🖼 #عکسنوشت
🌱تمامى #هستى به #تو منتهى مىشود و تو بايد به #خداى_هستى منتهى شوى.
«انَّ الى رَبَّكَ الْمُنْتَهى»
كه اين آيه درخور تأمل بسيار است.
بابا! در اين نكته تأمل كن، ببين در برابر آنچه #به_دست_میآورى، چه #از_دست_میدهى. در اين #محاسبه، خودت را در نظر بگير. تمام #باخت ما از اينجاست كه خودمان را به حساب نمىآوريم! فقط حساب مىكنيم چه بهدست آوردهايم و نمىبينيم چه از دست دادهايم.
🖋 استاد #علی_صفایی_حائری
📚 #نامه_های_بلوغ، صفحه۲۳
⭕️ @EinSadTehran
🔳 #عکسنوشت
🍃🍃... درون سینه ام، یک چشم دیگر پلک وا کرد.
و در این چشم، #هستی رنگ دیگر داشت.
سختی رنگ دیگر داشت.
و #مرگ، آهنگ دیگر داشت.
و با این چشم، من، دیدم.
#خدا در سینه ی من بود.
با من گرم نجوا بود.
#دلم سرشار از او بود.
نه کمبودی برایم بود، نه اندوهی.
با این چشم، من، دیدم.
با او، این همه اندوه، شیرین است.
وبی او، زندگی تار است.
و بی او، زندگی پوچ و سیاه و سخت و غمگین است.
سرم می رفت.
چشمم سخت می جوشید.
و #قلبم، هم چنان مرغان وحشی بال و پر می زد.
و «او»، این مرغ وحشی را صدا می زد.
و از #هستی جدا می کرد.
تا در «بی نهایت» بال بگشاید.
در آن جا با سکوت، آواز می خواندند.
در آن جا با نگاه، فریاد می کردند.
در آن جا زندگی با رنگ دیگر بود، بانگ سپید صبح.
اما #مرگ، تنها آرزوی این دل آسوده ی من بود !
📖... گزیده ای از شعر بلند #فریاد
🖌 استاد #علی_صفایی_حائری
⬛ @EinSadTehran
🔳 #عکسنوشت
🍃🍃... درون سینه ام، یک چشم دیگر پلک وا کرد.
و در این چشم، #هستی رنگ دیگر داشت.
سختی رنگ دیگر داشت.
و #مرگ، آهنگ دیگر داشت.
و با این چشم، من، دیدم.
#خدا در سینه ی من بود.
با من گرم نجوا بود.
#دلم سرشار از او بود.
نه کمبودی برایم بود، نه اندوهی.
با این چشم، من، دیدم.
با او، این همه اندوه، شیرین است.
وبی او، زندگی تار است.
و بی او، زندگی پوچ و سیاه و سخت و غمگین است.
سرم می رفت.
چشمم سخت می جوشید.
و #قلبم، هم چنان مرغان وحشی بال و پر می زد.
و «او»، این مرغ وحشی را صدا می زد.
و از #هستی جدا می کرد.
تا در «بی نهایت» بال بگشاید.
در آن جا با سکوت، آواز می خواندند.
در آن جا با نگاه، فریاد می کردند.
در آن جا زندگی با رنگ دیگر بود، بانگ سپید صبح.
اما #مرگ، تنها آرزوی این دل آسوده ی من بود !
📖... گزیده ای از شعر بلند #فریاد
🖌 استاد #علی_صفایی_حائری
☘️ @EinSadTehran
🌐 Einsadtehran.ir