💠 *#شوخی_با_امام_زمان (عج)*!!
#سید_عبدالکریم_کفاش، شخصی بود که مورد عنایت ویژه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد. روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود. پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟»، سید عرض کرد: «آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم».
حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد. پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»، سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت: «قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید “کفش مرا پینه می زنی” داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید!»
حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.»
📚کتاب روزنه هایی از عالم غیب؛ آیت الله سید محسن خرازی
#حکایت #تشرف
#ما_ملت_امام_حسینیم 🚩
@setad600
🔵 #حکایت
🔶ماجرای #شیعه_شدن_خانواده_یهودی:👇
در #اصفهان نزد مرحوم آیت الله سید حسن فقیه امامی:
🔸«روزی خانوادهای #یهودی تماس گرفتند که ما برای #تشرف به اسلام میخواهیم حضور شما برسیم.
وقتی را مشخص کردیم خانواده ۸ نفرهای از یهودیان اصفهان بودند. علت تصمیم آنها به اسلام را جویا شدم.
خانمی جواب داد که من مادر این پسر هستم.(یک پسری ۱۷ ساله بود)
گفت در مسیر سفر به تهران تصادفی کردیم و دست پسر قطع شد ولی به پوست آویزان بود. به بیمارستان مراجعه کردیم و جراحی انجام دادند، اما عمل موفقیت آمیز نبود و گفتند دست باید قطع شود.
چون وضع مالیمان خوب بود، بلیط لندن گرفتیم و برای مداوا به لندن رفتیم.
در لندن نیز گفتند که هر چه سریعتر باید دست قطع شود چرا که خیلی سیاه شده است و کاری از دست ما بر نمیآید.
🔸 در هتل یاد همسایههای مسلمانم در اصفهان افتادم که آنها در هنگام گرفتاری به #حضرت_زهرا (سلامالله علیها) توسل میکردند.
گریه کردم و به آن حضرت عرض کردم که اگر دست پسرم را شفا بدهید، خودم مسلمان میشوم و خانوادهام را نیز به اسلام دعوت میکنم. شب حضرت را در خواب دیدم.
🔹حضرت زهرا(سلامالله علیها)فرمودند:
🔸«چرا او را اینجا آوردهاید، او را به مشهد نزد پسرم حضرت رضا (علیهالسلام) ببرید، شفای او را به آن حضرت حواله کردهایم.»
🔸بیدار شدم و با اولین پرواز عازم تهران و سپس مشهد شدیم.
آدرس حرم را گرفتیم و سؤال کردیم که معمولاً مریضان را کجا می برند؟
👌گفتند پشت #پنجره_فولاد
رفتیم حرم و پسرم را به پنجره فولاد #امام_رضا دخیل بستیم.
با امام رضا (علیهالسلام) شروع کردم به صحبت کردن که ما درست است که یهودی هستیم ولی مادرتان #حضرت_زهرا (سلامالله علیها) به اینجا حواله دادهاند سه ساعتی را آنجا بودیم تا اینکه یادم آمد که باید پانسمان زخم را عوض کنیم.
🔸پسرم را به بیمارستان بردیم ولی پزشکان وقتی پرونده را دیدند، گفتند که همه پزشکان گفتهاند باید دست قطع شود و برای جان او خطر دارد، چگونه ما پانسمان را عوض کنیم؟ به هر حال تصمیم گرفتیم خودمان پانسمانش را عوض کنیم. وسایل را گرفتیم ولی وقتی پانسمان دستش را باز کردیم با کمال تعجب دیدیم که دست سالم است. پسرم گفت احساس میکنم دستم شفا پیدا کرده است. برای استراحت به هتل برگشتیم.
👈نیمههای شب پسرم گریهکنان مرا از خواب بیدار کرد.
گفت: «در خواب حضرت رضا (علیهالسلام) را دیدم. آن حضرت فرمودند: ما دست تو را شفا دادیم و یک نشانه را روی دست تو گذاشتیم تا همیشه به یاد ما باشی و گناه نکنی. این ماجرای ما بود و الآن آمدهایم تا همه خانوادهمان #مسلمان_شویم.»
🏴ایام شهادت حضرت زهرا(س) تسلیت باد.
#فاطمیه
✅ قرارگاه فرهنگی #نمازجمعه الیگودرز
🆔 @ejna_aligudarz
✨﷽✨
#حکایت
#قضاوت
روزی امام حسن علیه السلام با برادرش امام حسین علیه السلام مشغول نوشتن بودند. امام حسن به برادرش امام حسین گفت: خط من بهتر از خط تو است. حسین: نه، خط من بهتر است. حالا که این طور است مادرمان فاطمه علیها السلام در حق ما قضاوت کند.
- مادر جان! خط کدامیک از ما بهتر است؟
زهرای مرضیه برای این که هیچ کدامشان ناراحت نگردند، قضاوت را به عهده امیرالمؤمنین گذاشت و فرمود: بروید از پدرتان بپرسید. پدر جان شما بفرمایید خط کدامیک از ما بهتر است؟
علی علیه السلام احساس کرد اگر قضاوت کند یکی از آنان ناراحت خواهد شد، از این رو فرمود: عزیزانم بروید از جدتان پیامبر اکرم بپرسید.
- پدر بزرگ و مهربان خط کدام یک از ما بهتر است؟
پیامبر: من درباره شما قضاوت نمی کنم، مگر این که از جبرئیل بپرسم. جبرئیل خدمت رسول خدا رسید عرض کرد: یا رسول الله! من هم در بین ایشان قضاوت نمی کنم باید اسرافیل بین آنان قضاوت کند. اسرافیل گفت:من نیز تا از خداوند پرسش نکنم، قضاوت نخواهم کرد. اسرافیل: خدایا! خط حسن بهتر است یا خط حسین؟ خطاب آمد: قضاوت به عهده مادرشان فاطمه علیها السلام است باید بگوید خط کدام یک از آنان بهتر است.
حضرت فاطمه علیها السلام فرمود:
عزیزانم دانه های این گردن بند را میان شما پراکنده می کنم هر کدام از شما بیشترین دانه ها را جمع کند خط او بهتر است. آن گاه دانه های گردن بند را پراکنده کرد، خداوند به جبرئیل دستور داد به زمین فرود آمده دانه های گردن بند را بین ایشان تقسیم کند تا هیچ کدام آن دو بزرگوار رنجیده خاطر نشود. جبرئیل نیز برای احترام و تعظیم ایشان امر خدا را بجا آورد.
📚 بحار ج 43، ص 309
#اللهمعجـللولیڪالفـرج✨
✅ قرارگاه فرهنگی #نمازجمعه الیگودرز
🌐 t.me/setad600
🌐 eitaa.com/ejna_aligudarz
🌿🌺﷽🌿🌺
#حکایت
عجیب ولی واقعی
🔻متروی تهران ایستگاهی دارد به نام #جوانمرد_قصاب
این جوانمرد، همیشه با وضو بود.
می گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار ؟
می گفت : الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه......!!
هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود.
اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.»
وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمیگذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش ، کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت می داد.
گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.
گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری.
گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.»
عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست.....!!
این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید.
✖️''شهید عبدالحسین کیانی'' همان ''جوانمرد قصاب'' است !
به این میگن جوانمرد
#اللهمعجـللولیڪالفـرج✨
✅ قرارگاه فرهنگی #نمازجمعه الیگودرز
🌐 t.me/setad600
🌐 eitaa.com/ejna_aligudarz