eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
5هزار ویدیو
205 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
دست نیاز سمت تو آورده ام که من در عمر خویش جز تو پناهی نداشتم...✨
الهی أي مأوى أكثر أمانًا من ذراعيك؟ خدایا مگر کدام پناهگاه از آغوشِ تو امن‌تر است!❤️
باید روی دل کار کرد خدا به ظاهر رکوع و سـجود شما توجه نمیکند او به دل‌های شما نگاه میکند لذا روزه باید رویِ دل انسان اثر بگذارد... اگر اثر نگذاشت این روزه روزه‌یِ کاملی نیست!
فیلم جدید از تولد شهید دانشگر رو دارم میفرستم براتون و انشاالله زودی بیاد ولی قبلش میخوام داستانشو براتون بگم 🥺🤌🏻 دوست دارید؟
نزدیکای 18 ام اردیبهشت بود که تولد عزیز بود.... گفتم خدایا ما باید یه کاری برا شهید بکنیم. دوست هم نداشتم وقتی یه کانالی از شهیدو دارم اداره میکنم، اون کارو تنهایی بکنم اومدم ازتون پرسیدم بچه ها چیکار کنیم؟ دمتون گرم نظر دادید بقیه هم نظراشونو پرسیدم و دمشون خیلی گرم که کمک کردن ♥️ ولی راستیتش.... بازم به دلم نمیشست.... انگار دنبال چیز دیگه ای بودم... انگار اون قشنگی خاصه که دنبالش میگشتم رو پیدا نمیکردم تو نظرا... یه شب اومدم به شهید دانشگر گفتم خودتون ایده ی کاری که دوست دارید براتون انجام بدیم رو تو سرم بندازید تا بریم تو کارش....
تا ظهر فرداش صبر کردم و هیچی به ذهنم نمیومد.... گفتم ای بابا شهید دانشگر هم دیگه به ما نگاه نمیکنه..... خلاصه اومدم یکی از نظراتی که داده بودن رو بنویسم و بگم بیایید این کارو بکنیم. همون لحظه ای که اومدم تایپ کنم، انگار بهم فرمان داده می‌شد یه چیز دیگه ای بنویسم و دستام تند تند تایپ میکردن ایده ای که یهویی به ذهنم رسیده بود رو....
گفتم رفقا می‌خواهیم اسباب بازی بگیریم ببریم برا ایتام و اگه دوست دارید کمک کنین...
راستیتش فکرشو نمیکردم انقد مشتی باشید که هرجور میتونین کمکمون کنین.... اصن خیییلی عجیب بود این دفعه... ما دفعه های قبل هم برا کارای شهید بتون می‌گفتیم ولی پول چندانی جمع نمیشد... ولی این دفعه رو کااامل با خدا و شهید بستیم و نزدیک 3 تومن خرج کردیم به لطف خدا و شهدا و شما عزیزای دلِ شهدا 🥺💚
یکی دو روزی از گفتن من گذشت و زیاد واریزی ای نداشتیم خدایی..... بچه ها گفتن جمع نمیشه ها گفتم نه میشه شما صبر کنین هی گفتن نمیشه ها گفتم نه خودشون میرسونن صبر کنین.... اینجوری بود که خیییلی عجیب پولو از دست شماها به ما رسوندن و ماهم ریال به ریالشو با دقت خرج فقط همین مسیر کردیم که شما می‌خواستید توش سهیم باشید 🥺🤌🏻 من موجودی کارتم 20 تومن بود وقتی این تصمیمو گرفتم، ولی انقدی شماها مشتی بودید و به شهید لطف داشتید که مدام واریز میکردید و خداراشکررررر هیچ جا پول کم نیاوردیم ما 🥺🥺❤️‍🩹 و وقتی خانواده ام لطف شما رو به شهید متوجه شدن ازم خواستن گزارش بدم هرکاری که میکنم رو که به اعتمادتون مطمئن باشید... ما هیچ خلاصه که خواهر حقیرتون هیچ کاره بوده و هرچی هست عنایت شهدا و لطف شما به شهید بوده و منم فقط میتونم بگم : هذا من فضل ربی ✨ الهی عاقبت بخیر باشید و حاجت روا و عاقبتتون ختم به شهادت شه 🤍
این عکسایی هم که میبینین، پشتش کلی داستان داره رفقای من کلی دویدن تا این عکس و فیلما درست شه... خدا خیرشون بده 🥺♥️
ما قرار بود وارد هر دوتا مجموعه ی پسرا و دخترا بشیم و باشون بازی کنیم ... و همههه کار کرده بودیم که بریم داخل و کلی آدم قرار بود بریم اونجا ولی یه روز مونده به این که بریم بمون گفتن نه نمیتونین بیایید داخل و واقعااا دنیا رو سرمون ریخت انگار.. 💔 این که چه ضررایی کردیم که به کنار.... با بچه ها گفتیم بیایید به مسئولشون بگیم ففط اجازه بدن بریم داخل و وسایل و کیک و اینارو بزاریم و دست خوده یچه ها بدیم و بیاییم بیرون و همین کارم کردیم... 🙃 هعیییی... عمیقا دلمون میخواست پیش بچه ها میموندیم و باشون بازی میکردیم... نشد دیگه.... برا پسرا هم تحویل دادیم و اومدیم و....
ولی اینم بگم که انگار خوده شهید یه برنامه ی دیگه ای ریخته بود برامون... ما اصلاااا قرار نبود بریم پیش پسرا...
انگاری خوده شهید دانشگر میخواست بره پیش پسرا... 🥺
خلاصه رفتیم اونجا و به بچه ها گفتیم دیگه این شهید داداش بزرگتر تک تک شماهاس و همیشهههه حواسشون بهتون هست... بچه ها حس و حال جالبی داشتن اونموقع.... حس و حال خیلی قشنگ....
وقتی داشتم برا بچه ها میگفتم، انگار نگاه شهید دانشگرو حس میکردم... و این اولین باری بود که انقد بی دغدغه بودم و حالم خوب بود و به هیییچی فکر نمیکردم.... 🙃🥺
حالا داستان دخترا چیه؟.... یه سری بچه هایی ان که نه پدر دارن و نه مادر... 💔 از اطراف اصفهان جمع آوری میشن و میارنشون این مرکز... وقتی بچه هارو میارن موهاشونو کچل کرده بودن و تو سرما لباسای نازکی داشتن و با دمپایی بودن و وضع اصن خوبی نداشتن خلاصه... و متاسفانه هم بشون مواد میدادن که بفروشن.... 😔😔💔
باید خیلی خیلیییی قدر پدر مادرامون و نعمتهایی که خیلی ارزون در اختیارمون قرار گرفتن و مدام یادمون میره و سره هیچ و پوچ با خدا قهرمون میگیره رو بدونیم و هر ثانیه فقط شکر کنیم.... هر ثانیه هم شکر کنیم بازم کمه....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مانده بودم چه بگویم.. به تو از درد دلم اشکم از دیده روان گشت و خودت فهمیدی..♥️!
آقا هیچکی نمیدونه چرا فیلم ارسال نمیشه؟ 🥲💔🤌🏻
افـ زِد ڪُمیـلღ
به خُدا من از همه به غیر تو خسته شدم؛ ـ آقای امام حسین :)💔
ببین‌ماروپسرفاطمه((: پسراون‌مادری‌ها...دست‌ردداریم‌مگه؟((: