eitaa logo
احسان تبریزیان
982 دنبال‌کننده
137 عکس
105 ویدیو
9 فایل
این کانال جهت به اشتراک گذاشتن و نشر اشعار و معارف اهلبیت تشکیل شده است. نظرات شما یاری دهنده ماست...
مشاهده در ایتا
دانلود
لیله ی قدرم و تنها سحرش را دارم پدرم نیست در آغوش و سرش را دارم دختر شاهم و اما فقط از این دنیا پای زخمی شده و چشم ترش را دارم خواستم پر بزنم زود به یادم آمد من از آن بال فقط چند پرش را دارم بزند یا نزند فرق ندارد شلاق طاقت سختی هر درد سرش را دارم شهر را یک تنه با گریه به هم می ریزم نوه ی فاطمه هستم جگرش را دارم سرزده آمده مهمان و در این استقبال گیسویی تا که شود فرش سرش را دارم زیر قولش نزده عمه ببین بالَش را گفت باشد تو برو! دور و برش را دارم آن همه حامی من بود ولی از این راه به تنم ضربه ی چندین نفرش را دارم من نگویم چه شده چون خبرش را داری تو نگو از لب خونین خبرش را دارم عمه باید بروم وقت خداحافظی است نگرانم نشوی! همسفرش را دارم علیرضا لک
اكنون‌ كه‌ بر دهان‌ تو بابا لب‌ من‌ است ‌ اوج‌ دعای‌ امشب‌ تو تا لب‌ من‌ است‌ با چوب‌ «بد حضور» یزید لعین‌ بگو تولیت‌ حریم‌ لبت‌ با لب‌ من‌ است‌ از فرط‌ اشتیاق سرت‌ آمد از عراق مجنون‌ كنون‌ لب‌ تو و لیلا لب‌ من‌ است‌ راهب‌ كجاست‌ تا كه‌ ببیند ز مستی‌ ام‌ احیا گر هزار مسیحا لب‌ من‌ است‌ با دست‌ خویش‌ بر دهن‌ خویش‌ می‌زنم ‌در اقتدا به‌ لعل‌ تو تنها لب‌ من‌ است‌ محمد سهرابی
نیزه‌دارت به من یتیمی را داشت از روی نی نشان می‌داد پیش چشمان کودکانت کاش کمتر آن نیزه را تکان می‌داد تو روی نیزه هم اگر باشی سایه‌ات هم‌چنان روی سرِ ماست ای سر روی نیزه!‌ ای خورشید! گرمی‌ات جان به کاروان می‌داد دیگر آسان نمی‌توان رد شد هرگز از پیش قتلگاه... آری به دل روضه‌خوان تو -که منم- کاش قدری خدا توان می‌داد: سائلی آمد و تو در سجده «انّمایی» دوباره نازل شد چه کسی مثل تو نگینش را این‌چنین دست ساربان می‌داد؟ کم‌کم آرام می‌شوی آری سر روی پای من که بگذاری بیشتر با تو حرف می‌زدم آه درد دوری اگر امان می‌داد رضا یزدانی
بسم الله 🔹عقیده حقه شیعه امامیه این است که اهلبیت عصمت و طهارت که در شأن آن ها آیه تطهیر نازل شده، در بلندای قله عصمت و غیرت قرار دارند. 🔻نقل مضامینی در قالب شعر، مقتل، زبان حال و ... که به هر طریق گزندی بر این عقیده وارد کند؛ قطعا خواسته یا ناخواسته اهانت به ساحت مقدس آل الله خواهد بود. ◀️متاسفانه در سال های اخیر در خلال شعر ها، روضه های مداحان و ... سخنانی در باب معجر کشیدن از سر مخدرات حرم و سخنانی از این دست مطرح می شود که نه تنها با عقائد حقه شیعه در باب عصمت و غیرت آل الله منافات دارد‌؛ برای هیچ مسلمان و انسان آزاده ای نیز قابل پذیرش نیست. 🏷نقل است که مرحوم عمان سامانی پس از سرایش آن شعر معروف با موضوع وداع حضرت زینب سلام الله علیها با ارباب عالم، روزها بابت مصرع «دید مشکین مویی از جنس زنان» گریه می کرد و می گفت: چگونه در قیامت پاسخ پیامبر و حضرت امیر صلوات الله علیه را بابت توصیف موی ناموس خدا بدهم؟. 🔺گرچه متاسفانه از این دست توهین ها در نوحه ها، اشعار، مداحی ها و... زیاد است به عنوان شاهد مثال فقط به یک بیت متعلق به یکی از شاعران خوب و معروف کشور از زبان حضرت رقیه سلام الله علیهم بسنده می کنم. «حرف و حديث موي سر من دراز شد در شام و كوفه بس كه خبرها كشيده اند» 🔹گرچه بیت از لحاظ زیباشناسی شعری و مضمون آفرینی بیت خوبی است اما از لحاظ درون مایه معنوی و اعتقادی بسیار سخیف و توهین آمیز است. کدام یک از ما دوست داریم وصف موی ناموسمان در شهر بپیچد؟ حال ناموس ما کجا و ناموس اهلبیت که همان ناموس خدا هستند! غیرت ما کجا و غیرت آل الله؟! اینها که گفته ایم یکی بود از هزار ... حالا تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل یا علی
