•✨•
خاطراتی از شهید هادی:
صبح زود بود. از سنگرهای كمين به سمت
گيلان غرب برگشــتم، وارد مقر سپاه شدم.
برخــالف هميــشه هيچكس آنجا نبود! 🤔
كمی گشــــتم ولـــی بی فــــــايده بود خـــيلی
ترسيدم. نكند عراقی ها شـــــهر را تـــــصـرف
كرده اند!🤯
داخــل حـــياط فــــــرياد زدم: كســـــــی اينــجا
نیست؟! درب يــكــی از اتــاق هـا باز شـــد🚪
يـــكی از بچه ها اشــاره كرد، بيا ايـــنجا! وارد
اتاق شدم همه ســـاكت رو به قبله نشسته
بودند!🧎♂ابراهيــــم تـــنها، در اتاق مـــــجاور
نشسته بود و با صـــدای ســوزناک مـــــداحی
می كرد.
برای دل خودش ميخواند❤️🩹 با امام زمان
(عج) نجوا ميكرد🌱 آنقدر سوز عجيبی در
صدايش بود كه همه اشک ميريختند.
#شهید_ابراهیم_هادی 🕊
•