#شبهه
#خطبه_زینب_در_شام
#پرسش
❔آيا ميدانستيد در هيچكدام از كتب تاريخى حرفى از خطبه زينب در #كاخ يزيد وجود ندارد❕
❗️آيا ميدانستيد اكثر اين #داستانها در همين ٤٠ ساله گذشته توسط روحانيون ساخته شده است❕
💠#پاسخ💠
👌متاسفانه این مدعیان دروغین روشنگری بدون اندک تاملی در #منابع اسلامی چنین ادعا هایی دروغینی را مطرح می کنند .
👌خطبه حضرت زینب سلام الله علیها در کاخ یزید یکی از خطبه های غراء و فصیح و #کوبنده ترین خطبه های تاریخ اسلامی است که به هفت بخش تقسیم می شود ؛
1⃣نخست این بانوى شجاع اسلام با چند جمله کوبنده، غرور #یزید را در هم مى شکند و با آیه اى از قرآن، موضعش را در پیشگاه خداروشن مى سازد و مى گوید هرگز بهره ورى از حکومت و کاخ و ثروت را دلیل بر امتیاز الهى نگیر، تو از مصادیق کسانى هستى که خداوند آنها را به حال خود واگذارده، تا پشت آنها از بار گناه #سنگین شود، سپس آنها را از همه چیز ساقط کرده و به دوزخ مى فرستد.
2⃣در بخش دوم، رفتار پیغمبر اکرم را با اجداد یزید در فتح مکه که همه را #مشمول عفو قرار داد با عمل زشت یزیدکه فرزند پیغمبر خدا را کشته و سرهاى بریده و خاندان اسیر آنها را شهر به شهر مى گردانْد، مقایسه کرده و مهر باطل بر پیشانى یزید مى زند.
3⃣در بخش سوم، جمله هاى #کفرآمیز یزید را یادآورى مى کند و تاکید بر عدم ایمان او مى نماید، و اینکه به زودى به سرنوشت اشیاخ و اجدادش گرفتار شده و به جهنم واصل مى شود.
4⃣سپس تاکید بر مقام والاى شهیدان مخصوصاً شهداى خاندان پیغمبر در کربلا مى کند و #افتخار به وجود آنها را امتیاز بزرگ این خاندان مى شمرد.
5⃣آنگاه به حضور یزید در محکمه عدل الهى در قیامت اشاره مى کند، در آن دادگاهى که #قاضى آن خداست و خصم او پیغمبر اکرم و شاهدانش فرشتگان خدا هستند و پایان چنین دادگاهى روشن است.
6⃣سپس به تحقیر فوق العاده یزید مى پردازد تا آن حد که مى فرماید اگر روزگار به من ستم کرد و مرا به صورت زنى اسیر پاى #تخت تو آورد، تصور نکنى من براى تو ارزشى قایلم، من تو را در حدى نمى دانم که مخاطب سخنانم باشى و اگر با تو سخن مى گویم، از باب ناچارى است.
7⃣در آخرین بخش از سخنان خود، خداوند را بر نعمت هاى بیکرانش بر #خاندان نبوت سپاس مى گوید که با رحمت و سعادت آغاز شد و با شهادت و کرامت پایان یافت.
⚫️خطبه مذکور در کتاب های زیر از منابع اصیل اسلامی نقل شده است و کاملا #مستند و قطعی است ؛
📚لهوف ص215
📚بحار الانوار ج45 ص133
📚بلاغات النساء ص35
📚مقتل الحسین ، خوارزمی ، ج2 ص64
📚مثیر الاحزان ص101
📚الاحتجاج ج2 ص123 و ...
#شبهه
#ما_ملت_امام_حسینیم
#بفرمایید_منبر
🆔 @elalhabibk🏴
«ترازو»
✍ نویسنده: #زهره_دلجو
✏️ گرافیک: #اعظم_مؤمنیان
توی برگهی گزارش دکتر برای آزمایشگاه پاتولوژی، نوشته بود کانسر. آنقدری سواد داشت که بفهمد تشخیص دکتر #سرطان است. برگه را که تحویل مسئول پذیرش آزمایشگاه میداد پرسید: «تشخیصهای دکتر چهقدر درستن؟» زن لبخندی زد و گفت: «نگران نباشید. همهچی زیر میکروسکوپ معلوم میشه.»