اومدی صفا دادی به ویرونه قدمت به چشم من خوش اومدی خیلی واست دل من تنگ شده بود خوب کاری کردی خرابه سرزدی کاش می گفتی که میای تا پاشمو واسه تو غذایی دست وپا کنم چیزی واسه پذیرایی ندارم مجبورم سفره ی دل رو واکنم تازه ازراه رسیدی من نمیخام دلخوریمو به تو منتقل کنم صحبت از گلایه نیست بابا ولی میشه بات یه خورده درد دل کنم؟ بابایی خرابه جای خوبی نیست درو دیوار خرابه خاکین مگه ما به شامیا بد کردیم؟ چرا آخه اینقداز ما شاکین؟ هرجا اسمت رو آوردم زدنم توو مسیر کوفه توو بازارشام اینقده سیلی توصورتم زدن جایی رو دیگه نمی بینه چشام گفتم ازسفر بزار برگرده به عموم میگم سرمن زدی داد بی هوا سیلی زد و خندیدو گفت می زنم بگو عمو جونت بیاد تاحالا دیده بودی که من یه بار لباس خاکی وپاره بپوشم؟ دستاشون ازبسکه سنگینه بابا ندارم صداتو سنگینه گوشم بابایی دلم میخاد یه بار دیگه بغلت کنم ببوسمت زیاد سرتو میخام روپاهام بزارم ولی دستم دیگه بالا نمیاد اگه گفتی مثل کی شدم بابا؟ صورتم کبوده قدم هم خمه بعد آتیشِ میونِ خیمه ها موهای سرم دیگه خیلی کمه خلاصه حالا که اومدی بابا نمیزارم دیگه تنهایی بری به خدا خسته شدم دیگه بابا هر جوری هست منو باید ببری https://eitaa.com/torabeabootorab
4_5792103079029510141.mp3
7.02M
🎧 🚩 سلام‌الله علیها 🚩 حجت‌الاسلام حنیفی
با جان و دل آورده اگر آورده‌ست خورشید دو تا قرص قمر آورده‌ست این دختر زهراست که حیدر شده است در معرکه شمشیر دو سر آورده‌ست
دو خورشید جهان‌آرا، دو قرص ماه، دو اختر دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو هم‌سنگر... دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیۀ قرآن... گرفته چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر... گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر بگفت ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور! دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر... سفارش کرده عبدالله جعفر بر من ای مولا که این دو شاخۀ گل را کنم در مقدمت پرپر به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری درخشیدند در میدان چو خورشید فلک‌گستر فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر! یکی می‌گفت دو خورشید از گردون شده نازل یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر... خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه دو حیدر حمله‌ور گشتند بر دریایی از لشکر تو گفتی در اُحد تابیده دو بدر جهان‌آرا و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر... به خاک افتاد جسم پاکشان ناگاه چون قرآن دریغا ماند زیر دست و پا دو سورۀ کوثر چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر... چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم تر نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر...
مادر نشسته سیر تماشایشان کند هنگام رفتن است، مهیّایشان کند عون است یا محمّد؟ فرقی نمی‌کند در اشک‌های بدرقه پیدایشان کند این سهم زینب است، دو طوفان، دو گردباد لب‌تشنه‌اند، راهی دریایشان کند او یک زن است و عاطفه دارد، عجیب نیست سیرابِ بوسه قامت رعنایشان کند آن‌ها پر از حرارت لبّیک گفتن‌اند باید سفر به خلوت شیدایشان کند.. بر شانه می‌زند که: برو، سهم کوچکی‌ست باید نثار غربت مولایشان کند
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش یک‌دم سپر شوند برای برادرش خون عقاب در جگر شیرشان پر است از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش واحیرتا که این دو جوانان زینب‌اند یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش؟ با جان و دل، دو پاره جگر وقف می‌کند یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش یک دست گرم اشک گرفتن ز چشم‌هاش مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش چون تکیه‌گاه اهل حرم بود و کوه صبر چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت تا که خدا نکرده مبادا برادرش... :: زینب همان شکوه که ناموس غیرت است زینب که در مدینه قُرُق بود معبرش زینب همان که فاطمه از هر نظر شده‌ست از بسکه رفته این همه این زن به مادرش زینب همان که زینت بابای خویش بود در کربلا شدند پسرهاش زیورش :: گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات وقتی گذشته بود دگر آب از سرش
خوب می دانند اینجا از کسی سر نیستند چشم در راه محبت های مادر نیستند سخت شرمنده ست زینب از حسین خویش که با علی ها هدیه های او برابر نیستند وقت تزیین کردنِ عون و محمد با زره از صمیم قلب خوشحال است دختر نیستند مادری در خیمه اش می داد دلداری به خویش بچه های من که رعناتر از اکبر نیستند بچه های من اگر لب تشنه هم جان می دهند هر دوتا هم تشنه تر از حلق اصغر نیستند تا فقط خواهر شود در کربلا این بار گفت بچه های من خدا را شکر دیگر نیستند
می رود سمت برادر به تنش تب دارد دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد به فدای سر تو ! هرچه که دارم این است چه کنم؟هست همین هرچه که زینب دارد ارث زینب قد خم بود ، قسم داد و گرفت إذن خود را هم از آن قدّ مورّب دارد پسرش رفت به میدان و شغالان دیدند شیر این بیشه عجب باد به غبغب دارد رفت و فریاد برآورد برادر ! بشتاب تیغ ورّاث علی از دو طرف لب دارد حق همین است که قربانی اکبر بشویم زینب است این که دو فرزند مؤدب دارد از یمین می روم از سمت یسارش با تو دشمن معرکه یک روزِ معذّب دارد بد به دل راه مده مطمئناً پیروزیم مادر ماست که در خیمه ، مرتّب دارد: زیر لب زمزمه ی ناد علی می خواند دارد از هیبت اولاد علی می خواند تکیه دادند به هم هر دو برادر اینبار هر دو در مرکز این دایره و چون پرگار دور خود ساخته اند از سر دشمن کوهی تنِ بی سر چقدر ماند و در این انبوهی خُدعه زد دشمن بی عُرضه و ترسو ای وای بارش تیر شد آغاز ز هر سو ای وای ناگهان هردو برادر به کمین افتادند زیر باران جفا هر دو زمین افتادند بدن هر دو پر از تیر ، به هم دوخته شد چشم هر دو پسرِ شیر به هم دوخته شد اول از ترس در آن حال رهاشان کردند بعد با تیغه شمشیر جداشان کردند این طرف ، حادثه از چشم زنی دور افتاد آن طرف در وسط خیمه دلی شور افتاد گَرد ، خوابید و شد آن واقعه پیدا کم کم چشم مادر نگران شد به پسرها کم کم عاقبت واقعه ، شد آنچه که زینب می خواست نذر من گشت اَدا ! شکر ، حسینم برجاست پسرانم به فدای سر تو ، غم نخوری هر دو قربان علی اکبر تو ، غم نخوری پسرانم که بماند ! خودِ زینب هم هست جان من نذر علی اصغر تو ، غم نخوری تو سفارش شده ی مادرِمانی ، قَسمت می دهم جان من و مادر تو ، غم نخوری هرچه غم مال من و قول بده تا آخر هرچه غم خورد اگر خواهر تو ، غم نخوری
زینب آورد امانتی ها را سربه زیر و خجالتی ها را سینه زن های اکبر و اصغر اولین بچه هیئتی ها را تا مشخص شود عیار خودش می فرستاد قیمتی ها را دولت دختر علی می برد آبروی حکومتی ها را روی پا نیزه ها بلند شدند تا ببینند غیرتی ها را دور می شد دو رد پا از هم در پی آن ، دو تا صدا از هم از همان دور بوسه می گیرند جای بابا دوتا دوتا از هم تا بسازند کربلا باهم تا بگیرند کربلا از هم با رجز های حیدری این دو جان گرفتند بارها از هم دورشان جمع می شود لشکر کم کنی هر کدام را از هم تیغ ها عاقبت یکی گشتند تا شدند این دوتا جدا از هم عاقبت داغ روزگار شدند دو غزال حرم شکار شدند سر هر یک به یک طرف افتاد تا که معنای ذوالفقار شدند تا که این دو علی علی گفتند همه ی دشت نیزه دار شدند دانه دانه به خاک افتادند سیب بودند پس انار شدند تیغ ها چون شدند دست به کار چکمه ها نیز پا به کار شدند ساعتی بعد با سری خونین بر سر نیزه ها سوار شدند
