eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.6هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
5.1هزار ویدیو
206 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
مدیریت آرزوها.mp3
7.19M
✿ اینکه خداوند یک شب، در یکی از بزرگترین و مهم‌ترین رحم‌های زمانی را به عنوان لیلة الرغائب یا شب رغبت‌ها قرار داده است، نشان ازین دارد که تا چه حد می تواند در ساختار وجودی و سیر تکاملی نقش داشته باشد. اینکه؛ - چه چیزی را آرزو کنیم؟ - چطور آرزو کنیم؟ - آرزوهایمان را چطور اولویت بندی کنیم؟ نشان می دهد چقدر در راه رسیدن به موفق بوده‌ایم! ※ ویژه
امشب شب آرزوها ، شب بخشش گناهان و اجابت دعاست :)... امشب ملائک به زمین می آیند و دعای شما رو به آسمان میبرند). بخوانید امشب : 1سوره حمد 1سوره قدر 1 آیت الکرسی 3 تا توحید 7 تا صلوات 🙏خداوندا به حق این شب عزیز🙏 ⇦به حق خط خط قرآن ⇦و به حق روح پاک محمدمصطفی(ص) ⇦هیچ خانه ایی غم دار ⇦هیچ مادری داغ دیده ⇦هیچ پدری شرمنده ⇦هیچ محتاجی ستم دیده ⇦هیچ بیماری درد دیده ⇦هیچ چشمی اشکبار ✨ ⇦هیچ دستی محتاج✨ ⇦هیچ دلی شکسته ⇦و هیچ خانه ایی بی نعمتت نباشه ❤️الهی آمین یا رب العالمین...❤️ 🌺با انتشار این متن دیگران هم از فضیلت این شب زیبا بهره مند کنید 🌺 شب آرزوها مبارک 😍❤️ بزرگواران التماس دعا🤲🏻🙏🏻
14.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 در بیان فضیلت و اعمال اولین شب جمعه ماه رجب 🎙 حجت‌الاسلام علیرضا حدائق 🔸 بسیار زیباست👌 در باشید 🔹🔶─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─🔶🔹 @Dar_Aghoosh_KHODA
رغائب به معنای آرزو نیست!!!! آیت الله جوادی آملی
سلام خدمت خواهران و برادران گرامی❤️ ✅دوستانی که علاقه مند برای فعالیت در عرصه فرهنگی شهدا(شهید عباس دانشگر)هستند، حتما به پی وی جهت ارائه طرح وپاره ای از توضیحات مراجعه کنند. ✅ 🌹این طرح توسط پدر شهید و عوامل دیگه ارائه شده است🌹 توجه:👇🏻👇🏻👇🏻 مخصوصا دوستداران شهید دانشگر حتما مراجعه کنند آیدی: @dokhtar_haje کانال👇 @montazeran_zohor_13
و همینطور شماره 05148888🙃
🥰🌱 شماره اخر تلفنت چنده؟🤔 برای اون شهید ۵ تا صلوات بفرست🦋 1 شهید حاج قاسم سلیمانی 2 شهید محسن حججی 3 شهید احمد یوسفی 4 شهید عباس دانشگر 5 شهید ابراهیم هادی 6 شهید محمود کاوه 7 شهیدان گمنام 8شهید محمدحسین فهمیده 9 شهید آرمان علی وردی 10 شهید یوسف‌الهی اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلیٰ‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🕊
نمیدونم‌چجوری‌بنویسم‌ دوست‌دارم که‌اون‌دوستت‌دارم‌ زیاد‌دیده‌بشه♥- ...
44.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمی‌دونم شما رفیق شهید دارید یا ندارید؟ خیلی بده آدم بی رفیق باشه‌ها...✨ می‌فرمایند: ″الرفیق ثم الطریق″🍃
بسم الله الرحمن الرحیم❄️🌨
گویند چرا دل به شهیدان دادی؟! والله که من ندادم، آنها بردند!...❤️🌿
افـ زِد ڪُمیـلღ
باید دیشب میذاشتم ولی الان هم قضاشو بجا میارم .... چون دلم نمیومد براتون نزارمش ...🌨
هدایت شده از . کاژهـ .
-
افـ زِد ڪُمیـلღ
-
آدمی است دیگر؛ تمام داشته ها و نداشته هایش بند حوصله اش است... حوصله که نداشته باشد، حتی ممکن است از آدم بودن استعفا دهد... 👤|
هدایت شده از ورید؛ سبز‌ِمن.🇵🇸
رفقا اگر در توانتون هست (: اگر ممکنه نفری سه تا الهی به رقیه بگید تا کسایی که می‌خوان برن راهیان نور خصوصا دانش آموزا * جور بشه که برن - دمتون حیدری اجرتون با مولا (:
هم برا این دوست گلمون کلی دعا کنیم هم اینکه حرف خودمونم هست ...... لطف میکنید اگه دعا کنید واقعا ..... انشاالله اگه قسمت شد بریم ، خیلی ویژه همتونو دعا میکنیم ..... 💔
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨جشن تولد بعد از بریدن کیک، پدرم بهش رو کرد و گفت … – ما رو ببخشید آقای هیتروش … درستش این بود که در مراسم امشب با شراب🍾 از شما پذیرایی می کردیم اما همون طور که می دونید دختر ما و این چیزها اینجا ممنوعه … . با دلخوری به پدرم نگاه کردم …😒 اون هم یه طوری جواب نگاهم رو داد که چشم هاش داد می زد … مگه اشتباه می کنم؟ …😐 . لروی به هر دوی ما نگاه کرد و با خنده گفت … – منم همین طور … هر چند هنوز نتونستم کاملا شراب رو ترک کنم … اما اگر بخورم، … نماز صبحم قضا میشه … . هر دوی ما با تعجب برگرشتیم سمتش … من از اینکه هنوز شراب می خورد … و پدرم از اینکه فهمید اونم مسلمانه … و بعد با حالتی بهم زل زد که ترجیح دادم از پنجره بیرون رو نگاه کنم … . موقع بدرقه تا دم در دنبالش رفتم … خیلی سعی کردم چیزی نگم اما داشتم منفجر می شدم … . – شما هنوز شراب می خورید؟ …😐 . با چنان حالتی گفت، من عاشق شرابم که ناخودآگاه یه قدم رفتم عقب … – البته همون موقع هم زیاد نمی خوردم … ولی دیگه … . یه مکث کرد و دوباره با هیجان گفت … – یه ماهه که مسلمان شدم … دارم ترک می کنم … هست اما انجامش بدم …😊☝️ . تا با سر تاییدش کردم … دوباره هیجان زده شد … – روحانی مرکز اسلامی بهم گفت ذره ذره کنم … ولی سعی کنم نمازم قطع نشه و بخونم … گفت اگه این کار رو بکنم مشکل شراب خوردنم درست میشه …😊 . راست می گفت … 🌹لروی هیتروش،🌹 کمتر دو ماه بعد، کاملا شراب رو ترک کرده بود ... ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨خواستگاری پدرم هر چند از مسلمان بودن لروی اصلا راضی نبود … اما ازش خوشش می اومد … و این رو با همون سبک همیشگی و به جالب ترین شیوه ممکن گفت … به اسم دیدن آرتا، ما رو برای شام دعوت کرد … هنوز اولین لقمه از گلوم پایین نرفته بود که یهو گفت … – تو بالاخره کی می خوای ازدواج کنی؟ … چنان لقمه توی گلوم پرید که نزدیک بود خفه بشم … پشت سر هم سرفه می کردم …😣 – حالا اینقدر هم خوشحالی شدن نداره که داری خفه میشی …😁 چشم هام داشت از حدقه می زد بیرون … – ازدواج؟ … با کی؟ …🤨😳 – لروی … هر چند با دیدن شما دو تا دلم برای خودم می سوزه اما حاضرم براتون مجلس عروسی بگیرم … هنوز نفسم کامل بالا نیومده بود … با ایما و اشاره به پدرم گفتم آرتا سر میز نشسته … اما بدتر شد … پدرم رو کرد به آرتا … – تو موافقی مادرت ازدواج کنه؟ …😃 با ناراحتی گفتم … – پدر …😒 مکث کردم و ادامه دادم … – حالا چرا در مورد ازدواج من صحبت می کنید؟ … من قصد ازدواج ندارم … خبری هم نیست …😕 – لروی اومد با من صحبت کرد … و تو رو ازم خواستگاری کرد… گفت یه سال پیش هم خودش بهت پیشنهاد داده و در جریانی … و تو هم یه احمقی …!😐 ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ ✨تو یه احمقی همون طور که سعی می کردم خودم رو کنترل کنم و زیر چشمی به آرتا نگاه می کردم … با شنیدن کلمه احمق، جا خوردم … – آقای هیتروش گفت من یه احمقم؟ … . – نه … اون از این بود بگه … من دارم میگم تو یه احمقی …😐 فقط یه احمق به چنین جوان با شخصیتی جواب منفی میده …😁 و بعد رو کرد به آرتا و گفت … – مگه نه پسرم؟ … تا اومدم چیزی بگم … آرتا با خوشحالی گفت … . – من خیلی لروی رو دوست دارم …😍اون خیلی دوست خوبیه… هم به جای پدربزرگ اومد مدرسه … دیگه نمی فهمیدم باید از چی تعجب کنم … اونقدر جملات عجیب پشت سر هم می شنیدم که … – آرتا!! … آقای هیتروش، روز پدر اومد … ولی قرار بود که …😳😧 – من پدربزرگشم … نه پدرش … اون روز روزیه که بچه ها پدر و شغل اونها رو معرفی می کنن … روز پیرمردهای بازنشسته که نبود … 😐❗️ دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشتم … مادرم می خندید …😂 پدرم غذاش رو می خورد … 😋 و آرتا با هیجان از اون روز و کارهایی که لروی براش کرده بود تعریف می کرد …😍☺️ اینکه چطور با حرف زدن های جالبش، کاری کرده بود که بچه های کلاس برای اون و آرتا دست بزنن … و من، فقط نگاه می کردم … حرف زدن های آرتا که تموم شد … پدرم همون طور که سرش پایین بود گفت … – خوب، جوابت چیه؟ …❣ ادامه دارد.... 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
✨بنــــامـ خـــــ✨ــــداے 💞 و ✨💞 🕋داســـٺان جذاب و واقعی نام دیگر رمـــان؛ ✝قســـــــمٺ (اخر) ✨نام های مبارک . من بیشتر از هر چیز نگران آرتا بودم … ولی لروی چنان اون رو به دست آورده بود ... و باهاش برخورد کرده بود که در مدت این دو سال … آرتا کاملا اون رو به عنوان یه دوست و یه پدر پذیرفته بود … هر چند، احساس خودم هم نسبت به لروی همین طور بود …☺️ . مهریه من، یه سفر کربلا شد … و ما به همراه خانواده هامون برای 🙈 به آلمان رفتیم … 💞مرکز اسلامی امام علی "علیه السلام"💞 . مراسم کوچک و ساده ای بود … عکاس مون دختر نوجوان مسلمانی🧕 بود که با ذوق برای ما لوکیشین های عکاسی درست می کرد … هر چند باز هم اخم های پدرم، حتی در برابر دوربین و توی تمام عکس های یادگاری هم باز نشد … . ما پای عقدنامه رو های_اسلامی مون امضا کردیم … هر چند به حرمت نام هایی که خانواده روی ما گذاشته بود… اونها رو عوض نکردیم … اما زندگی مشترک ما، با نام 🌺علی و فاطیما🌺 امضا شد … اونها و به نام های مبارک اونها … . پایان🌹 🕋❤️✝✝🕋❤️🕋 ✍نویسنده: شــہـــید مدافـــع حرمـ طاهـــا ایمانـــے
رمانمون هم تموم شد و امیدوارم که خوشتون اومده باشه انشاالله از فردا ، رمان جدید رو شروع میکنیم
سلام خدمت همگی .... ببخشید بابت کم فعالیت بودنم 😅🌱 جبران میشه انشاالله🙃
رمان رو شروع میکنیم 😍✋🏻