eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
5هزار ویدیو
205 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨من و چمران وسایلم رو جمع کردم … آرتا👦🏻 رو بغل کردم … موقع خروج از اتاق، چشمم به کارت روی میز افتاد … برای چند لحظه بهش نگاه کردم … رفتم سمتش و برش داشتم …. . . – خدایا! اون پیشنهاد برای من، بزرگ بود … و در برابر و تو، ناچیز😢 … کارت رو مچاله کردم و انداختم توی سطل زباله …😎🗑 . . پول هتل رو که حساب کردم … تقریبا دیگه پولی برام نمونده بود … هیچ جایی برای رفتن نداشتم …😔 شب های سرد لهستان …❄️ با بچه ای که هنوز دو سالش نشده بود … همین طور که روی صندلی پارک نشده بودم و به آرتا نگاه می کردم … 💭یاد شهیدچمران افتادم … این حس که هر دوی ما، به دنیا پشت کرده بودیم بهم قدرت داد …☺️😍 . . به خدا کردم و از جا بلند شدم … وارد زمین بازی شدم… آرتا رو بغل کردم و راهی کاتوویچ شدیم … جز خونه پدرم جایی برای رفتن نداشتم … اگر از اونجا هم بیرونم می کردن …😢😟 . . تمام مسیر به شدت نگران بودم و استرس داشتم … . . – خدایا! کمکم کن … .😥🤲یا مریم مقدس؛ به فریادم برس … پدر من از کاتلویک های متعصبه … اون با تمام وجود به شما داره … کمکم کنید … خواهش می کنم …🤲🤲 . . رسیدم در خونه و زنگ در رو زدم … مادرم در رو باز کرد … چشمش که بهم افتاد خورد … قلبم اومده بود توی دهنم …😥 شقیقه هام می سوخت … . . چند دقیقه بهم خیره شد … پرید بغلم کرد … گریه اش گرفته بود …🤗😢 . . – اوه؛ خدایای من، متشکرم … متشکرم که دخترم رو زنده بهم برگردوندی … . ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے