#آیههای_سبز ۶
#پیشنهاد_ویژه l #تربیت
🍀 مشكل اساسى
«دوستى دارم كه دلسوز و آرام مىگفت:
ما شاهد روزهايى بودهايم كه فوج فوج به اسلام رو آوردند و شاهد روحهايى بودهايم كه هستى يک گامشان بود...
و امروز هم شاهد آنهايى هستيم كه فوج فوج مىميرند و شاهد آنهايى هستيم كه باقى ماندهاند و در خويش مىلمند.
و مىگفت: ما امروز از لحاظ تبليغ در سطحى بالاتر هستيم. ما وارث گذشتگان هستيم و از علوم گستردهاى هم بهره گرفتهايم.
و مىپرسيد و صادقانه مىپرسيد:
چه شده كه آن روحها در ميان ما نمىشكوفد و آن دلها در درون ما نمىتپد؟
گفتمش: گيرم كه
آنها كبريتى از تبليغ در دست داشتهاند
و ما خرمنى از آتش،
اما تفاوت اين است كه آنها كبريت را به فتيلهها زدند و چراغها را زير نظر گرفتند و با استعدادها كار كردند...
اما ما اين خرمن آتش را به باد داديم و سنگها را داغ كرديم و چراغها را خاموش گذاشتيم.
و اين پيداست كه با يک كبريت استعدادها روشن مىشوند،
اما با خرمنى سوزان از آتش، سنگها نورى نمىگيرند.
و باز گفتمش بگذر از آن كه ما با آن همه ميراث غنى، روش فقيرى داريم و بهرهبردارى ضعيف، درست مثل كسى كه خوراكهاى زياد و مطبوعى ذخيره دارد، اما نيازش را نمىشناسد و نياز مهمانهايش را نمىداند و از روش تغذيه آگاهى ندارد. اين ميزبان، خودش و مهمانش از غذاهاى لذيذى سرشار مىشوند، اما نيازهايشان تأمين نمىگردد.
آخر كسى كه به ويتامين «ث» نيازمند است بر فرض برايش تيهو به سيخ بكشند و آهو برايش كباب كنند، نيازش تأمين نخواهد شد كه آن همه نيرو در اين بدن عفونى مىشود و بيمارى دست مىدهد و اين است كه ما امروز دايرةالمعارف هايى داريم، اما همه نيازمند و عليل.
معدهها سرشار است در حالى كه بدنها فقير و مريض...
و اين است كه با اين همه ثروت و اميد، باز به يأس مىرسيم و در خويش مىمانيم.
آنها با يك جرقه خرمنهاى آهن را آب مىكردند و شكل مىدادند و بهره برمىداشتند،
اما ما با يك خرمن آتش حتى يك ميخ نساختهايم و يك مهره را شكل ندادهايم.
ميخى كه بتوان به آن چيزى آويخت و مهرهاى كه بتوان آن را به كار گرفت.
آنها هنگامى كه يك كوره آهن را مىديدند،
حقارت جرقهها را در نظر نمىآوردند كه به روش فكر مىكردند
و آن جرقه را نه به آهنها كه به گَوَنها مىسپردند و گونها را به الوارها و الوارها را به زغال سنگها
و به اين گونه بود كه آهنها هم آب مىشدند و شكل مىگرفتند و بهره مىدادند.
ما امروز در كنار درياى مشكلات و كوههاى مانع،
يا سرود يأس مىخوانيم و مىمانيم
و يا بدون روش و بدون تفكر دست به كار مىشويم و به بنبست مىرسيم و در چالههاى يأس مىخوابيم.
ما در برابر يك جامعهى به غرقاب نشسته يا پشت مىكنيم كه دست و پا زدنها و نالهها و استغاثهها را نشنويم و يا بىتفاوت نگاه مىكنيم و يا اگر همتى باشد از دم دست، هر كه به دستمان آمد، بيرون مىكشيم و چه بسا كه نعشهاى بىجان و مردههاى آب خورده نصيبمان شود.
ما به نجات مردهها مشغول هستيم و استعدادها در آن طرفتر، اسير موجها و گلاويز مرگ!
در اين موقعيت چارهاى نيست جز اينكه با استعدادها كار كنيم و آنها را بيرون بكشيم
و بعد با همدستى آنها به سراغ ديگران برويم و با كمك گَوَنها و الوارها و زغال سنگها، آهنها را آب كنيم
و مانعها را شكل دهيم و از آنها بهره برداريم.
آن اوجِ ديروز و اين ركودِ امروز
يا به خاطر اين است كه روش تربيتى نداريم و به داغ كردنها و شاخ و برگ دادنها و بغل كردنها مشغوليم و روشنى نمىدهيم و ريشه نمىدهيم و بندها را باز نمىكنيم
و يا به خاطر اين است كه با اين روش صحيح،با استعدادها كار نمىكنيم و با اين ذخيرهى سرشار و با اين خرمن آتش به فتيلهها و چراغها جرقهاى نمىزنيم.»
📚 آیههای سبز، ص۱۵
✍️ استاد علی صفایی حائری
☘️ @EinSadTehran
🌐 Einsadtehran.ir