✅ شیعه واقعی از نگاه حضرت زهرا سلام الله علیها
🖤 #حضرت_زهرا (س) فرمودند:
🌴 إنْ كُنتَ تَعمَلُ بِما أمَرناكَ و تَنتَهي عَمّا زَجَرناكَ عَنهُ فَأنتَ مِن شيعَتِنا و إلاّ فَلا؛
🍃 اگر به آنچه تو را به آن فرمان مىدهيم عمل كنى
و از آنچه برحذر مىداريم دورى كنى،
از شيعيان مايى و الاّ هرگز.
📖 بحارالأنوار، ج ۶۸، ص ۱۵۵.
#حاج_حسین_یکتا:
تیپ ظاهری زمانی خوب است که زیباترینها به آن نگاه کند.
بنابراین زیباترین تیپ را #شهدا میزدند و زیباترین افراد یعنی #امام_زمان (عج) به آنها نگاه میکرد، برای همین اثرگذاری داشتند.
یک تکه #استخوان یک شهر را به هم میریخت با اینکه هیچ رده و سمتی نداشت، هیچ ردیف و بودجه و هیچ چیز دیگری نداشت، اما به خاطر اثرگذاری ید بیضا موسی شدند،
آنها نماد “ #عند_الله_یرزقون“ هستند.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💌 #هدیهیمعنوی
تو برای #خدا باش خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود!👌
✍آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند:ما با #کاروان و کجاوه به«گناباد» میرفتیم.وقت نماز شد.
#مادرم کارواندار را صدا کرد و گفت:
کاروان را نگهدار میخواهم اول وقت نماز بخوانم.
#کاروان دار گفت:
بیبی! دوساعت دیگر به فلان روستا میرسیم.آنجا نگه میدارم تا نماز بخوانیم.
مادرم گفت:نه!
میخواهم #اول_وقت نماز بخوانم.
کارواندار گفت:نه مادر.الان نگه نمیدارم.
مادرم گفت:نگهدار.
کاروان دار گفت:اگر پیاده شوید، شما را میگذارم و میروم.
مادرم گفت:بگذار و برو.
من و مادرم #پیاده شدیم.کاروان حرکت کرد.وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟
من هستم ومادرم.دیگر کاروانی نیست. #شب دارد فرا میرسد وممکن است حیوانات حمله کنند.
ولی مادرم با خیال راحت با کوزهی آبی که داشت،#وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد،رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند.
لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر میشد.
در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم.
دیدم یک #دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان میآید.
کنار جاده ایستاد و گفت:بیبی کجا میروی؟
مادرم گفت: #گناباد.
او گفت:ما هم به گناباد میرویم.بیا سوار شو.
یک نفس راحتی کشیدم.گفتم خدایا شکر.
مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده.
به سورچی گفت:من پهلوی مرد #نامحرم نمی نشینم.
سورچی گفت:خانم! فرماندار گناباد است.بیا بالا. ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد.
مادرم گفت:من پهلوی مرد نامحرم نمینشینم!
در دلم میگفتم مادر بلند شو برویم.
خدا برایمان درشکه فرستاده است...
ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و #تسبیح میگفت!
آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا.اینجا دیگر کسی ننشسته است.
مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم.
دربین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم...
اگر انسان #بندهٔ_خدا شد و در همه حال خشنودی خدا را در نظر گرفت،بيمه مىشود و خداوند تمام امور اورا #كفايت و كفالت مىكند.
