eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
5.1هزار ویدیو
206 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از زمین بلند شوم که صدای بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمی‌بینید دارن با تانک اینجا رو می‌زنن؟ پخش شید!» بدن لمسم را به‌سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد می‌زد تا از مقام فاصله بگیریم و ما می‌دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می‌آید. عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به‌سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. رزمنده‌ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمی‌داد و من می‌ترسیدم عباس در برابر گلوله تانک شود که با نگاه نگرانم التماسش می‌کردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله‌های خمپاره را جا زد و با فریاد شلیک کرد. در سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی‌ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به‌سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده می‌شد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی؟» تکیه‌ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی‌ام شکسته است. با انگشتش خط را از کنار پیشانی تا زیر گونه‌ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ شکست و اشک از چشمانم جاری شد. فهمید چقدر ترسیده‌ام، به رزمنده‌ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمی‌خواستم بقیه با دیدن صورت خونی‌ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس می‌گوید :«داعشی‌ها پیغام دادن اگه اسلحه‌ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.» خون در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟» عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمی‌دانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی‌توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب می‌لرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!» روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«می‌دونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار حراج‌شون کردن!» دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. اگر دست داعش به می‌رسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ داعش را با داد و بیداد می‌داد :«این بی‌شرف‌ها فقط می‌خوان ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمی‌کنن!» فاطمه ولی نژاد 📝
شاید می‌ترسید عمو خیال شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون می‌جنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟» اصلاً فرصت نمی‌داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی می‌کنه تو این جهنم هلی‌کوپتر بفرسته!» و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیات‌شون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی می‌رسن!» عمو تکیه‌اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش می‌جنگم!» ولی حتی شنیدن نام امان‌نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت… در را که پشت سرش بست صدای مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت. سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از برای حیدر ضعف می‌رفت. خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود. گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید. چند روز از شروع می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. فاطمه ولی نژاد 📝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ میدونی بدترین صحنه چیه؟ - (عج) با اشک به پروندت نگاه کنه و بگه : این که قول داده بود . . .🚶🏾‍♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 "به نبودنش عادت کردیم"، غیبت امام زمان متاسفانه برای بعضی از شیعیان عادی شده است.❗️ 🎙 حجت الاسلام عالی
قبل از اینکھ از دنیا بری ! از دنیا برو . .🌱
اشتباهی که دیگه هیچوقت حاضر نیستی انجامش بدی چیه؟‌ https://abzarek.ir/service-p/msg/1116861
چرا حاضر نیستی دیگه این کارو انجام بدی ؟ به نظرم کل عمرمون تباهه اگه به کسی که دوستش داریم ، نگیم که چقد برامون مهمه و دوستش داریم ...... خدا انسان رو که خلق کرد ، یه سر سوزن از محبت خودش رو تو وجودش گذاشت تا دنیا رو جای قشنگ و قابل تحملی برا زندگی بکنه ! ..... بنظرم اونی که پا رو غرورش می‌ذاره و دوست داشتنش رو میگه ، خیلیییییی شجاعه ! شما باید به خودت افتخار کنی که انقد شجاعی . که مغرور نبودی . که خودت و احساساتت برات مهم بوده 🙂✨ این گناهی که میگید نمیشه گفت هم یه توضیحی راجع بهش بدم ... شما خیلی کارتون درسته که نمی‌خواهید راجع بهش بگید ! ... هییییییچوقت ، هر گناهی ، حتی یه گناه خیلی خیلی ریزی هم کردید ، نرید به کسی بگید ! نزارید قبح اون گناه براتون بریزه و باعث گناه های بزرگ ترتون بشه ! این یه حدیثه ها 📿
سلام . بله غرور خیییلی بده . شیطون هم بخاطر غرورش بود که ۶۰۰ سال عبادتش تباه شده دیگه .... اینم بگم که خدا مارو اگه زمین میزنه ، برا اینه که غرورمون ازبین بره و دوباره خودش دستمونو بگیره ها ! خدای ما انقددد دلبر و مهربونه 🥺😍 اگه هنوزم فکر میکنید که نتوانستید بلند شید ، ینی از قبل هم خیلی مغرور ترید که دست خدارو نگرفتید که بلندتون کنه . دست خدارو پس زدید .... ناامید شدید از خدا ... و ناامیدی به درگاه خدا هم گناه کبیره است 🙂✨ بلند شید و از خدا یکیو بخواهید که تو زندگیتون بیاد و کمکتون کنه اونی بشید که میخواهید . حالا اون فرد میتونه هم زمینی باشه و هم آسمونی😉
4_5992454167992470940.mp3
8.68M
من اصن اومدم برات بشم.... 🥺💔
هعییییی ......... 😔💔👩‍🦯
در‌جامعه‌امروز‌کسۍ‌به‌فکر نیست‌‌اما‌شمابه‌فکر‌‌آن‌باشید‌و‌زینبۍ برخورد‌کنید‌.'!
@dar_mahzare_olma.mp3
22.08M
خصوصیات و ویژگی های یاران حضرت حجت "ع" 🦋 🎙 استاد عالی
شاعر‌نشدی‌حال‌مرا‌خوب‌بفهمی . . من‌قافیه‌در‌قافیه‌رسوایی‌محضم !
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: ✨ از شامگاه پنجشنبه و شب جمعه، فرشتگانی با قلمهایی از طلا و لوحهایی از نقره، از آسمان به سوی زمین میآیند و تا غروبِ روز جمعهِ ثواب هیچ عملی را نمینویسند به جز صلوات بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام.
آقا قسم به جان شما خوب می‌شوم.mp3
7.86M
🌱آقا قسم به جان شما خوب می‌شوم...😔💔 ♥️ 📿
هر چه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد..🌱
گاه گاهی که دلم می گیرد💔 به خودم می گویم بشکن قفلی که درونت داری🔓 تو را داری...
هدایت شده از هیأت دختران حیدری
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه 🥀🥀🥀🥀🥀 بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را 🥺🥺 💔 🖤 8 شوال، سالروز تخریب قبور ائمه بقیع علیهم السلام 😔😔 @dokhtarane_heydary
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از افـ زِد ڪُمیـلღ
شروع فعالیت قربة الی الله
هدایت شده از افـ زِد ڪُمیـلღ
اسلام علیک یا بقیه الله فی ارضه💙✨
‌‌‌⏪قبل از هر عملی فکر کنیم: "اگر امام زمانم جای من باشند این کار را انجام می دهند یا خیر؟!" ⏪در طول روز "مراقب" باشیم که حواسمان پرت نشود و اینطور متوجه اعمالمان باشیم. ⏪در پایان روز هم حساب کنیم چه کرده ایم و چقدر موفق بوده ایم؟
18.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چھ‌قدر ریزھ‌کارۍهاي این آیہ معرکہ‌ست 🤍 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"صوت الشهدا در محضر شهدا🕊 سخنرانی شهید مهدی زین الدین درباره مبارزه با نفس ونامشان گرامی🌹 # روحشان شاد🕊 پر رهرو🕊✨❤
🙃🍃 مطمئن شده بود کہ جوابم مثبت است تیر خَـلاص را زد صدایش را پایین تر آورد و گفت: دو تا نامہ نوشتم براتون یکے توۍِ حرم امام رضا(ع) یکے هم کنار شهداۍ گمنام بهشت زهرا برگہ ها را گذاشت جلوۍ رویم کاغذ کوچکے هم گذاشت رویِ آنها درشت نوشتہ بود همانجا خواندم زبانم قفل شد: تو مرجانے،تو دَر جانے تو مروارید غلتانے اگر قلبم صدف باشد میانِ آن تو پنهانے🙃❤️ همسر
فرق مادر شهید با تمام مادران دیگر سرزمین خلاصہ مےشود بہ این: مادر شهید،پیش از آنکہ مادر شهید شود،شهید مےشود
- شایدحسین‌می‌آزماید‌‌ عشاق‌رابه‌فراق! :)💔