🎬 نذر اکران...!
اکران فیلم مصلحت که شروع شد، در لابی سینما دور هم جمع شدیم. نشست روبرویم. اشک در چشمانش جمع شده بود و مثل اسفند روی آتش جلز و ولز میکرد!
پرسید:
_چی کار کنم بابام راضی شه؟
+مامانت راضیه؟
_آره اون حرفی نداره.
داشتیم حرف میزدیم که تلفنش زنگ خورد. بلند گفت: مامانمه...
_ چی شد مامان؟ بابا راضی شد؟!
_ ...آخه چرا؟ مامان به بابا بگو فقط تا امشب وقت دارم خبر بدم.
تلفن را با عصبانیت قطع کرد.
دوباره به من زل زد و گفت:
_ اگه نذاشت برم چی؟
+ کی رو بیشتر از همه قبول داره؟
_ با عمومم صحبت کردم پادرمیونی کرده. ولی بابام میگه من دخترم رو تنها نمیفرستم. خودشم خیلی دوست داره بیاد زیارت اربعین ولی چون داداشم سرطان داره باید برای شیمیدرمانیش مدام بره یزد و برگرده، نمیتونه تنهاش بذاره. بهش گفتم این مسیر رو میرم تا شفای داداشی رو از امام حسین بگیرم.
همینطور که داشت تعریف میکرد، یک دفعه به ذهنم آمد چرا از شهید صدرزاده کمک نمیخواد؟ بهش گفتم:
+ نذر کن! نذر اکران!
خندید و گفت: راست میگی... دهتا اکران آقامصطفی نذر میکنم.
فردای همان شب برایم تعریف کرد؛
_ "وقتی رفتم خونه تا بابام رو دیدم گفتم: من هرطوریه امسال میرم زیارت اربعین. پدرش هم بدون هیچ مخالفتی گفته برو من راضیام. اونم داد زده دمت گرم آقا مصطفی!
باباش با تعجب پرسیده: آقامصطفی کیه دیگه؟!"
بعد از اینکه گفتم نائب الزیاره ما هم باشه، زدم روی شانه هایش:
+ انشاءالله بری و برگردی، نذرتم ادا کنی.
#آقا_مصطفی #خاطره_اکران #اربعین
@ekranmardomi