🌼«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶ آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست❤️🌹🌹🌹🌹🌹
✅ بسم الله الرحمن الرحیم
برخی از کارهایی که عمر را زیاد می کند:
❶ ⭐«نیکی به والدین و صلهرحم»⭐
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: ای فرزند آدم! به پدر و مادرت نیکی کن و صلهرحم داشته باش تا خداوند، کارت را آسان و عمرت را طولانی بگرداند. پروردگارت را فرمان ببر تا خردمند به شمار آیی و از او نافرمانی نکن که نادان شمرده میشوی.(الفردوس، ج۵ ، ص۲۸۲)
❷⭐ «خوش خویی و حسن خلق»⭐
امام صادق (ع) میفرماید: نیکوکاری و خوش اخلاقی، خانهها را آباد و عمرها را طولانی میکنند.(کافی، ج۲ ، ص۱۰۰)
❸ ⭐«زیارت امام حسین علیه السلام»⭐
در این باره امام صادق(ع) فرموده است: زیارت امام حسین(ع) را رها نکن و دوستان خود را هم به آن سفارش کن که در این صورت، خداوند عمرت را طولانی و روزیات را زیاد میکند و زندگیات را همراه با سعادت میکند و جز سعادتمند نمیمیری و نام تو را در شمار سعادتمندان، ثبت میکند.(کامل الزیارات، ص۲۸۶)
❹ ⭐«نیکی به خانواده»⭐
راامام صادق(ع) میفرماید: هر کس به شایستگی در حق خانوادهاش نیکی کند، خداوند بر عمرش میافزاید.(کافی، ج۸ ، ص۲۱۹)
#شبانہبامعشوق🍃
ﺩﺭ «ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ» ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ ؛
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ «ﺧﻠﺒﺎﻥ»
ﺁﻥ ﮐﯿﺴﺖ !!
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ «ﺯﻧﺪﮔﯽ» ﺍﺕ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ
ﻣﺪﯾﺮ ﻭ ﻣﺪﺑﺮ ﺁﻥ خداوند ﺍﺳﺖ…
به خدا اعتماد داشته باش
#شبتونپرازعطرخـدا💫
6.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📿هر روز با قرآن
💠 سوره مبارکه الْبَقَرَة آیه ۱۵۳
🔸 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ
#کلنگ_قاضی
روزی بهلول نزد قاضی بغداد نشسته بود که قلم قاضی از دستش به زمین افتاد. بهلول به قاضی گفت:
جناب قاضی کلنگت افتاد آنرا از زمین بردار.
قاضی به مسخره گفت:
واقعاً اینکه میگویند بهلول دیوانه است، صحیح است. آخر قلم است نه کلنگ!
بهلول جواب داد:
مردک، تو دیوانه هستی که هنوز نمیدانی.!! با احکامی که به این قلم مینویسی خانه های مردم را خراب می کنی.
حال تو بگو این قلم است یا کلنگ؟!!!
*📚راز یک معاملهی شیرین*
تو جبهه قسمتِ تعمیرگاه کار میکردم چون هوای جنوب خیلی گرم بود
صبحزود تاظهر کار میکردیم ظهر هم میرفتیم استراحت.
یه روز ظهر تو هوایگرم یه بسیجی جوانی اُومد گفت اخوی خدا خیرتبده ما عملیات داریم ماشین مارو درست کن برم.😊
گفتم مردحسابی الآن ظهره خستهام برو فردا صبح بیا🤨
با آرامش گفت اخوی ما عملیات داریم از عملیات میمونیم.😊
منم صدامو تند کردم گفتم برادر من ازصبح دارم کار میکنم خستهام نمیتونم
خودم یهماهه لباس نَشُسته دارم هنوز وقت نکردهام بشورم.😒
گفت بیا یهکاری کنیم من لباسای شمارو بشورم شماهم ماشین منو درست کن.😌
منم برا رو کَمکُنی رفتم هرچی لباسبود مال بچههارو هم برداشتم گذاشتم جلو تانکر
گفتم بیا بشور ایشون هم آرام بادقت لباسارو میشست منم برا اینکه لباسارو تموم کنه کار تعمیررو لفت دادم بعد تموم شدن لباسا اُومد.
گفت اخوی ماشینِ ما درست شد؟😊
ماشین رو تحویل دادم داشت از محوطه خارج میشد که با مسؤولمون برخورد کرد بعد پیاده شد و روبوسی کردن و همدیگه رو بغل کردن.
اومدم داخلِسنگر به بچهها گفتم این آقا ازفامیلای حاجی هست
حاجی بفهمه پوستمونو میکنه
حاجی اومد داخل، سفره رو انداختیم
داشتیم غذا میخوردیم حاجی فهمید که داریم یهچیزی رو پنهان میکنیم پرسیدچی شده؟🤔
گفتم حاجی اونی که الآن اومده فامیلتون بودن؟
حاجیگفت چطور نشناختین؟
ایشون مهدی باکری فرماندهی لشکر بودن🙂🤔
*یه سؤال*
بهنظر شما ما شایستگی شهادت را داشتیم یا ایشون؟
ایشون کجا ما کجا؟😵
راوی: رضا رمضانی
📚منبع : کتاب خداحافظ سردار
شادی روح شهداء صلوات🍀
أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج