ادامه از 👆
اما این نیروها از آنجا که خصیصهای جز انبوهی فعالیت ندارند -چنان که همواره خواستار پروژههای بزرگاند تا به جریان بیفتند- نتیجتاً قادر به احراز صلاحیتشان در باب مهمترین عطیهای که از دولت دریافت میکنند نیستند؛ آن عطیه جایگاه رسمی در قدرت است؛ آن حساسترین دارایی دولت که به واسطه معنای فوقالعاده نمادینش انتظار میرود آن را پاس بدارد. خیلی زود دولت چشم باز میکند و مناصبش را مجدداً در اختیار گروههایی میبیند که نمیشناسدشان، راه رشد آنها در سیاست را نمیتواند توضیح دهد و مسئولیت حضورشان را بر عهده گیرد. به واقع به کارگیری نیروهای پر سر و صدای امتحانپسنداده نهایتاً نه فقط منجر به بلند شدن بار دولت نمیشود که بالعکس باری برای دولت میتراشد. دولت نهم و دهم از هر جهت دوره تجربه این شیوه سیاسی است. البته این شیوه به سادگی از عرصه قابل حذف نیست، چه اینکه خودْ بیرون زده از همان عقلانیت متصلّبی است که همواره نامعقولیت را در صحنه سرکوب میکند، و درست به همان میزان در سیاست قدرت دارد. به هر ترتیب اما مجدداً دولتی رانتی و متعاقباً اقتصادی وابسته به نفت تثبیت میشود.
تاریخ دولت در ایران را این دو سیاست کلی در قبال ماهیت نیروهای مشارکتکننده در آن ميسازد؛ دو طرحی که به یکدیگر راه دارند و یکدیگر را فرا میخوانند. در حقیقت سیاست به گردونه بستهای تبدیل شده که هر بار روی یک دنده میخوابد و از آن دنده دیگر دوباره بر میخیزد. خلأیي در این میان شکل گرفته كه نیروهای سابقهدار سیاسی را وامانده كرده. در عين حال از دولت انتظار ميرود نقطهي به هم رسيدن کسانی باشد که حوزههای عقلانی سیاست را به مثابه طریق مشارکت عمومی حقیقتاً ميفهمند، ميخواهند و دوباره طرح ميکنند. اينها ميتوانند تعيينكنندهي شيوهي خاص «مردم» بودن در يك دولت خاص باشند. اگر قرار باشد مشاركت برنامه دولت آينده باشد به چنين عناصري نياز است و ما گمان ميكنيم نيروهاي جواني كه در سالهاي اخير هر يك به نحوي در راه دولت گام برداشتهاند (خواندهاند و نوشتهاند و چارهجويي كردهاند و خود را در معرض انتخاب قرار دادهاند) حالا ميتوانند در درون دولت باشند و مهمترين كار دولت، يعني مردم داشتن را ممكن كنند. تقسيم مناصب موجود ميان اين جوانان شايد سادهانگارانهترين راه حضور اينان در دولت باشد و گرچه در مواردي ميتواند درست باشد، بعيد است بتواند راه حلي فراگير باشد. بيشتر بايد به فكر طراحي ساختارهايي مناسب و متناسب با حضور اينان در دل دولت بود، درست با نظر به همين مهمترين رسالتي كه ميتوانند بر عهده بگيرند.
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
@elmosiasatfarsi
📝حکمرانی و فضای مجازی
به مناسبت تصویب طرح صیانت از حقوق کاربران و خدمات پایه کاربردی فضای مجازی
✍️ محمدمهدی میرزاییپور
برای آنکه بفهمیم طرح جنجالی صیانت از کاربران فضای مجازی حقیقتاً چیست و با تصویب آن چه اتفاقی افتاده باید آن را در شئون مختلفش بسنجیم. این قانون میخواهد راهی برای مواجهه جمهوری اسلامی با فضای مجازی باز کند. این راه ظاهراً مسدود است و احساس میشود به تدارکی نیاز دارد که هنوز ساختار فکری و اجرایی کشور آماده آن نیست. دلیل آنکه به وضوح فضای مجازی در حال رقم زدن تاریخی است که در آن مناسبات در ساحات مختلف تغییر میکنند و این تغییر از جمله به تحول در جایگاه کشورها در جهان میانجامد. ایران هم که پس از قرنها حاشیهنشینی و مصرف با انقلاب اسلامی عزم کرده تا در تاریخ خودش حاضر شود و زندگی کند باید بتواند با این پدیده رویارو شود. معنای اصیل تولید را باید کسب این موقعیت تاریخسازی و تاریخداری دانست.
شیوه ورود فضای مجازی به کشور ما به گونهای است که باز احساس میکنیم در قبال آن منفعل و ناتوانیم، چرا که تا درونیترین ساحات فرد فرد مردممان میرود و با ما کاری میکند که نمیخواهیم و بلکه نمیدانیم. همچنین احساس میکنیم فرصتهایی نهفته دارد که هنوز به آنها دست نیافتهایم و عزمهای صرفاً هیجانی برای دستیابی به آنها کفایت نمیکند. نتیجتاً این احساس عمومی مطالبهای عظیم بوجود آورده و میطلبد که به شیوهای پاسخ گیرد. حال باید این قانون را از این منظر بسنجیم: ما ایرانیان چطور میتوانیم به شیوه خودمان در تاریخی که فضای مجازی میسازد مشارکت داشته باشیم و از این طریق موقعیت خویش را ارتقاء دهیم؟ آیا تشکیل ستادی تحت عنوان «کمیسیون تنظیم مقررات» برای تمرکز شأن قانونگذاری و شأن اجراییِ فضای مجازی میتواند به ورود فضای مجازی به جهانِ ایرانی بینجامد؟ مواجههای اصیل با فضای مجازی -که عالیترین انتظار ما از دولت است- چقدر ضروری است و چگونه مهیایش میشویم؟ برای پاسخ به این سؤالات باید مناسبت حکمرانی و فضای مجازی را در سه سطح بررسی کنیم.
نخستین سطح «حکمرانی بر فضای مجازی» است. مهار پدیده و به خدمت درآوردنش، دوری از آسیبها و بهرهمندی از فوایدش، از طریق مداخله مستقیم در عوارض آن، دم دستترین انتظار حکمرانی از خودش در قبال فضای مجازی است. دولت لازم نمیبیند که با پدیدهای واحد طرف باشد، بلکه از فواید بهره میبرد و از مضرات دوری میکند. ما اینگونه مقاومتی عرفی با فضای مجازی میکنیم و از بعضی فرصتهای ابتدایی آن نیز بهره میبریم. مضرات فرهنگی و اقتصادی و سیاسی دفع میشوند و بعضی فرصتهای داخلی و خارجی که برای ما ایجاد کرده مورد بهرهبرداری قرار میگیرند. ولی به وضوح اگر فضای مجازی صرفاً مجموعهای از اهداف و مضرات بود نمیتوانست تا این حد محل مناقشه سیاسی قرار گیرد. برای یافتن نقطه حساس فضای مجازی باید به آن با دقت بیشتری بنگریم.
دومین سطح مواجهه حکمرانی و فضای مجازی، رویکرد «حکمرانی با فضای مجازی» است. فضای مجازی میتواند ابزار باشد. ابزاری که گستره و عمق امکانات دولت را تغییر میدهد و افقهای ظاهراً دست نیافتهای برایش میگشاید. حجم و ابعاد اطلاعات و تحلیلهایی که امروز دولتها از طریق فضای مجازی درباره شهروندانشان بدست آوردهاند بیسابقه است. همچنین ادعای فضای مجازی این است که پلتفرمهایش توانستهاند با نوعی قاعدهگذاری. میان کاربرانشان، با قبول حداقل مسئولیتِ رسمی، در حوزههای مختلف عمومی اقتدار پوشیده اما همزمان تعیینکنندهای بدست بیاورند؛ قدرت و نفوذی که ظاهراً رو به فزونی است، آن هم در حالی که دولت ظاهراً مجبور است قدرتش را با این پلتفرمها قسمت کند. اما دولت که ذاتاً نیاز دارد همواره بازیگر نخست باشد میتواند سعی کند به جای ستیزه با فضای مجازی اتفاقاً حکمرانیاش را از طریق پلتفرمها اعمال کند. گویا کافی است دولت پشت این «ابزار» بنشیند تا ارادهاش این بار از راه جدیدی محقق شود. در این صورت تنها مسأله حساس این است که چه کسی پشت این ابزار قرار گیرد. مناقشات سیاسی که برای حکمرانی از طریق فضای مجازی رخ میدهند را میتوانیم تحت عنوان «اقتصاد سیاسی فضای مجازی» دستهبندی کنیم. اقتصاد سیاسی مناقشه بازیگران بزرگ اقتصاد و سیاست بر سر اشغال نقاط ظاهراً حساس فضای مجازی (مانند زیرساخت یا گیتوی) است. ولی اگر بازی صرفاً مربوط به بازیگران بزرگ است چرا فضای مجازی همچون یک طرح سیاسی تمام عیار در داخل و خارج از کشور با اقبال عموم مواجه شده و پیگیری میشود؟ آیا این شیوه مواجهه اتفاقاً پشت گوش انداختن چیزی نیست که در برابر ماست و برایمان تاریخ میسازد؟
ادامه در 👇
ادامه از 👆
اما سطح سوم «حکمرانیِ فضای مجازی» است. فضای مجازی در این سطح دیگر نه حوزهای برای اعمال حکمرانی و نه ابزاری برای آن است، بلکه تبدیل به الگوی حکمرانی میشود. وقتی فضای مجازی به عنوان ابزار به کار برده میشود تبدیل به راه و رسم حکمرانی میشود و به این طریق درک دولت و مردم از ماهیت قدرت را دگرگون میکند. مهمترین خصوصیت این تغییر آن است که دولت در جای پلتفرم مینشیند و شهروندان در مقام کاربر. منشأ نظم سیاسی از تصمیم عمومی به ساز و کار شبکهای دولت-ماشین مبتنی میشود. دیگر قانونگذاری معنا ندارد، بلکه موضوع تعیین مقرراتی برای برقرار ماندن روابط در شبکه است. وظیفه و نقش شهروندان هم نه مشارکت در بار و موقعیت دولت بلکه سنجش سطح خدمات آن است. فضای مجازی این فرصت را میدهد که دولت و مردم در بیگانگی همیشگی از هم باشند و فاصلهای پرناشدنی را با رضایت طرفینی حفظ کنند. شهروندِ جهانی به این ترتیب پدید میآید؛ شهروندانی که اساساً جهانیاند و اتفاقاً از طریق کاربری در پلتفرمهای به اصطلاح داخلی و از طریق قرار گرفتن در معرض جهتِ نمادینِ رفتارهای دولتِ خودشان این بیتعلقی را به نحو درونی آموختهاند. اتفاقاً این کار دولت جهانی را هم موجب میشود؛ دولتی که از اساس میآید تا به ساختار عرفیِ جهانی بپیوندد. این وعده اصلی فضای مجازی است که آن را همچون یک جهت عمومی تمام عیار مطرح میکند و به آن قدرت سیاسی میدهد.
حال باید پرسید که تشکیل یک ستاد عملیاتی متمرکز -به عنوان ابتکار اصلی طرح صیانت- با این وضع چه میکند. در بخش نخست این قانون قرار است کمیسیون عالی تنظیم مقررات به تهیه و تصویب ضوابط در همه حوزههای مربوط به فضای مجازی بپردازد. در بخش دوم هم اختیارات مختلف اجرایی به این کمیسیون محول شده. اجرایی بودن و متمرکز بودن دو خصوصیت عمده این طرح است. به فضای مجازی همچون یک «صنعت» نگریسته شده که باید داخلیسازی شود و برای این کار نیاز به اختیارات متمرکز عملیاتی است. به این ترتیب فضای مجازی نهایتاً سلسلهای از مسائل پراکنده است که نیازمند رسیدگی موردی و عملیاند، نه آنکه وضعیتی جدید و بدواً نامأنوس باشد که هنوز مهیایش نیستیم.
به تبع آنچه که تحت عنوان تهیه و تصویب ضوابط ذکر شده وضعیت قانون ندارد، به این معنی که بتواند مناسبات بین مردم و دولت را بر پا کند، بلکه صرفاً تنظیم روابط موجود است. به این ترتیب این طرح به ما میگوید قرار نیست برای فضای مجازی قانونی نوشته شود و اصل قانوننویسی در این متن طرد شده. ضرورت یک نظام حقوقی تفصیل یافته و پژوهشی از همکنون کنار گذاشته شده، کما اینکه شورای عالی فضای مجازی در طی سالها این ضرورت را طرد کرد. این دقیقاً پیروی از همان تحولی است که فضای مجازی در مفهوم قانون ایجاد کرده. خارج شدن شأن و اختیار قانونگذاری از مجلس شورای اسلامی بدست خود مجلس نیز اعلام نمادین این مطلب است که اصلاً در شرایط کنونی کشور و جهان نمیتوان «قانون» واقعی وضع کرد. این در حالی است که دولت توسط متون قانونیِ پرورده درک مشترک ملی از مفاهیمی مانند حقوق مالکیت، حریم خصوصی، منافع ملی و مانند آن را طرح میکند و از این طریق سیاست را به جریان میاندازد.
میبینیم که برنامه این کمیسیون از همکنون ذیل «حکمرانیِ فضای مجازی» تدوین شده و به همین دلیل نسبت به امکانات اصلی و قدرتمند «سنت سیاسی جمهوری اسلامی» در مواجهه با این پدیده پیشاپیش نابینا و غافل است. هرگونه پیشنهاد اصلاحی که بخواهد راه را برای مواجهه محتوایی و تفصیلی با فضای مجازی در این قانون واقعاً باز کند عدول از روح اجرایی و عملیاتی آن خواهد بود و از همکنون معلوم است وعده اصلاح متن هرگز به این مطالبه اصلی نزدیک نخواهد شد. به این ترتیب مواجهه اصیل جمهوری اسلامی با فضای مجازی مجدداً قرار است سالهای سال به تعویق بیفتد. این برنامه جدید نیست، بلکه شیوه مدیریت مرکز ملی فضای مجازی تاکنون پیروی از همین طریقه بوده و این قانون جدید را هم باید بیشتر نشانه عدم بازبینی طریقه گذشته و نوعی فرار به جلو به حساب آورد.
امروز هرچند تصور میشود با رفتن دولت اعتدال ایده نرمالیزاسیون تمام شده اما نگاهی به صحنه سیاست و خصوصاً قلب آن یعنی وضع قانون به ما نشان میدهد که آن طرح هنوز قدرت بالقوه زیادی دارد؛ تا هنگامی که پیشنهادی برای مواجهه با حکمرانی فضای مجازی ارائه نشده و مخالفان سیاسی دولت اعتدال نیز از همان شیوهی حکمرانی او پیروی میکنند، سیاستی نظیر سیاست دولت اعتدال قدرت دارد و به زودی و دوباره ولو به شکلی جدید سر بر خواهد آورد. این موضوع فارغ از هرگونه دستاورد فیزیکی است که دولت جدید میتواند داشته باشد. چرا که این شیوه مواجهه با فضای مجازی است که راه ارزیابی و ماندگاری هرگونه دستاوردی در خاطرهی سیاسی مردم را تعیین میکند.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸 علم و سیاست فارسی🔸
🔸حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ النَّخَعِيُّ عَنْ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ
عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ:
كَانَ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع خَاتَمَانِ نَقْشُ أَحَدِهِمَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عُدَّةٌ لِلِقَاءِ اللَّهِ وَ نَقْشُ الْآخَرِ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ وَ كَانَ نَقْشُ خَاتَمِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع خَزِيَ وَ شَقِيَ قَاتِلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع.
ترجمه:
🔸حضرت صادق از پدرش علیهما السلام نقل میکند که فرمود:
حسین ابن علی علیهما السلام دو خاتم داشت، بر یکی نقش بسته بود: «لا إله إلا الله عدة للقاء الله» [کلمه ی لا إله إلا الله توشه دیدار خدا است] و بر دیگری نقش بسته بود: «إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ» [همانا خدا امر خود را به کمالِ انجام می رساند]؛ و بر خاتم علی ابن الحسین علیهما السلام نقش بسته بود: «خَزِيَ وَ شَقِيَ قَاتِلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ» [خوار و شوم بخت باد کشنده حسین ابن علی]
🔸مأخذ:
الامالی (للصدوق) . المجلس السابع و العشرون. حدیث هفتم . در آغاز محرم سال 368 پس از بازگشت شیخ از مشهد
▪️
🔸علم و سیاست فارسی🔸
📝افغانستان، مسئله ملی ایرانیان
✍️محمد هادی محمودی
1. نگاه علمی به سیاست بایست بتواند از دو نمای همزمان بسیار نزدیك و بسیار دور به مسائل نگاه كند. محدودهای كه در میان این بسیار نزدیك و آن بسیار دور گشوده میشود، عرصهای است كه میتواند جولانگاه سیاستی علمی باشد. در تحلیل سیاسی شرط اول قدم آن است كه این عرصه را بیابیم و در آن جای بگیریم. از نمایی بسیار نزدیك، حقوق بسیاری در زندگی هست كه نمیتوان به راحتی به حكم هر ایدئولوژی مذهبی و قومی و ملی آنها را نادیده گرفت؛ كودك گرسنه و زن بیپناه و دسترنج ایام و خون بیگناه چندان مهم و حیاتی هستند كه هر سیاست كلانی را حد بزنند. اینها اما شاید برای آنها كه از نمایی دور به افغانستان نگاه میكنند چندان ملموس و محسوس نباشد. از نمایی بسیار دور افغانستان كشوری با بحران سرنوشت است، محصورشده در میان قدرتهایی به مراتب بزرگتر از خویش. سرنوشت افغانستان همواره بیش از آنكه مسئلهی افغانان باشد، مسئلهی دیگران است و به تبعِ مناسبات آنان تعیین تكلیف میشود. آیا در میان دو نمای بسیار دور و بسیار نزدیك از افغانستان، عرصهای باز میماند كه بتواند سیاستی و دولتی در آن وجود داشته باشد؟
2. چرا افكار عمومی ما ایرانیان در روزهای اخیر نسبت به مسئله افغانستان چنین حساس شده است؟ این حساسیتی است بزرگتر از صِرف همسایگی، حتی بزرگتر است از تسویه حساب نیابتی روشنفكران ایرانی با جمهوری اسلامی ایران یا آوردن شاهدی دیگر برای شكست امریكا در غرب آسیا؛ شاید اینبار خاطرهای از عمق حافظهی تاریخی ایرانیان سربرآورده باشد كه در سكوت زمزمه میكند: ما همهی مائیم. اگر حمل بر اهداف موهوم و گذشتهگرایانه نشود، این حساسیت میتواند گواه آن باشد كه سرزمین پارهپاره شدهی تاریخ ایران دوباره ایرانیان را به همگرایی در خویش فرا میخواند. اما در پاسخ به این فراخوان و به موازات آن، باید دید ما ایرانیان به چه عنوان، از چه رو و چگونه میتوانیم امروز ایرانی باشیم؟
3. آنچه تاكنون در افغانستان شكست خورده است، انواع پروژههای مدرن دولتملتسازی است. اگر دولتملتی بخواهد در افغانستان مستقر شود، بایست بتواند در عرصهی گشوده شده میان دو نمای بسیار نزدیك و بسیار دور از افغانستان خود را بیابد. بدون چنین عرصهای نمیتوان جایی بود. این عرصه شاید ایران باشد؛ نه ایران همسایه و نه حتی ایران گذشتهی تاریخ، بلكه ایران امروز و اینجایی كه افغانان میتوانند بیش از هر جای دیگری از جهان بشناسندش و فرصتی برای خویش در افق آن بیابند. این نه تنها رسالتی بلكه همزمان فرصتی برای ایرانیان است كه بتوانند ایران را نه همچون كشور و دولتی بسته، بلكه همچون جهانی باز، اولاً برای خود بیابند، تا خود بتوانند در ایران جایی داشته باشند و به جای مهاجرت از آن، تازه به افق آن مهاجرت کنند. آنچه این عرصهی تاریخ و جغرافیا را، ایران را، پذیرای زیستن تازهانسانی میکند چیست؟
4. برای سالها، زبان فارسی در مناقشات داخلی افغانستان مسئلهای مهم و تعیینکننده بوده است. آیا زبان فارسی میتواند مقوم ایران امروز باشد، یا خاطرهای است از تاریخی دور که چندان بعضی افغانان و ایرانیان را وابسته به خود کرده است که نمیتوانند در امروز خود حاضر باشند؟ آیا زبان فارسی حقی قومی است که نمیتوان و نباید از آنان سلب کرد یا تفسیری عمومی و اساسی و قدرتمند است از موقعیت انسان در زمین که میتوان با این و آن در میان گذاشت و به اتفاق آنان زندگی را ساخت؟ آیا زبان فارسی ابزاری رام و خنثی برای اظهار مافیالضمیر است که میتوان با ابزاری دیگر، زبانی دیگر جایگزینش کرد یا یافتی یگانه است از آنچه که انسان میخواهد بگوید، به گفتنش نیاز دارد و شایستهی گفتن میداند؟ پاسخ همهی این سؤالها بسته به آن است که زبان فارسی را زبان گویندگان بزرگ قدیم بدانیم، یا به یاد داشته باشیم که این گویندگان هم روزی و روزگاری نبودهاند و حاضر کنیم روح زبانی را که روزی آن گویندگان را به گفتن فراخوانده است، و امروز ما را فرا میخواند تا به گفتگویی اندیشمند با روح زبان فارسی در آییم و معنای آنچه بر سرمان میرود و چند و چونش را، بپسندیم یا نه، بپرسیم و بپذیریم. تنها اینگونه هم میتوانیم میراث بزرگ زبان فارسی را بخوانیم و مدعی نسبتی با گویندگان بزرگش باشیم. افغانستان امروز و ایران امروز به این گفتگو نیاز دارند. سیاست حاصل از این گفتگو وابسته به یک قوم و یک زبان نخواهد بود و بر سر آن نخواهد جنگید، در میانهی هر قوم و زبانی خواهد ایستاد و مناسبتشان با زمینی که بر آن نشستهاند را بر عهده خواهد گرفت. در این پذیرایی و خاکساری است که زبان فارسی عمومی و بلکه شرط عمومیت خواهد بود و ملتی خواهد ساخت. ما، همهی ما عموماً، به چنین سیاستی محتاجیم.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
📝با جوانان دولت
✍️محمدمهدی میرزاییپور
تشكیل دولت سیزدهم زمینهساز ورود جوانان بسیاری به دولت شده است، از وزیر گرفته تا مدیر جزء، جوانانی عمدتاً تحصیلكرده و خوشنام، كه در مجموع میتوانند چهرهای باز و امیدوار به آینده برای دولت سیزدهم بسازند، مگر كه فراموش كنند در چه موقعیت نمادینی قرار دارند و چه انتظار خاصی از آنها میرود. این است كه لازم میدانیم این موقعیت نمادین را به دوستان و برادران خود یادآوری كنیم و امیدوار باشیم از این بابت، خود را پیوسته رویاروی مطالبهای عمومی از سوی جامعهی جوانان علم و سیاست ببینند.
دوستان عزیز شما در لحظهی خطیری به عرصه مدیریت كشور وارد شدهاید، متفاوت از همهی جوانگراییهای پیشین؛ نیاز دولت به شما نه از باب تجدید نفس در راهی است كه به درستی میرود، بلكه این راه خود نیازمند ترمیم و تصحیح است، این هم چیزی نیست كه با ابداع و ابتكارِ كور بشود به تحققش امیدی داشت، نیازمند تصمیم جازم و خردمندانه است، اما لازمهی چنین تصمیمی و چنان ترمیمی چیزی است كه امروز در دولت بس اندك داریم و ناگزیر باید آن را فراهم كنید: مشاركت. برنامهی نوسازی اقتصاد و سیاست ایران حتماً بایست برنامهای عمومی باشد تا به نتیجه برسد، وگرنه عزمهای شخصی شما در هم خواهد شكست و اصلاحات جزئیتان به عقبتر از قبل برخواهد گشت. بدون نیرویی كه برآمده از یك قبول عام باشد ره به جایی نمیبریم. كار اول و اصلی شما رقم زدن این قبول عام است، باید دید برای این درد شیرین چه درمانی میتوان یافت؟
رسیدن به یك قبول عام به ویژه در شرایط ما، نه محصول جانبی یك برنامهی موفق، بلكه لازمهی اصلی و پیشران چنان برنامهای است. برای ایجاد یك اجماع یا قبول عام بایست برنامهای ویژه غیر از برنامههای جاری و تخصصی حیطهی خودتان داشته باشید و حتماً داشته باشید. عرف چند سالهی سیاست ما این است كه چنین برنامهای را به رسانه و فضای مجازی بسپارند؛ رسانه و فضای مجازی بیاثر نیستند، اما اولاً اثری مقطعی و محدود دارند و ثانیاً از آنجا كه قبول عام را دست كم میگیرند و كارشان متضمن تحقیر مردمی است كه مخاطب خود میدانند، اشتباه زیاد میكنند و در بلند مدت به ضد اهداف اولیه میرسند. ایجاد یك قبول عام در حیطهی كاریتان بایست در قلب برنامهی شخص شما باشد. هر گامی از برنامهی شما، از ایده تا عمل بایست قابل اجماع باشد و به آن نزدیك شود، ولو در عمل نتوان چنین اجماعی را اثبات كرد. این، همانطور كه گفتم نیازمند یك برنامهی شخصی است و بیش از همه چیزی از شخص شما میطلبد.
مردم، در دستهبندیها و طبقات مختلف، که به هر طریق از تصمیم شما اثر میپذیرند احوالی دارند. آنها عمرشان را با دوران مدیریت شما تجربه میکنند. در عرف مدیران پرداختن به این احوال و روزگار چیزی جز اتلاف وقت نیست؛ اتلافی که مانع رسیدن مدیر به اهداف کلان و بزرگی که سیاست به او تکلیف کرده میشود. شما که به تحولی سریع میاندیشید احتمال بیشتری دارد که از این احوال صرف نظر کنید و به جای آن بخواهید به دستاوردهای حیطه تخصصیتان تکیه کنید. اما قرار گرفتن در معرض گفتگویی نزدیک و مجال دادن به دیگران برای بازگویی آنچه ابتدائاً پنهان میکنند و ظاهراً قابل عرض نیست برای شما هم فرصتی برای سخن گفتن باز میکند و چیزی برای گفتن پیشنهاد میدهد. شما هم در این لحظه، که البته به دشواری و با صرف حوصله بسیار بدست میآید، میتوانید مسائلتان را باز بگوئید و حال و روزگاری که در مسئولیتتان دارید را در میان بگذارید. حفظ فضا برای بیان عمومی مسائل مشترک، که ضرورت مدیریتی یکپارچه و هماهنگ است، از این طریق میسر است.
