چقد قشنگ با رفتارش کمونیسته رو تحت تاثیر قرار داد 😌👇👇
۱۷ شهریور سال ۱۳۵۶ بود و از شلوغی زندانها، سلولهای انفرادی، دو نفره شده بود.
مردی با سبیلهای پرپشت، روی سکوی سلول خواب بود که با صدای باز شدن در بیدار شد و دید مامورهای زندان سید پیری را وارد سلول کردند...
صبح زود قبل از طلوع آفتاب نوازش دستی را روی صورتش حس کرد. بیدار شد و پیرمرد سید گفت:
آقای عزیز نمازتان قضا نشود!
مرد با عصبانیت پاسخ داد:
- من کمونیستم! نماز نمیخونم!
- خیلی ببخشید! معذرت میخوام! شما رو بد خواب کردم! منو ببخشید!
مرد پس از سکوتهای طولانی و تنهایی سلول با صدای دلنشین و آرام صوت قرآن پیرمرد به خواب فرو رفت. وقتی بیدار شد پیرمرد با لبخند گفت:
- برای صبح بازهم معذرت میخوام...
مرد از این همه ادب شرمنده شد روی سکو نشست و گفت:
- چوب کاری نفرمایید آقا، بفرمایید روی سکو من برم پایین!
- نه همین جا خوبه شما زودتر از من زندانی شدید، روی سکو جای شماست!
چند روز بعد پیرمرد را بردند و دل مرد زندانی گرفت. به رفتارش با یک کمونیست، محبت و حرفهای قشنگ و لبخندهای مهربان او عادت کرده بود...
مامورها ظرف غذا را که آوردند پرسید:
- این پیرمرد سید که بود؟!
- دستغیب، دستغیب شیرازی!
مامورها رفتند و مرد بیاشتها، به ظرف غذا خیره شد و زیر لب گفت:
- دستغیب نه! آقای دستغیب، آقای دستغیب شیرازی!
✨سالروز شهادت آیت الله دستغیب گرامی باد!
📚 یادواره شهید دستغیب، ص۲۸.
✍️ احمدی_عشق آبادی
🏷 #داستانک
⛓@elmikowsar
✨ #داستانک
دیروز داشتم وب گردی می کردم و فیلم های تبلیغاتی انتخابات مجلس رو می دیدم که کاندیداها،👀
آن بالا وعده می دادند و مردم پر شور جواب می دادند.🗣
چند دقیقه ای گذشت، به این فکر کردم که کاش، هر کسی نماینده شد، چهار سال بعد پایین بایستد و مردم از آن بالا، از وعده های که داده بود سوال بپرسند.💎
☄ عشق آبادی
#منکرات_تبلیغاتی #وعده_دروغ
#مراقبت_راستگویی_انتخابات
💐 @elmikowsar
♨️ باید با کفش درست رفتار کنی! 😳😯
نوک پوتینهایش را میکوبید به سنگ. گفت «داری چیکار میکنی؟»
-نمیره تو پام.
-خب بندش رو باز کن.
-کی حوصله داره.
رفت جلو. خم شد که بندهایش را باز کند، خجالت کشید. پایش را کشید عقب. گفت «نه، خودم درستش میکنم.» گفت «یادت باشه این لباس و پوتین و کولهپشتیای که داریم ازشون استفاده میکنیم، نمیشه همینجوری هدرش داد. بیتالماله.»
🌹 شهید حاج حسن شوکتپور
📕 حدیث آرزومندی، ص82
🏷 #داستانک
💐 @elmikowsar 🌵
✨ #داستانک
راننده اتوبوس، هر جا که دلش میخواست نگه میداشت و هر جور که عشقش میکشید با مسافرها حرف میزد. دو سه نفری با هم هماهنگ کردیم برای امر به معروف و نهی از منکر. اول من شروع کردم. وقتی اعتراض من تمام شد، هنوز راننده زیپ دهانش را نکشیده بود که یکی دیگر از بچهها از گوشهی دیگر اتوبوس شروع کرد و ضمن تأیید من، محکمتر اعتراض کرد.
طوری شد که کم کم صدای اعتراض دیگران هم بلند شد و خلاصه راننده تسلیم شد.
کم کم میفهمیدیم که «یدالله مع الجماعه» ( دست خدا بر سر جماعت است) یعنی چه!
👤شهید بهشتی
📔نگاهی به زندگی و مبارزات شهید بهشتی، ص۱۴
💐 @elmikowsar
💗 دختر شایستهی سال 💗
در سلول برای بازجویی باز شد. تن و روح علی اکرام علی اف رهبر حزب اسلام گرایان آذربایجان با خستگی پشت میز بازجویی نشست.
افسر بازپرس مشغول یادداشت مطلبی روی برگه شد و نگاه علی اکرام به تلویزیون اتاق بغلی افتاد. در همان لحظه مجری اعلام کرد:
- امروز انتخاب ملکه زیبایی آذربایجان با حضور کارشناسان داخلی و خارجی برگزار شد و...
علی اکرام جابه جا شد و گفت:
- لااله الا الله
- چی شده؟
- دیگه چه اتفاقی باید بیفته؟ ببین مجری چه میگه! این کارا غلطه، آبروی مردم مسلمون کشور اسلامی آذربایجان و به باد میده! حرف می زنیم حکومت سرکوب می کنه! با زور و تهدید و شکنجه ساکتمون می کنه! آیا خودت راضی به این پلشتی و زشتی ها هستی؟ وجدانت قبول می کنه دختر یا زنت جلو چشم همه توی تلوزیون لخت بشه! مردای نامحرم و هوسباز اونا رو به عنوان دختر یا زن زیبا انتخاب کنن؟ غیرتت این بی ناموسی رو قبول می کنه؟
افسر سکوت کرد و سرش را پایین انداخت، علی اکرام ادامه داد:
- جرم من مخالفت با این جنایتاس! همین و بس! حالا هر چی میخای بپرس و بنویس!
افسر بلند شد و رفت. چند لحظه بعد علی اکرام بدون بازپرسی به سلولش برگشت..
📙 خاطرات علی اکرام، عبدالحسین شهیدی ارسباران، ص۱۴۱.
🖋 عشق آبادی
🏷 #داستانک
💐 @elmikowsar