در عرض چند دقیقه به اندازهی یک عمر نگرانی و فکرهای جورواجور توی مغزش تلنبار شده بود.
چشمهایش آب انداخته بود و دستهایش توی جیب پالتو میلرزید. پا را که از در آزمایشگاه بیرون گذاشت، سرما پیچید دورش و همهی آن فکرها و نگرانیها را جلا داد. سوار ماشین شد و در جواب مامان که چرخید به پشت و پرسید: «چی شد؟» دماغش را که نوک آن سرخ شده بود، بالا کشید و گفت: «انقدر بدخط و خارجکی نوشته بود که چیزی سر درنیاوردم.» بابا ماشین را روشن کرد. او خود را به در چسباند. یقهی پالتویش را بالا داد و بازوهایش را بغل کرد. زیرچشمی به بابا نگاه کرد و آهسته گفت: «چه سرده.»
سرطان با بقیهی کلمهها فرق دارد. خیلی #سنگین است و بیاندازه هولناک. نمیتوانست به زبان بیاوردش. فکر کردن بیتوقف به این کلمهی شوم، رمقش را گرفته بود. آنقدر که وقتی جواب پاتولوژی، تشخیص دکتر را تأئید کرد، حتی نتوانست، پلک بزند. خود را سپرد به سوز زمستان و فکر کرد چهطور باید خبر را به مامان و بابا بدهد. هرچه توی نت میچرخید، سرطان سنگینتر و ترسناکتر میشد. نوشته بودند این نوعش درمان ندارد. دیر علائم میدهد و بیماران معمولاً فقط یک سال بعد از تشخیص زنده میمانند. تنها درصد کمی از آنها ممکن است تا پنج سال هم دوام بیاورند.
اگرچه همهی وجودش شده بود #دعا و نیاز، اما باز هم در ترازوی ذهنش سرطان سنگینتر بود از امید به #معجزه. موقع خواندن #نماز دهانش به ذکرها میجنبید اما فکرش به این مشغول بود که چهطور میتواند کفهی دیگر ترازو را از این واژهی سیاه پنجحرفی سنگینتر کند. سلام را که داد، چشمهایش را بست و لای قران را باز کرد.
«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى»
آیه را که خواند، دلش گرم شد. خدا شانههایش را گرفته و تکان داده و گفته بود من اسمهای نیکوی زیادی دارم. مرا با آنها بخوان. خدا اسمای حسنایش را روانهی او کرده بود که بگذارد در کفهی مقابل سرطان تا آنقدر سنگین شود و کفهی دیگر را بالا ببرد که دیگر دیده نشود.
#اسماء_حسنای خدا را تکرار کرد. بغض سرد و سفت دوروزه، بالأخره گرم و روان روی گونههایش سرازیر شد.
«يَا أَنِيسَ الْقُلُوبِ، يَا مُفَرِّجَ الْهُمُومِ، يَا مُنَفِّسَ الْغُمُومِ، يَا دَلِيلَ الْمُتَحَيِّرِينَ، يَا غِياثَ الْمُسْتَغِيثِينَ، يَا صَرِيخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ، يَا جارَ الْمُسْتَجِيرِينَ، يَا أَمانَ الْخَائِفِينَ، يَا عَوْنَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا رَاحِمَ الْمَساكِينَ، يَا مَلْجَأَ الْعَاصِينَ، يَا غافِرَ الْمُذْنِبِينَ، يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ.»
قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى
بگو: چه اللّه را بخوانيد چه رحمان را بخوانيد، هر كدام را كه بخوانيد، نامهاى نيكو از آن اوست.
#حبیبم_بگو
#آیه_جان
#اسراء_۱۱۰
#تفسیر_قرآن
🌺 آیهجان: آیههایی که به جان نشستهاند.
┅═✧❁ @elalhabibk🌿 ❁✧═┅