ادامه در 👇
ادامه از 👆
این عرصهای که برای دوستی باز میکنید مجال غلبه بر مشکلات دشوار را فراهم میکند. حتی با ظرافتی که پیشتر رسیدن به آن ناممکن مینمود برنامه حیطه کاری و تخصصی شما را هم جهتدهی میکند و به آن برنامهها محتوا و جزئیات ضروریاش را میدهد. با امکانی که برای سخن گفتنتان پدید میآید شخصیت شما هویدا و دیدنی میشود. مشارکت قبل از آنکه در کار و بار شما باشد در سرنوشت شماست. شمایی که به واسطه جوانی سرنوشتی برای شریک شدن دارید و شوقی میانگیزید. دیدارهای مردمی البته مفید است، ولی نمیتواند جای آن گفت و شنود اساسی و نزدیک را بگیرد. حتی از این طریق تازه امکان گفتگویی با مسئولان بالادست فراهم میشود. مسئولانی که تحت فشار فضای عمومی سیاست، در تلاش و آرزوی غلبهای جهشی بر همه مشکلات مجالی برای توقف و بازبینی برای خویش باز نکردهاند اینجا فرصت پیدا میکنند نخستین لحظات ورودشان به عرصه سیاست و مدیریت را به یاد بیاورند. بیبرنامگی کلی سیاست در کشور اتفاقاً در اثر انبوه برنامههایی است که روی میز سیاستمداران قرار میگیرند ولی توضیحی انسانی از کارشان ندارند.
گفتگو با اهل علم و اهل سیاست البته از رنگی دیگر ضروری است. این گفتگوها اگر به صورتی نزدیک و شخصی پیگیری شوند شخصیتهایی را به چشم شما میآورند که ای بسا بی وابستگیِ تشکیلاتیِ مستقیم به شما، کارتان را بفهمند و در دورترین نقاط از شما دفاع کنند و بار سختیهایتان را سبک نمایند. بیشتر زمان گفتگویی چنین جدی و راستین با اهل علم و اهل سیاست به سکوت و تأمل سپری میشود و پرگویی جایگاهی ندارد. امکان دارد به عنوان مثال مدیر مؤسسهای مالی با سیاستهای اقتصادی شما مخالف باشد، ولی این مخالفت را تبدیل به خصومت نکند و بلکه نتواند چنین کند و تنها راهی که در برابر خود ببیند توضیح عمومی و استوار موضعش باشد. توضیحی که درست در این نقطه او را وارد گفتگویی علمی کند. برای این گفتگو نیاز به تکیه بر یک سنت علمی زایاست. اینکه کدام سنتهای علمی در ایران ریشهدارند و سیاستمدار ایرانی را نیرو و امید ایستادن میدهند مطلبی است که باید در مجال دیگری به آن بپردازم.
تصویر مدیری مطلقاً پیروزمند و غالب دیگران را از شما دور میکند. ای بسا مشکلی باشد که نتوان حل کرد و تنها بتوان در میان گذاشت؛ در میانهای که خود شما میان خودتان و دیگران پدید آوردهاید. آنوقت حتی میتوان بر مشکلات غلبهناشدنی خندید. این یک برنامه سیاسی است. بازسازی شاکله عمومی وابسته به همین است که شما -جوانان دولت- خود را در موقعیت چنین جمعکردنی ببینید. این قبول عام که پس هر برنامهای پیگیری میشود میتواند نیرویی همگانی و فراگیر برای شما فراهم کند. سنجش اثر تصمیمهای شما هم تنها از طریق یافت معنای انسانیاش ممکن است. در حقیقت آن حق اصلی که مردم نمیگویند ولی میجویند دستاوردهای بزرگ و آمارهای پر طمطراق نیست؛ بلکه حقی به کلی بالاتر و دیگر است: حق دوستی.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
📝روح زبان ما، عرصهی امر ملی
✍️محمد هادی محمودی
در یادداشت پیشینم، «افغانستان، مسئلهی ملی ایرانیان»، با اشاره به وضع حاضر، گفتم که انواع پروژههای دولتملتسازی در افغانستان با ندیدن و ندیده گرفتن عرصهی ملی به شکست انجامیده است. کوشیدم ایرانِ زبان فارسی را در مقام عرصهی ممکن سیاست ملی در افغانستان پیشنهاد دهم و در عین حال توضیح دادم چنین سیاستی «وابسته به یک قوم و یک زبان نخواهد بود و بر سر آن نخواهد جنگید، در میانهی هر قوم و زبانی خواهد ایستاد و مناسبتشان با زمینی که بر آن نشستهاند را بر عهده خواهد گرفت». این پیشنهاد اما نه پیشنهادی جدید، بلکه پیشنهادی قدیمی است که امروز دیگربار از نو پیش روی همه مردم اطراف ما قرار گرفته است. ایران، از همان لحظه که کشورهایی مثل افغانستان و ترکیه و عراق و پاکستان، با ترک جغرافیای سنت پیدا شدهاند، همچون یکی از مهمترین مؤلفههای تعیینکنندهی آن جغرافیای سنت و برای بعضیشان مهمترین مؤلفهی آن جغرافیا بوده است. دیگریسازی از ایران که هر یک به نحوی از انحاء به آن تعلق داشتهاند، بخش مهمی از پروژهی ساخت این دولتملتهای جدیدالحدوث بوده است. در این میان اما آنهایی موفقتر بودهاند که کوشیدهاند نسخهای متناسب با خویش از این دیگریِ قدرتمند دست و پا کنند، مثل ترکیه که چنان در ترکی کردن مولوی فارسی پیش رفته که مردم ترک دیگر باور نمیکنند مثنوی معنوی هرگز به فارسی سروده شده. به هر حال این دیگریِ ساخته شده از ایران، ایرانی که از ستونهای جهان سنت در همهی این کشورها بوده است، حالا دوباره همچون پیشنهادی برای امروز و فردا پیش روی اینها قرار گرفته است. این هم اتفاقی است که با جمهوری اسلامی افتاده و اگر ایرانیانی به ایران میاندیشند، نباید این را انکار کنند، بلکه بایست ببینند جمهوری اسلامی چگونه توانسته است بر خاک ایران بایستد و امکان امر ملی را در این عرصه زنده كند. اصلاح ممكنِ جمهوری اسلامی نیز از طریق همین بازبینی میگذرد: ایستادن در عرصهی امر ملی.
سیاست خارجی جمهوری اسلامی را اجمالاً میتوان در راستای احیاء امر ملی در هر جا كه بتواند دانست. متقابلاً وضعیت منطقهی ما هم روز به روز بیشتر به صفآرایی صریح جبههی دولتملتهای ساختگی به نمایندگی اسرائیل در برابر ایران و دولتهای ملی نزدیك میشود. اینكه این سیاست اینجا و آنجا فراز و فرود داشته و موفقیت و شكست، خود مسئلهای است، اما به هر روی، این سیاستی آگاهانه و اعلام شده است. امر ملی در این سیاست آگاهانه، نه همان ملیگرایی ناسیونالیزم، بلكه درست مقابل آن است. امر ملی امكان «عمومی» زندگی در یك موقعیت «خاص» است و به این اعتبار در مقابل انواع ملیگراییهای قومی، مذهبی و زبانی است كه از ابتدا ملیت را همچون امری اختصاصی فهمیدهاند. تكیه بر عنصر «عمومیت» امكانات ویژهای برای حضور جمهوری اسلامی در خارج از مرزهایش فراهم كرده است كه مجال گفتنش اینجا نیست، اما باید ببینیم جمهوری اسلامی ضمن سلب ملیگراییهای اختصاصی، ایجاباً چه فهمی از عمومیت دارد و چگونه اتفاق این فهم با زبان فارسی فرصتی به هر دو داده است؟
ادامه در 👇
ادامه از 👆
تاریخ و جغرافیای معاصر ایران تا آنجا تاریخ و جغرافیای «معاصر» است که ایدهی تکوین دولتی ملی در آن به زبان آمده، یعنی از پیش از جنبش مشروطه تا امروز. جنبش مشروطه خواستِ چنین دولتی را به صراحت به زبان آورد و گام مهمی در این راه زد، همهی حرکتهای بعدی به نحوی از پسِ آنند، اما نمیتوان به سادگی از کنار این واقعیت تاریخی گذشت که تا پیدایی جمهوری اسلامی دولت یا وضعیت قانونی مشروطه مستقر نشد و نتوانست شود و با جمهوری اسلامی توانست و شد. چندان که آن امتناع تا پیش از جمهوری اسلامی را به صدفه حواله کنیم یا به گردن این و آن بیندازیم این امکان گشوده در جمهوری اسلامی را نمیفهمیم و بالعکس. باید دید چطور با حلوا حلوا کردن امر ملی، از باستانگراییهای امثال کسروی و فرهنگپروری امثال فروغی بگیر تا ملیمذهبیهای دههی سی به بعد و مجاهدین «خلق» دههی پنجاه و شصت، دهان ما به حلوای دولت ملی شیرین نشد، بلکه با شکست پشت شکست، ایدهی هضم و محو در ناکجاآباد جهانی صورت غالب افکار ملیگرایان شد. و باز چطور جمهوری اسلامی بی مئونهی ایران ایران کردن، بار دیگر توانست امر ملی را نمایندگی کند و أصالتاً «ایرانی» باشد. اینجا چیزی است که احیاناً کُمِیت حقوق و تاریخ و علوم سیاسی در دیدن و دریافتن آن لنگ است و آن چیزی است که میتواند نیروی ملتی را در تاریخش آزاد کند، بودنش را برای خودش معنا و برای دیگران الهامبخش کند و یا به تعبیری که پیشتر کردم عمومی کند. از ابتدای تاریخ معاصر تا جمهوری اسلامی، دستمان درست از همین «چیز» کم بود و همهی ملتهای دست و پا شدهی اطراف ما هم چنین چیزی را کم دارند که نمیتوانند دولتی ملی باشند. این چیز گرانبها و نادر که به راحتی در دکان نظریهپردازی ساخته و پرداخته نمیشود، بلکه همواره همچون امری پیشینی یافت میشود که ما را به رویارویی و تعیین نسبتی با خویش میخواند، حق است. چندان که ملتی بتوانند حق را مطلق و مجرد و بیتعارف و بیشائبه و پاک و آزاد بیابند و بپذیرند و میزبانی کنند، فرصت مییابند علمی و سیاستی و از پی آن حقوق و قوانینی داشته باشند و عملاً ملتی باشند.
جمهوری اسلامی با طرحی از «حق» برپا شده که اینجا و آنجا در زبان رهبرانش آمده و نقاطی خاص از تاریخ تشیع و تفقه را گواه خویش گرفته، توانسته تقریری به اجمال از تاریخ انحطاط ایران و مبارزهی ایرانیان بدهد که در جغرافیای ایران معاصر بنشیند و سرانجام ایرانی باشد. این ربطی دارد به ایرانِ زبان فارسی و این ربط و نسبت هرچند ابتدای تاریخ جمهوری اسلامی تار بود، هرچه پیش آمدهایم و فرصت یافتهایم از نو در آینهی آثار زبان فارسی بنگریم آشکارتر شده است. اگر این آثار را وابنهیم تا همان چیزی باشند که هستند و نخواهیم برای صورت ایدئولوژیهای مدرن موادی از آنها دست و پا کنیم، میبینیم که ایرانیترین این آثار هم – مثلاً شاهنامه – بیش و پیش از آنکه مسئلهی «ایران» داشته باشند، مسئلهی حق دارند و ماجراهای رقم خوردنش در زمین، که در تعابیر پر تکراری همچون «قضا» یا «بودنی» در این آثار آمده است. ایران البته نه جایی میان جایها بلکه درست «در میان» آنها است و این در میان بودنش را مدیون راستترین و سرآغازینترین پذیراییش از حق است. اینجا است که حق نسبتی با خاكی كه برآنیم مییابد، «تاریخ و جغرافیا» پیدا میكند و ایران جایی میشود، و درست از آن رو که ایران تاریخ و جغرافیای حق است، نه با مرز و زمان، بلکه با سنت حکومتی که حق را در زمین برپا کند و نگاه دارد شناخته میشود. این پذیرایی انسانی از حق در زمین روح زبان فارسی است و از همین رو است که زبان فارسی بیش از آنکه زبان روزمره باشد زبان علم و سیاست است.
جمهوری اسلامی با یادآوری حق توانسته ایرانی باشد و ایران را نمایندگی کند. این حق نه حقی اختصاصی، که حقی مطلق است؛ نه حقی اخلاقی و فردی که حقی حقیقی و عام است؛ میآید که در زمین بماند و زمین را جای زندگی انسان کند، پس وضعیت حقوقی/ دولت میسازد و از آن پس میتوان حکومت و حقوق داشت. اینجا ایران است و جمهوری اسلامی تنها همینجا میتوانست بایستد و چندانکه توانسته ایستاده است. بر این اساس پیشنهاد ایران به هر جایی اولاً پیشنهاد یافتن اساسی برای زندگی و جایی بودن در تاریخ و جغرافیای انسان است. همهی این کشورهای اطراف ما میتوانند از این دست و پای بیسرانجام رهایی یابند و ایرانی باشند، بی آنکه نامشان ایران باشد یا ذیل حکومت جمهوری اسلامی ایران و در مرزهای رسمی آن تعریف شوند. میتوانند بایستند و ایرانی باشند و با جمهوری اسلامی ایران بر سر مصالحشان دوست و احیاناً بر سر منافعشان دشمن باشند. در عین حال، ایران هنوز پیشنهادی به جمهوری اسلامی است، پیشنهادی که بایست اولاً خود در درون مرزهایش بشنود.
