eitaa logo
افـ زِد ڪُمیـلღ
1.5هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
5هزار ویدیو
205 فایل
"بہ‌نام‌اللّہ" اِف‌زِد‌⇦حضࢪٺ‌فاطمہ‌زهࢪا‌‌‌‌‹س› ڪمیل⇦شهید‌عباس‌دانشگࢪ‌‌‌‌‌‹مدافع‌حࢪم› -حࢪڪٺ‌جوهࢪه‌اصلۍ‌و‌گناه‌زنجیࢪ‌انسان‌اسٺ✋🏿 ‌‹شهید‌عباس‌دانشگࢪ› ڪپۍ؟!‌حلالت‌ࢪفیق💕 -محفل‌ها https://eitaa.com/mahfel1100 -مۍشنویم https://daigo.ir/secret/1243386803
مشاهده در ایتا
دانلود
44.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمی‌دونم شما رفیق شهید دارید یا ندارید؟ خیلی بده آدم بی رفیق باشه‌ها...✨ می‌فرمایند: ″الرفیق ثم الطریق″🍃
27.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﴿🥀بِسْمـِ اللـّٰه، هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوس🕊﴾ موسمی که از خاک میهنمان جوانانی با رمز زهرا و علی برمی‌خیزند،و برای حفظ حریم اسلام و وطن جان خود را فدا میکنند؛ دل ما همچنان آرام و قرار ندارد. برای ایران... برای یوسف هایش... چرا که در این اثنا دشمنان هم در کمین اند، و قصد و نیتشان قابل لمس!... احساس میکنم اگر سرزمین ایران را به کنعانِ یعقوب نبی‌ع تشبیه کنیم ، کمی بی انصافی است؛ چرا که کنعان تنها یک گمگشته داشت و ایرانِ‌ما چندین و چند هزار گمگشته و جان‌فدا دارد! امروز هم سالگرد شهادت یکی از همین یوسف‌هاست، و دلهای ما محبانش، بی قرارتر ازهر زمان دیگری... اما مهم این است که راهمان را دریابیم و به پاس دِینی که از آنها بر گردن ماست؛ پیرو این دلاورانِ وطن باشیم. به راستی که قهرمانان حقیقی این مرز و بوم همین لاله های سرخ و آزاده هستند. پس به برکت این روز عزیز از عباس مهربانمان بخواهیم، در پیروی از راه او که مارا به راه اهل بیت ع می‌کشاند یاری‌مان کند... شاید روزی برسد و خدا به حرمت خون پاک او در پرونده ی اعمالمان با ارفاق مهر شهادت زند! 🥀🕊 ••°••°••°••⁦✿⁠••°••°••°• ✍🏻
۲۱ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران 🔹سیدیاسین موسوی: در مراسم یادوارۀ شهید عشریه بودم که ناگاه خبر شهادت عباس رسید. همه بهت‌‌زده شدیم. به ما گفته شد تا خبر قطعی نشده، جایی نگویید. فردا اول صبح وارد دانشگاه امام‌حسین(علیه‌السلام) شدم. جلوی در عکس عباس را دیدم. حجله گذاشته بودند. مداحی مدافعان حرم پخش می‌شد. مدت‌ها با عباس زندگی کرده بودم. با عباس دورۀ آموزشی بودم. در اردوهای مختلف با او بودم. در شرایط مختلف. در گرما و سرما... خاطرات یکی‌یکی در ذهنم مرور می‌‌شد. گریه امانم نمی‌‌داد. سراسیمه به‌سمت دفتر تربیت جهادی رفتم. دیدم دوستان زودتر از من به دفتر سردار اباذری رفته‌‌اند. در دفتر سردار همه گریه می‌‌کردند. فضای اتاق عباس پر از حسرت و آه و ناله شده بود. آن روز اتاق عباس احتیاج به روضه‌‌خوان نداشت. دیدن صندلی خالی‌اش روضه بود. هرکه وارد می‌‌شد، اشکش جاری بود. ... 💚