از ماجرای کوچه که آرام بگذریم ؛
زینب مُدام خیره به در گریه میکند :)
مرا هنگامِ رفتن در بغل کردی ولی این کار؛
دقیقا مثلِ بسمِ الله یک قَصاب میماند :)
چند گویی قصه ایوب و صبر او ؟! بس است ؛
بیش از این ما صبر نتوانیم ، آن ایوب بود ..!
دل به دلدار سپردن کار هر دلدار نیست ؛
من به طُ جان می سپارم دل که قابل دار نیست ..!
واج آراییِ شین هم ، بهتر از این میشود؟!
شهرِ مشهد ، شمسِ هشتم ، عشقِ مشهودم رضا :)