(۱) دوست دارم که ترک لاف کنم خلوتی رفته، اعتکاف کنم تا شوم مُحرم حریم دمشق کعبه‌ی عشق را طواف کنم سخن از کاف و ها و یا گویم صحبت از عین و شین و قاف کنم حرف از معنی حجاب زنم یاد از بانوی عفاف کنم اوّلین حرف و آخرین مطلب السّلام علیکِ یا زینب! (۲) السّلام ای ملیکة الدّنیا! السّلام ای شفیعة العقبا! السّلام ای نبیره‌ی یاسین! السّلام ای نتیجه‌ی طاها! السّلام ای سلالة الحیدر! السّلام ای سلیلة الزّهرا! السّلام ای حسن ز پا تا سر! السّلام ای حسین سر تا پا! بردی ای نور عین و عین نور! تو از این پنج نور، فیض حضور (۳) ای تو ناموس قادر متعال! مایه‌ی افتخار احمد و آل فاطمه عصمت و علی خصلت مجتبی سیرت و حسین کمال ای حریم تو احسن المأمن! وی مدیح تو افضل الاعمال! دم ز تو می‌زنیم در همه دم یاد تو می‌کنیم در همه حال ای که یادت نمی‌رود از یاد! پدر و مادرم فدای تو باد! (۴) فاطمه زاده و علی حسبی علوی ذات و فاطمی نسبی کرمت شامل رجال و نسا حرمت مستجار شیخ و صبی ای ملقّب به زین اب! زینب! تو سزاوار این‌چنین لقبی زینبت خوانده است گر چه خدا به خدا زِین جدّ و امّ و ابی ای تو آیینه‌ی صفات حق! عفّت تام، عصمت مطلق (۵) خطبه‌هایت مبلّغ مکتب گریه‌هایت مروّج مذهب از تو باید سرود در هر روز بر تو باید گریست در هر شب چه بگویم که در رساله‌ی عشق عشق فتوا دهد بر این مطلب: با ادب با وضو بباید برد نام عُلیا مخدرّه زینب وه! که نامت به وحی، تمثیل ست زآن که نام‌آور تو جبریل ست (۶) ای خداوند عشق! یا زینب! عبد در بند عشق یا زینب! زیر و رو کرده‌ایم کون و مکان نیست مانند عشق، یا زینب! عشق اگر عشق توست ما همه‌ایم آرزومند عشق، یا زینب! کیستی؟ ای به عشق سنگ محک! عشق را با تو هست حقّ نمک (۷) عقل، مجنون توست سیّدتی! عشق، مفتون توست سیّدتی! ماندگار است تا ابد اسلام لیک مدیون توست سیّدتی! حج و صوم و صلوة وخمس و زکات همه مرهون توست سیّدتی! نه فقط کربلا و کوفه و شام کعبه ممنون توست سیّدتی! همه هستیّ خود فدا کردی دِین خود را به دین ادا کردی (۸) محو صبر تو حضرت ایّوب مات اشک تو یوسف و یعقوب یاد تو در ضمیر جان محفوظ نام تو در کتاب دل مکتوب گَرد و خاک حریم پاک تو را حور با گیسویش کند جاروب تویی آن کس که بس مصیبت دید شد به امّ المصائبی منسوب چه مصائب؟ که سخت پیرت کرد بلکه از عمر خویش سیرت کرد (۹) آن که از بار غم خمیده تویی داغ بر روی داغ دیده تویی آن که هم بوده مادر دو شهید هم شده مادرش شهیده تویی آن که از خیمه‌گاه تا گودال همه‌ی راه را دویده تویی آن که فریاد واحسینایش از زمین بر فلک رسیده تویی تویی آن زن که رفت مردانه کوفه، زندان و شام، ویرانه (۱۰) تویی آن بانویی که فاضله بود بری از نقص بود و کامله بود تویی آن بانویی که در دل شب گرم راز و نیاز و نافله بود تویی آن بانویی که بر لب او نه گلایه نه شِکوه نه گله بود تویی آن بانویی که چل منزل در اسیری امیر قافله بود راه را با حسین کردی طی تو به محمل، حسین بر سر نی (۱۱) چون که می‌رفتی، ای علی‌رفتار! به سوی قبر احمد مختار تا حریم رسول اکرم بود، پیش‌گام تو حیدر کرّار هم حسن همرهت بُدی ز یمین هم حسین از پی‌ات شدی ز یسار تو کجا روی ناقه‌ی عریان؟ تو کجا بین کوچه و بازار؟ خاطر عاطر تو آزردند بزم نامحرمان تو را بردند (۱۲) ای مهین جلوه‌ی دلارایی! وی بهین اسوه‌ی شکیبایی! ما همه ذرّه و تو خورشیدی ما همه قطره و تو دریایی ای وجودت مطاف درد و غم در لقب کعبة الرّزایایی آن همه داغ دیدی و گفتی من ندیدم به غیر زیبایی همه مبهوت و مات بینش تو آفرین‌ها بر آفرینش تو (۱۳) گر شود صبر با تو رو در رو پیش پای تو می‌زند زانو صابران را تو برترین اسوه شاکران را تو بهترین الگو درد جان را محبتت درمان زخم دل را ولایتت دارو ما فقیر تو و تو مستغنی ما گدای تو و تو شه‌بانو هر چه هستیم خوب یا که بدیم چنگ بر تار چادر تو زدیم (۱۴) من کجا مدح دخت دخت رسول؟ نازپرورده‌ی علیّ و بتول ای عقیله میان هاشمیان! عاجز از درک تو تمام عقول تا بیایم به آستان‌بوسی کی به من می‌دهی تو اذن دخول؟ به سر آمد مدیحه و پایش بزن از راه مهر، مُهر قبول "تربتم" لیک کم‌ترم از خاک باد ارواح العالمین فداک!
4_5794310434521619240.mp3
7.71M
🎧 🚩 فرزندان حضرت زینب سلام‌الله علیها 🚩 حجت‌الاسلام حنیفی
📎منم اونکه آقا بهت راهو بستم --------------------------------- منم اونکه آقا بهت راهو بستم میدونی که خیلی دلت رو شکستم منم اونکه لرزوند دل بچه‌هارو اونم که رقم زد برات کربلا رو نگا کن که حالا سرافکنده‌ام من به پیش نگاه تو شرمنده‌ام من کوچیکم ولی تو بزرگی کن آقا بیا بگذر از من تو رو جون زهرا __________ منم مثل حرّم پشیمون و خستم نمک خوردم اما نمکدون شکستم میبینی اسیرم تو مرداب دنیا ندارم امیدی به امروز و فردا نجاتم بده که خداییش بریدم هدر رفته عمرم ته خط رسیدم یه نفرین کن آقا منم سر به راه شم یه کاری کن از این اسارت رها شم _________ وفا کردی اما جفا دیدی از من عطا کردی اما خطا دیدی از من یه کوه طلا رو به ارزن فروختم به یک لحظه لذت حسینو فروختم تمومی حرفام به جز ادعا نیست من اصلا مسیرم شبیه شما نیست فقط داد زدم که دوست دارم آقا تا وقت عمل شد کم آوردم آقا 🆔@ehsantabriziyan
در رگ رگش نشانه‌ی خوی کریم بود او وارث کمال پدر از قدیم بود دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود این کودک شهید که گفته یتیم بود؟ وقتی حسین سایه‌ی بالای سر شود کو آن دل یتیم که تنگ پدر شود؟ در لحظه‌های پر طپش نوجوانی‌اش با آن دل کبوتری و آسمانی‌اش با حکم عمّه، عمّه‌ی قامت کمانی‌اش بر تل زینبیه بود پی دیده بانی‌اش اخبار را به محضر عمّه رسانده است دور عمو به غیر غریبی نمانده است خورشید را به دیده شفق‌گونه دید و رفت از دست ماه، دست خودش را کشید و رفت از خیمه‌ها کبوتر عاشق پرید و رفت تا قتلگاه مثل غزالی دوید و رفت می‌رفت پا برهنه در آن صحنه‌ی جدال می‌گفت: عمّه! جانِ عمو کن مرا حلال دارد به قتلگاه سرازیر می‌شود مبهوت تیر و نیزه و شمشیر می‌شود کم کم خمیده می‌شود و پیر می‌شود یک آن تعلّلی بکند دیر می‌شود در موج خون حقیقت دریا نشسته است دورش تمام نیزه و تیر شکسته است :: دستش برید و گفت: که ای وای مادرم رنگش پرید و گفت: که ای وای مادرم در خون طپید و گفت: که ای وای مادرم آهی کشید و گفت: که ای وای مادرم وقتی که ضربه آمد و بر استخوان نشست در عرش قلب فاطمه چون پهلویش شکست خونش حنا به روی عمویش کشیده است از عرش، آفرینِ پدر را شنیده است مشغول ذکر بانوی قامت خمیده است تیری تمام قد به گلویش رسیده است تیری که طرح حنجره‌اش را بهم زده آتش به جان مضطر اهل حرم زده یعقوب را بگو که دو تا یوسفش به چاه ماندند در میانه‌ی گرگان یک سپاه فریاد مادرانه‌ای آید که: آه، آه دارد صدای اسب می‌آید ز قتلگاه ده اسب نعل خورده و سنگین تن آمدند ارواح انبیا همه با شیون آمدند
بارگاهی که شده عرش خدا کَفْش‌کَنش لشکری پای نهادند به روی بدنش این حسین است که مانده است تنش روی زمین؟! یا روی خاک، به لب آمده جان حسنش یک‌ نفر درصدد غارت عمامه‌ی او یک نفر آمده تاکه ببرد پیرهنش دورتادورِ حرم دست حرامی‌ها بود وارد معرکه شد شیر یل صف شکنش رجز شیر جمل نعره‌ی مستانه‌ی اوست یاحسن بود که می‌ریخت ز کنج دهنش آمد و داشت به لب آیه‌ی "فَاخْلَعْ نَعْلَيْك" گفت سیناست همین سینه‌ی غرق محنش بی وضو آنکه نبرده است دمی نام عمو بود با شمر درآن مهلکه روی سخنش به ادب نافه‌گشایی کن ازآن زلفِ سیاه *جای دل‌های عزیز است به هم بر مَزَنَش* ساربانا سر من سهم تو اما عوضش دست بردار از انگشت و عقیق یمنش بود آن لحظه دعای لب عطشان عمو که میان دل خود داشت غم یاسمنش *یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش می‌سپارم به تو از دست حسود چمنش* وای از بال و پرش، رفت به غارت با تیغ وای از حنجره‌اش، حرمله شد راهزنش وطن آغوش حسین است، خوشا عبدالله لاأقل جان نسپرده است به دور از وطنش *جناب حافظ (ره)
