eitaa logo
هیئت مذهبی_فرهنگی الی الحبیب
1.1هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
141 فایل
یه عده جوونیم از جنس مونث، دانشجو، دانش‌آموز و طلبه... سرمان درد می‌کرد برای کار، حسین جمع‌مان کرد 🌸 . . . کانال ایتا: @elalhabibk پیج اینستاگرام: @elalhabib_1401 کانال تلگرام: @elalhabib1401 . . . ارتباط با ادمین کانال 👇 @Ro_siyah
مشاهده در ایتا
دانلود
💠ماجرای تکان‌دهنده از شهیدی که زنده زنده سرش رو بریدند ولی زبون باز نکرد تا عملیات لو نره‼️ عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ گفت: مامان میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم‌"؟!...😊 تو جبهه خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما گفت: میخوام برم گردان تخریب😇 فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو که کیلومترها پشت سر عراقی ها بود منفجر کنن پنج نفر داوطلب شدند که اولیشون عباسعلی بود😇 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳 تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓 زمزمه لغو عملیات پیچید.😲 گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده ادامه در پست👇 🆔 @elalhabibk 🏴
_ ادامه پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم.رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔 اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند.گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت:صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔 یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭 🆔 @elalhabibk 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 عمرو بن جناده🏴 🍀«أَميرِي حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الاَْميرُ سُرُورُ فُؤادِ الْبَشيرِ النَّذيرِ عَلِىٌّ وَ فاطِمَةُ والِداهُ فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظير لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْسِ الضُّحى لَهُ غُرَّةٌ مِثْلُ بَدْر مُنير»🍀 📜جناده بن حارث سلمانی از اصحاب رسول خدا (ص) و امام علی (ع) بود. از مشاهیر شیعه بود و در واقعه عاشورا شهید شدند. ایشان پسری داشتند به نام عمرو که به اقوالی یازده یا نه سال داشتند و بعد از شهادت پدر با مادرش در لشکر امام بودند. بعد از شهادت جناده ، زن ایشان به پسرش عمرو دستور داد تا به جنگ دشمنان امام (ع) برود. آن نوجوان آمد و از امام رخصلت خواست اما امام اجازه ندادند و فرمودند:« شاید مادرش جنگ او را خوش نداشته باشد»... 🔴عمرو عرض کرد : «إنّ أمّی اَمَرَتْنی» مادرم به من دستور جنگ داد... 📜امام رخصت دادند و عمرو به میدان رفت: و رجز خواند... «اَمیری حُسینٌ وَ نِعم الامیر» جنگید تا شهید شد... 🔴برگرفته از: 🔸مقتل علامه سید مرتضی عسکری (ره) 🔸زندگانی امام حسین (ع) سید هاشم رسولی 🆔 @elalhabibk 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🖤🖤🖤🖤 بسم اللہ الرحمن الرحیم کاش کوفہ، نقطہ ختم مصیبت بود۔ کاش شھری بہ نام شام در عالم نبود۔ کاش در بین کوفہ و شام،منزلی بہ نام " نصیبین" نبود و سجاد در این منزل با غل و زنجیر از مرکب فرو نمی افتاد۔ کاش منزل " جبل جوشن" ی در نزدیکی شام نبود و زنی از اھل بیت، بہ ضرب تازیانہ ماموران، کودکش سقط نمی شد۔ کاش در بین کوفہ و شام قریہ ای بہ نام " اندرین" نبود و اھالی و ماموران، شب را تا صبح با شادی و طرب و خواندن و نواختن و شراب نوشیدن، آتش بہ دل کاروان نمی زدند۔ کاش منزل " عسقلان"ی در کار نبود و دخترکی از مرکب نمی افتاد و زیر دست و پای شتران نمی رفت و با مرگش جگر تو را نمی گداخت۔ و با ھمہ این مصائب، قابل تحمل بود اگر شھری بہ نام شام در عالم نمی بود۔ کوفہ ای کہ زمانی مرکز حکومت پدرت بودہ است، جان تو را بہ آتش کشید، شام با تو چہ خواھد کرد؟! 🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🆔 @elalhabibk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا