⭕️آیت الله روح الله قرهی از استادان اخلاق شهر تهران در یکی از جلسات شرح دعای ابوحمزه ثمالی در شبهای ماه مبارک رمضان در سال ۱۳۹۴ شمسی نکتهای را در باب راهی برای با برکت شدن وقت و زمان بیان کرد که مشروح آن در ادامه میآید.
🔰خیلی جالب است، این را امتحان کنید. من یک بار به یکی از جوانهای عزیز بیان کردم و او عمل کرد و دید. گفتم: اتّفاقاً هرچه ما بیشتر انجام دهیم، برکت در وقت من ناحیه الله به وجود میآید.
اگر میخواهید معنای برکت در وقت را ببینید، این کار را بکنید.
🔆 چون ساعات که همان ساعات است امّا چطور میشود یکی میتواند سه جزء قرآن بخواند و یکی اصلاً پنجاه آیه هم نخواند. مثلاً بگوید: نصف جزء دیروزم هم مانده است! اگر انسان اشتیاقاً و حبّاً جلو برود؛ یعنی از باب حبّ بخواند و اشتیاق به قرائت داشته باشد، برای او برکت به وجود میآید، اجازه میدهند. امّا وقتی انسان میگوید مگر میشود، نمیشود.
اتّفاقاً این همان است که بارها در مطالب دیگر عرض کردم در احادیث القدسیّه شیخ حر عاملی است که پروردگار عالم میفرماید: «انا فی ظن عبدی» بندهام هرگونه که نسبت به من تصوّر کند، من هم همانگونه با او رفتار میکنم.
اگر بگوییم: بعضی سه جزء میخوانند، حالا یعنی میشود؟! برای من هم مینویسد مگر میشود؟! یعنی اجازه نمیدهد. یعنی به ظنّ من نگاه میکند. وقتی من میگویم، مگر میشود؛ یعنی نمیشود. اگر ما باورمان شد، میشود، میشود. پروردگار عالم فرموده: «انا فی ظن عبدی» من در ظنّ و گمان بنده خودم هستم.
💠ماجرای خادمی که بیست روز قبل از کاروان به مدینه رسید!
در مثال مناقشه نیست. مثل همان داستانی که حاجیان، خادم آن تاجر بزرگوار ماهرویان – که ناصرالدّین شاه این لقب را به او داده و قضایایش مفصّل هست – مسخره کردند و سر به سر او گذاشتند.
ماجرا از این قرار است که در یک کاروانی که آن موقع با شتر به حج میرفتند، یکی از اینها که به ظاهر بذلهگو بود، این بیچاره را اذیت کرد و گفت: پشت آن تپه مدینه است، تو زودتر برو و تا حاجی میآید، مطالب را آماده کن. او هم بدو بدو رفت پشت تپه و ساعتی گذشت و دیگر یادشان رفت. بعدازظهر مدام منتظرش بودند که کجاست. غروب شد، نیامد. گفتند: گم شد. ترسیدند. شب هم باید حرکت میکردند و خودشان دیگر رفتند.
این حاج آقای ماهرویان هم دائم با کسی که این کار را کرده بود دعوا میکرد که ما یک خادم داشتیم که او هم خودش را نمیتوانست جمع و جور کند، چرا این کار را کردید و … .
بیست و یک روز بعد از این ماجرا به مدینه رسیدند. دیدند او دم دروازه مدینه نشسته است! میگوید: شما کجا رفتید؟! تعجّب میکنند و میگویند: تو چطور اینجا آمدی؟ میگوید: مگر نگفتید پشت آن تپه است؟ من رفتم پشت آن تپه و اینجا آمدم دیگر! یکی از اینها هم به من محبّت کرده، هر شب به من غذا میدهد و من را داخل میبرد و آنجا میخوابم و صبح به صبح میآیم با ترس و لرز اینجا مینشینم که یک موقع حاجی نیاید، من را بزند.
یعنی بیست روز جلوتر رفته بود، چون باور داشت. «انا فی ظن عبدی». ما هم باور کنیم که میشود، میشود. وقتی باور نداریم و میگوییم: مگر …، خدای متعال هم با همان اگر و مگر ما با ما برخورد میکند. این قاعده است.
#ارسالی_کاربران