▪️
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
بسم الله الرحمن الرحیم
چندی پیش در زادروز پیامبر اکرم (ص)، به دعوت معاونت رسانه قوه قضائیه در دیداری مشورتی با رئیس آن قوه، حجت الاسلام محسنی اژهای حضور یافتیم. غیر از ما در آن جلسه آقایان علی مطهری، عباس عبدی، سید احسان صالحی و محمد ساقیان هم بودند و مباحثی مطرح کردند که بعضاً اخبارش منتشر شد. فضای جلسه فضای یک هماندیشی صمیمانه بود و جالب توجه آن که خود آقای اژهای هم به جای رد و اثبات هیچ حرفی، آنچه را برای یک رئیس قوه جای تأمل داشت پیش گذاشت و کمک فکری خواست. در آن جلسه ما مباحثی پیرامون مهمترین مسئلهی امروز قوه قضائیه از نظر خودمان، یعنی چهرهی عمومی قوه قضائیه گفتیم. ماحصل آنچه گفتیم با تأملاتی که بعد از جلسه داشتیم شد متنی که در ادامه میبینید.
📝چهرهی عمومی قوه قضائیه
امروز، از مسائل عاجل جمهوری اسلامی ایران مسئلهی چهرهی عمومی حکومت است. درست در نقطهای که انقلاب اسلامی محتاج نیرویی عمومی و فراگیر برای برداشتن گام دوم حرکت خویش است، زخمهای انباشتهشده و گسلهای بازِ مردم با غرضهای خارجی و مرضهای داخلی تحریک میشود تا بیش از همیشه میان مردم و حکومت فاصله بیفتد، مردم از آینده و اصلاح ناامید شوند و به مهاجرت، مخالفت یا انفعال رو بیاورند. در چنین موقعیتی نمیتوان به روشهای معمول در چهرهسازی از حکومت بسنده کرد، بلکه نیازمند تحولی در شیوههای حکمرانی هستیم که مردم را نه همچون تماشاگر منصف حکومت، بلکه همچون عضوی متعلق به آن و مؤثر در آن دخیل و شریک کند. عمومی کردن و مشارکتی کردن همهجانبه و عملی حکمرانی بایست همچون یک هدف اصلی در برنامهی تحولی گام دوم انقلاب اسلامی دیده شود.
در مواجهه با چنین هدف و اصلی قوهی قضائیه موقعیتی استثنایی دارد. از سویی این قوه همچون مجلس یا دولت مراودهای روزمره با همهی مردم ندارد؛ مراجعه به قوه قضائیه اتفاقی است. از سوی دیگر نهادی بسیار تخصصی است، تا آنجا که هیچ وابستگی مستقیمی به خواست عمومی ندارد. از این دو حیث ممکن است قوه قضائیه نه چندان ضرورتی برای اصلاح چهرهی عمومی خویش ببیند و نه چندان امکانی برای آن داشته باشد. با این حال هر مراودهی اتفاقی با قوهی قضائیه موقعیتی به شدت نمادین است. مردم در مراجعه به قوهی قضائیه و به خصوص در قضاوت، صریحتر از هر جای دیگری از «حق»ی مفروض یاد میکنند. متقابلاً میزان فهم حکومت از حق، حساسیتش به آن و تواناییش در احقاق آن صریحتر از هر جای دیگری همینجا در قوهی قضائیه طرح میشود. به بیانی استعاری میتوان گفت: آنکه قضاوت میشود، متقابلاً قاضی خود را قضاوت میکند. این موقعیت استثنایی قضاوت و قوهی قضائیه است؛ قضاوت مردم از حکومت صریحتر از هر جا در قوهی قضائیه شکل میگیرد.
با این وصف معلوم است که مسئلهی چهرهی عمومی قوه قضائیه اولاً یک مسئلهی رسانهای نیست، بلکه راجع است به موقعیت بسیار خاص دیدار مردم و حکومت از هم در قوهی قضائیه. چهرهی عمومی قوهی قضائیه عملاً در این موقعیت خاص ساخته میشود. متقابلاً بهبود این چهره بیش از تمرکز بر مسائل رسانهای، نیازمند بهبود عملکرد قوه در آن موقعیت است. اینجا است که خود را مواجه با راهی دراز برای رسیدن به مقصود میبینیم، اما اگر خوب نگاه کنیم آنچه درمان نهایی به چشم مینماید خود داروی ما است. نه اینکه چهرهی عمومی قوه در گرو بهبود عملکرد او باشد، بلکه این بهبود عملکرد قوه است که در گرو چهرهی عمومی او است. مادامی که قوه نتواند خود را در مرکز تصویری عمومی از خویش ببیند عملاً پذیرای هیچ اصلاحی نخواهد بود.
سادهانگاری است که چهرهی عمومی قوه را به تصویر قوه در اذهان مردم فروبکاهیم. پیشتر خود مجموعهی قوه باید خود را در موقعیتی عمومی ببینند. موقعیت عمومی هم نه هر موقعیتی است که همهی نورافکنها و دوربینها رو به آن تنظیم شده باشند، چنین تصوراتی برای قوه قضائیهی جمهوری اسلامی دور از واقع است. موقعیت عمومی موقعیتی است که هر حرکتی در آن از ابتدا همچون حرکتی قابل توضیح به نحو عام انجام شود، ولو این توضیح را به هر دلیل نتوان فعلاً به همه ارائه داد. عمومی بودن الزاماً علنی بودن نیست. مهم این است که «بتوان» اعمال قوه را بر اساس کارکرد عمومی آن توضیح داد. هر کس در قوه قضائیه بایست خود را علیالمبنا پاسخگوی عقلانیت عمومی جامعهای که بر آن حاکم است بداند. اینجا است که میگوییم اصلاح چهرهی عمومی قوهی قضائیه تحولی از درون خود قوه است.
ادامه در 👇
ادامه از 👆
مردم در دیدار با قوهی قضائیه از درون، یعنی در مراجعه به بخشهای اداری قوه و دادگاههایش، شاهد ناهنجاریهای بسیاری هستند. کسی که بخواهد حقی را از طریق قوه مطالبه کند ظاهراً بایست پوست کرگدن و چکمهی آهن داشته باشد، وگرنه از این مطالبه صرفنظر کند. به ویژه برخورد کارمندان قوه با مراجعان بسا که سرد یا پرخاشگرانه است، چندانکه به نظر میرسد در اخلاقمداری، سطح کارکنان قوه از سطح متوسط مردم پایینتر است. اما این قضاوتی به ظاهر درست و به واقع عجولانه است. هر یک از کارمندان قوه به تنهایی فردی توانمند است که معمولاً با عبور از آموزشها گزینشهای رسمی و غیررسمی چندلایه وارد قوه شده، اما خود را زیر بار فشار مطالبات، بدهکارِ بیمحاکمه محکومی میبیند که نه در چشم مدیران قوه شخصیت ارجمندی دارد و نه در چشم مردم. سردی و پرخاشگری دو واکنش به چنین احساسی است. اگر این کارمندان چهرهی خود را در چشم مدیران و مردم، چهرهی افرادی باشخصیت میدیدند، حتماً رفتار دیگری میکردند، بلکه مواظب بودند به آسانی خدشهای به چنان چهرهای وارد نکنند. باید دید شخصیت لازم برای کار در قوه قضائیه چگونه شخصیتی است، این اما در گرو شخصیت کلی قوه است. اگر قوه بتواند شخصیت خود را، یعنی آن ویژگی درونی و وحدتبخشی که ممیز نام و جایگاه او باشد را بیابد، میتواند همان را به مردم و کارمندانش هم منتقل کند.