چون باد در حرارت دشت و دمن دوید چون بوی گل بلند شد و در چمن دوید وارونه است شیوۀ صحرای ابتلا رو به شکارگاه، غزال ختن دوید می‌خواست ایستاده نسوزد شبیه شمع خورشید‌وار با همۀ سوختن دوید مردان، زره به قامت مردانه بسته‌اند این نوجنونِ کیست که با پیرهن دوید؟ با اشتیاق رفت به آغوش قتلگاه غربت‌کشیده بود و به سوی وطن دوید تیغ برهنه منتظر دست‌بوسی‌اش با سر به پای‌بوس تن بی‌کفن دوید آغشته شد به خون خدا خون پاک او وانگاه در رگان عقیق یمن دوید یا رب چه رفت بر سر عبداللَه و حسین؟ زینب نشست، فاطمه آمد، حسن دوید
برادر تشت خون را لاله‌باران کرد، یادم هست و بغض خویش را در سرفه پنهان کرد، یادم هست صدا زد: رفتم اما با تو در هر حال خواهم بود برادر! با تو تا هنگامۀ گودال خواهم بود برادر پای حرفش ماند و با من در سفر آمد برادر پا به پایم با همان خونِ جگر آمد برادر آن‌که شمشیرش خرافات جمل را کشت شکوهش جبت و طاغوت جهان، لات و هبل را کشت سخن فرمود با لب‌های قاسم، مرگ شیرین شد و ثاراللّهی‌ام با خون عبداللّه رنگین شد درون مقتل اینک لطف خود را بیشتر کرده برایم دست خود را سایۀ سر نه، سپر کرده بیا خواهر، ببین خون جگر بر خونم افزوده شکست آن شیشۀ عطری که لبریز از حسن بوده شمیمِ عطر او را در مشامم از ازل دارم به عبداللّهِ آغوشم، حسن را در بغل دارم عجب پیراهنی از دست خواهد رفت در بازار که از بوی حسین آکنده، از عطر حسن سرشار یکی شد پیکرم با او، تو هم این را روایت کن شباب اهل جنّت را بیا با هم زیارت کن تو هم مانند من دور از وطن هستی، بیا خواهر اگر دلتنگ آغوش حسن هستی، بیا خواهر شبیه کودکی‌هامان بساط گریه برپا کن بیا یک بار دیگر چادرت را خیمۀ ما کن بیا خواهر، بیا این حنجر کوچک سخن دارد گلوی سرخِ عبداللّه آهنگ حسن دارد بیا خواهر که دارد از گلویش این دم آخر صدای روضه می‌آید، صدای روضۀ مادر
رفت قاسم، رفت سقا و علی اکبر... عمو من ز تو تنهاتر و از من تو تنهاتر عمو نیست زور و بازویم مثل علی اکبر ولی هست اما غیرتم مثل علی اصغر عمو به سکینه گفته‌ام غصه نخور از رفتنم دست‌های من فدای معجرت دخترعمو زمزمِ خون راه افتاده‌ست، دست و پا نزن می‌دوم سوی تو مثل هاجرِ مضطر عمو جایِ بابایم پدر بودی برایم سال‌ها ای عزیزِ مهربانتر از پدر مادر، عمو آمدم یک ثانیه زنده بمانی بیشتر عمه رویت را ببیند دفعه‌ای دیگر عمو :: گیسویی که عمه‌ام دیروز می‌زد شانه‌اش آه افتاده‌ست دستِ شمر خیره‌سر عمو بینِ نیزه خوردنت جورِ مرا هم می‌کِشی زحمتت دادم حلالم کن دم آخر عمو نیزه خورده پهلویت، افتاده‌ای روی زمین آمده انگار مادر باز پشت در عمو حرمله با تیر جسمم را به جسمت دوخته برنمی‌دارم اگر از پیکرت پیکر عمو من ندارم دست؛ اما برندارم از تو دست تا دم جان دادنم مانند آب‌آور عمو چون تمام کودکی حالا در آغوشِ توأم نیست پایانی برای من از این بهتر عمو سروده گروه
برده‌ست بنده سوی مولا هر زمان دست شد واسطه بین زمین و آسمان، دست جز از درِ این آستان خیری ندیده وا کرده هر کس رو به دست این و آن، دست در سجده و بر خاک افتادن، زبان، سر وقت قنوت و ربنا گفتن زبان، دست در پهنه‌ی تاریخ اگر کنکاش باشد دارد برای ما هزاران داستان، دست خیبر برای خود دژ مستحکمی بود تا آن زمان که زد به در، یک پهلوان، دست اسلام را پیروز میدان کرد حیدر حق زد برای قدرت این بازوان، دست جان‌ها به قربان مرام آن که از لطف در اوج قدرت می‌گرفت از ناتوان، دست با دست پر برگشته مسکینی که حتی یکبار برده بر در این آستان، دست با قصد بیعت سوی او آمد که آن روز انداخت بر دستان مولا ریسمان، دست یک روز در جنگ اُحد آقای عالم تهدید را از جانب مولاش رانده است :: یک روز حیدر در دفاعِ از پیمبر امروز عبدالله پای کار مانده است تا گفت پیرِ کل‌ِ عالَم یَنصُرونی در بیعتش بالا گرفت این نوجوان، دست راه گلو را داشت طی می‌کرد خنجر سد کرد راه حمله‌اش را ناگهان، دست آمد به مهمانیِ آغوشِ عمویش هدیه چه آورده برای میزبان؟ دست زینب دو دستی بر سرش می‌زد در آنجا می‌رفت وقتی سمت چوب خیزران، دست :: هر قدْر کمتر در غم او زد به سینه روز قیامت بیشتر بیند زیان، دست
وقتی عدو به روی تو شمشیر می‌کشد از درد تو تمام تنم تیر می‌کشد طاقت ندارم این همه تنها ببینمت وقتی که چلّه چلّه کمان تیر می‌کشد این بغضِ جان‌ستان که تو بی‌کس‌ترین شدی پای مرا به بازی تقدیر می‌کشد ای قاری همیشهٔ قرآن آسمان کار تو جزء جزء به تفسیر می‌کشد این‌که زِ هر طرف نفست را گرفته‌اند آن کوچه را به مسلخ تصویر می‌کشد برخیز! ای امام نماز فرشته‌ها لشکر برای قتل تو تکبیر می‌کشد
شب پنجم که می رسد از راه روضه را غرق آه باید خواند از یتیم حسن که می‌گوییم روضه‌ی قتلگاه باید خواند روز آخر نیامده است اما روضه رفته است داخل گودال مثل مرغی که بال او کنده است حسنی‌زاده می‌زند پر و بال لحظه‌ی آخر است و این میدان گرچه مرد نبرد می‌خواهد حسنی زاده! پیش عمه بمان بعد از این، خیمه مرد می‌خواهد حیف از آن دست، حیف از آن بازو دست خود را به تیغ نسپاری پیش زینب بمان که بعد عمو علم و مشک را تو برداری پیش زینب بمان که می‌ترسم روضه‌ی پشت در شود تکرار مادرم بازوی کبودی داشت دست خود را به تیغ‌ها نسپار
ما سائلان هر شب دربار عبدالله نان می‌خوریم از سفره‌ی پربار عبدالله مانند بابای کریمش دست و دلباز است ضرب المثل شد رأفت بسیار عبدالله دستان او عطر امام مجتبی دارد ارث حسن شد گرمی بازار عبدالله امشب بیا با من بگو وای از دل زینب آتش به جان عمه زد اصرار عبدالله سوی شهادت می‌دوید از جانب خیمه حکمت نهفته در دل رفتار عبدالله زیر سر تیر و کمان حرمله‌ها بود کلی گره افتاد اگر در کار عبدالله :: در راه دین، راه خدا، راه عمو جانش جان داد، جان بچه‌های ما به قربانش دستی که آویزان شود از پوست می‌لرزد ما را مدینه می‌برد با دست لرزانش دست حسین بن علی با زحمت بسیار خون لخته‌ها را می‌گرفت از روی دندانش وقتی در آغوش امام عصر خود جان داد نقش تبسم بود بر لب‌های عطشانش روی تن غرق به خونش راه افتادند تکبیر گویان دشمنانِ نامسلمانش پیش نگاه اهل خیمه عصر عاشورا می‌رفت زیر سم مرکب جسم عریانش روشن کند مانند ماهی از سر نیزه شب‌های تار نجمه را چشم درخشانش
4_5796404175243842587.mp3
4.61M
🎧 🚩 حضرت عبدالله علیه‌السلام 🚩 حجت‌الاسلام حنیفی
عشق را در بر کشید از جگر آهی برای غربت دلبر کشید از کف پای عمو سرمه‌ای برداشت و روی دو چشم تر کشید گفت احلی من عسل شربت عشق حسین بن علی را سر کشید روضه ام آغاز شد بر زمین هی پا کشید و قد کشید و پرکشید مرکبی با نعل خود قد او را چون عمو عباس آب‌ آور کشید داغ فرزند حسن دست مقتل را گرفت و تا به پشت در کشید قصه را از سر گرفت پهلوی قاسم شکست و روضه‌ی مادر گرفت حرمت حیدر شکست عاقبت از ساقه‌ی خود غنچه‌ای پرپر شکست بار شیشه داشت و سنگی آمد آه! بار شیشه اش آخر شکست روضه کم کم باز شد مرد نامردی رسید و با لگد زد در شکست خورد پیشانی به در آنقدر محکم که با آن ضربه شاید سر شکست چادرش آتش گرفت مادر افتاد و در افتاد و دل حیدر شکست در میان شعله ها یاحسینی گفت مادر، روضه آمد کربلا هم بدن سالم نماند هم دل ارباب بی غسل و کفن سالم نماند با حساب تیرها پیکرش مانند تابوت حسن سالم نماند با حساب نیزه‌ها آه حتی تار و پود پیرهن سالم نماند با حساب تیغ‌ها چون به تن جوشن نبود اعضای تن سالم نماند با حساب سنگ ها چیزی از ابرو و دندان و دهن سالم نماند با حساب نعل‌ها هیچ یک از استخوان های بدن سالم نماند پیکری باقی نماند خووود روی سر نبوده پس سری باقی نماند
شد شب معجزه ها ، ذکر عوالم حسن است بر لب سینه زن و ذاکر و ناظم حسن است سایه ی روی سر این همه خادم حسن است اولین گریه کن روضه قاسم ، حسن است حسنی گشته حسینیه ی دلها امشب جای هر درد نوشتند مداوا امشب ای حسن جان ِحرم ، حضرت دلدار سلام دست پرورده ی عباس علمدار سلام یک تنه لشکر دین قبله ی ایثار سلام شیر غران علی حیدر کرار سلام سیزده ساله شدی پیر شهادت طلبان داده ای یاد قیامت به قیامت طلبان ذکر جانم حسن از عالم بالا آمد طالب خون علی اکبر لیلا آمد سیزده سالگی حضرت مولا آمد حال عباس و حسین از رجزت جا آمد ذکر طوفان انابن الحسنت را عشق است یک تنه لشکر آقا شدنت را عشق است می رسد موج زنان غیرت طوفان حسن لشکر کفر به جان آمده از جان حسن باز پی شد شتر فتنه به دستان حسن کوفه را ریخت بهم یوسف کنعان حسن هیبتت حیرت انس و ملک و جن شده است آن همه مَن مَن ازرق همه مِن مِن شده است وقت آن شد بچشی غربت بابایت را کینه ها داشت مگر چشم تماشایت را سنگ ها کرد پر از لاله سراپایت را چه غریبانه صدا می زدی آقایت را با زمین خوردن تو گشت بلند هلهله ها نیمه جانی ِ تو جان داد به این حرمله ها گرگ های جملی، یوسف کنعان ای وای از عطش آمده روی لب تو جان ای وای مرهم زخم تو شد سم ستوران ای وای شد یکی جسم تو با خاک بیابان ای وای آه بر آه یتیمانه ی تو خندیدند شیر گشتند همه تا که غریبت دیدند زنده شد با غم تو روضه مادر قاسم قتل تو زیر سر این همه لشکر قاسم سرو گویم به تو یا لاله ی پرپر قاسم هم ابالفضل شدی هم علی اکبر قاسم لرزه از حال تو بر عرش معلی افتاد می کشی پا به زمین و عمو از پا افتاد
داغ مدینه دلتو گرفته پهلوی این نیزه به تو گرفته نمیشه وایسم و تماشا کنم دست سیاه کاکُلِتو گرفته گفتی حسن همین برا تو بد شد هر چی که شد سر همین حسد شد زنده بودی هنوز ولی بمیرم مرکب اومد از رو تن تو رد شد گلم چقدر خوش قد و بالا شدی رفتی توی لشگر و تنها شدی چی شد تو اون شلوغیا که آخه یه ساعته هم قد سقا شدی با پر سوخته پر زدی عزیزم میشه جوابمو بدی عزیزم چیکار کنم که پیش چشم تارم مثل عسل کِش اومدی عزیزم