویند که دیشب چهار نفر از رزمنده های ایرانی شهید شده اند. حتی نام شهدا را مثل مسعود عسکری، مصطفی موسوی و احمد اعطایی را هم می گویند و اعلام می کنند که چهارمین شهید را نمی دانیم چه کسی است. با این که می دانستند اما به آقای دهقان نمی گویند.🍃 تا ساعت دو و نیم بعد از ظهر بیرون بودند. من چون تجربه دو تا از برادرهای شهیدم را داشتم که جمعیت می آید به خانه، وسائل محمدرضا مثل کیف و کتاب و کارت ملی و پرونده آموزشگاه رانندگی اش را جمع و جور کردم و خانه را تمیز کردم. دلم نمی آمد وسائلش را قبل از آن جمع کنم. پیراهین محمدرضا که آویزان بود را هر روز بو می کردم. حتی یادم هست که رفتم کارت ملی اش را برداشتم تا مرتب کنم. بهش گفتم: تو که دیگر نیستی، چرا دوباره نگاهت کنم؟! حتی عکس سه در چهارش را آماده کردم و گذاشتم دم دست که می دانستم برای اعلامیه نیاز می شود.🍃 🌷 💌