eitaa logo
سیر الی الله
238 دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
23 فایل
مطالبی از سخنان پیامبرص وائمه اطهار ع وعارفان وعلما ، امید است با عمل به آنها رستگار شویم ۰
مشاهده در ایتا
دانلود
#امام_زمان_عج بیا بساط فراق از سر زمین بردار بتاب حضرت خورشید و رخ نمایان کن بهار بی گل رویت خزان ترین فصل و بیا و فصل خزان را به گل بهاران کن @elalla
🌼 #امام_زمان_عج اظهار پریشانی یعقوب سبب شد یوسف به پدر پیرهنش را برساند یا رب به پریشانی احوال تشیع وقت است که حیدر پسرش را برساند 🖌 #مرتضی_سراوانی @elalla
در اتوبوس نشسته بودیم که اذان از رادیو پخش شد. جوان به راننده گفت: نگه دارید تا نماز بخوانیم. راننده گفت: وقتی به قهوه خانه رسیدیم، نگه می دارم ولی جوان اصرار داشت که همین اول وقت نمازش را بخواند. بحث بالا گرفت تا اینکه بالاخره راننده تسلیم شد و توقف کرد. جوان کنار جاده با آرامش کامل نمازش را خواند و سوار شد. بعد از سوار شدن گفت: من به امام زمان(عج) قول داده ام که نمازم را اول وقت بخوانم و بعد قصه خود را تعریف کرد. گفت: من در یک کشور اروپایی درس می خواندم. محل اقامتم تا دانشگاه فاصله زیادی داشت و روزانه فقط یک اتوبوس این مسیر را طی می کرد. یک روز که برای آخرین آزمون فارغ التحصیلی عازم دانشگاه بودم ، اتوبوسِ پر از مسافر، وسط راه خراب شد و روشن نشد. مسافران پیاده شدند و کنار جاده منتظر ماندند تا وسیله ای پیدا شود و آنها را به مقصد برساند. من که از این وضعیت بسیار نگران بودم و وقت زیادی هم نداشتم، مرتب قدم می زدم و به جاده نگاه می کردم و حرص می خوردم که زحمات چندین ساله ام در آستانه سفر به ایران برباد رفت و... در همین اثنا در ذهنم خطور کرد که در ایران وقتی مشکلی داشتیم، متوسل به امام زمان(عج) می شدیم و از او کمک می خواستیم. با دل شکسته اشکم جاری شد . با خودم گفتم: یا صاحب الزمان(ع‍ج)! اگر امروز کمکم کنی تا به امتحان برسم، قول می دهم و متعهد می شوم تا آخر عمر نمازم را همیشه اول وقت بخوانم! هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که آقایی از دور آمد و با زبان محلی به راننده گفت: چی شده؟ بعد مقداری ماشین را دستکاری کرد و گفت: برو استارت بزن! ماشین خراب روشن شد و همه خوشحال سوار شدند. من هم ازهمه امیدوارتر سوار شدم. همین که اتوبوس خواست حرکت کند، همان آقای ناشناس بالا آمد و من را به اسم صدا زد و فرمود: قولی که به ما دادی یادت نرود! نماز اول وقت را فراموش نکن! من که نمی توانستم حرفی بزنم، فقط احساس کردم آقا رفت ومن او را ندیدم! شروع کردم به اشک ریختن و گریه کردن! 📚میر مهر، مسعود پورسیدآقایی، ص۳۴۴ @elalla
این روزها که می‌گذرد، غرق حسرتم مثل قنوت‌های بدون اجابتم! بسته‌ست چشم‌های مرا غفلت گناه تو حاضری! منم که گرفتار غیبتم! یک گام هم به سوی شما برنداشتم ای مرحبا به این همه عرض ارادتم! خالی‌ست دست من، به چه رویی بخوانمت؟ دل خوش کنم به چه؟ به گناهم؟ به طاعتم؟ من هر چه دارم از تو، از این دوستیِ توست خیری ندیده‌ای تو ولی از رفاقتم بگذر ز رو سیاهی من، أیها العزیز! حالا که سویت آمده‌ام غرق حاجتم بگذار با نگاه تو مانند حُرّ شوم با گوشه‌چشم خود بِرَهان از اسارتم آن روز می‌رسد که فدایی تو شوم؟ من بی‌قرار لحظه ناب شهادتم @elalla