قوه قضائیه در تاریخ جمهوری اسلامی ایران فراز و فرودهای بسیاری داشته است. در هر دورهای متناسب با احوال زمانه موضعی گرفته و خود را به شعارها و اولویتهایی شناسانده است، به عبارت دیگر قوه در هر دوره گفتاری داشته است، گفتارهایی مثل مصلحت، مبارزه با فساد یا رفع موانع تولید. باید این گفتارها را تک تک ارزیابی کرد. اما به مجموع اینها دو ایراد عمده وارد است: یکی اینکه همواره میان این گفتارها که چهرهی سیاسی قوه بوده است با بدنه اداری قوه فاصلهای پرناشدنی وجود داشته. بدنهی اداری فهم چندانی از گفتار سیاسی قوه نداشته تا بتواند با آن همدلی بکند یا نکند. نهایتاً گفتار سیاسی قوه در قالب «سیاست»ها و آییننامههایی به بخش اداری ابلاغ شده است و در چرخدندههای ادارات قوه مستحیل شده. دوم اینکه تغییر و تحول در این گفتارها به قدری بوده که قوه را در گفتار سیاسی تابعِ منفعل شرایط سیاسی کشور نشان داده، به جای آنکه نشانگر موضع ثابت و تعیینکنندهی قوه در سیاست ایران باشد. این دو ایراد مانع از آن شده که از گفتار سیاسی قوه شخصیتی برای او ساخته و به چهرهی عمومی او بدل شود. متقابلاً برای اصلاح چهرهی عمومی قوه دو کار باید کرد: اولاً گفتار سیاسی قوه را بر پایهی موضع اساسی و ثابت آن در سیاست ایران بنا کرد، ثانیاً راهی برای مشارکت کارمندان قوه در گفتار سیاسی آن یافت و به اصطلاح فاصلهی میان اداره و سیاست را در قوه طی کرد.
برای این دو کار باید فکر کرد و برنامه ریخت و قدم برداشت. برای اینکه گفتار سیاسی قوه نشانگر موضع اساسی آن در سیاست ایران باشد، اولاً باید بفهمیم که قوهی قضائیه نه صرفاً بخشی از گردش کار سیاست در ایران، بلکه محمل موضعی کلی و اصولی در قبال آن است. مفاهیمی چون حق و عدل که کار قوه در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مستقیماً ذیل آنها تعریف شده، نه مفاهیمی بخشی، بلکه مفاهیمی عمومی و حاکم بر همهی بخشها در سیاست اصولی ایرانند. نمیشود گفت حق و عدل را به قوه قضائیه سپردیم و کارآمدی را به قوه مجریه. از این رو قوهی قضائیه پیش از آنکه این مفاهیم اصولی را به مصادیق کارکردی آن در حیطهی دادرسی تخصیص بزند، باید آنها را پیوسته تعریف و تبیین و نمایندگی کند. برای رسیدن به چنین منظوری هم شاید قوه قضائیه بایست یک عاقلهی به شدت علمی و سیاسی داشته باشد که به لحاظ اداری مستقل از آن باشد و در عین حال در گفتگو با همهی بخشهای آن باشد، چنانکه مثلاً اندرونی قوه است. اگر گزیدگانی از کارمندان قوه هم در چنین عاقلهای باشند، آنگاه میتوان امید داشت که این گفتار به تار و پود قوه راه پیدا کند، گرچه نهایتاً به این منظور بایست بتوان نظام اداری قوه را به ویژه در شیوههای گزینش و ارتقاء به چنان عاقلهای پیوند زد.
اینها میتواند خطوط کلی برنامهای برای اصلاح چهرهی عمومی قوهی قضائیه باشد، که البته بایست به تفصیل برسد و دقیق شود. مهم این است که موقعیتی که چنین اصلاحی را ضروری کرده و در عین حال فرصت آن را به ما داده ببینیم، درک فیالجمله روشنی از مقصد این اصلاح داشته باشیم و نقطه شروع ممکنی برای آن بیابیم. ما کوشیدیم چنین گامهایی را به قدر بضاعتمان برداریم، مابقی را به همت شما مسئولان قوه واگذار میکنیم و برایتان از خدای متعال طلب توفیق داریم. من الله التوفیق و علیه التکلان
▪
امروز فرصت ماست
🔸علم و سیاست فارسی🔸
📝نگاهی به راهی که حوزه هنری با ریاست جدید در پیش دارد
✍️محمدمهدی میرزاییپور
جناب آقای محمد مهدی دادمان -دوست گرامیام- که یکی دو سالی است ریاست حوزه هنری انقلاب اسلامی را بر عهده دارد به تازگی در نشستی از یک پویش هنری-رسانهایِ فیلمهای کوتاه با موضوع آسیبهای اجتماعی خبر داده است. در این نشست ایشان عبارت «هنر مردمی» را دارای دو معنا معرفی کرده: نخست در معنای شیوه تولید آسان و از آن مهمتر اخذ مسأله از خودِ مردم، نه از جمعها و محافل محدود. این خبر یادآور مهمترین مسأله حوزه هنری در طول همه دوران فعالیتش است. مسألهای که البته همواره با تحفظی خاص ناگفته نگه داشته شده ولی همچون سوء هاضمهای دردناک و مزمن تداوم یافته است. مسأله به گسل ظاهراً طیناشدنی میانِ حیطه هنرِ انقلابی با هرگونه هنر خارج از آن باز میگردد. امروز که از سویی به «مشارکت» به عنوان مسألهی اساسی کشور تصریح میشود، و همچنین از سوی دیگر خوراکِ گستردهای از طریق فضای مجازی وقت مردم را اشغال میکند ضرورت خروج هنر انقلاب از درکی گروهی و بخشی به هنری عمومی و ملی بیش از هر زمانی احساس میشود. ایده «هنر مردمی» راه حلی است که مدتهاست در برابر «هنر انقلاب» قرار دارد تا آن را عمومی کند. ولی این چگونه طریقی است؟
واقعیت این است که تلقیِ بخشی از «هنر انقلاب» مسیر کلی حوزه هنری را به سوی از دست دادن خود هنر سوق داده؛ ایده «هنر مردمی» هم نمیتواند این خلأ را پر کند. حوزه هنری مدت مدیدی است که از زیر بار مسئولیت کلی هنر کشور شانه خالی کرده و صرفاً به حیطه خاصی از هنر تحت عنوان «هنر انقلاب» میپردازد؛ مسئولیتِ هنر هم بر عهده سایر دستگاهها از جمله وزارت ارشاد فرض شده است. (به عنوان مثالی مشابه میتوانیم حیطه کاری انتشارات سوره مهر را در نظر بیاوریم.) ولی چنین رویکردی چاره گسل ژرفی که با آن مواجهیم را نمیکند. این کنارهگیری به جای آنکه فضای مطمئن و تضمینشدهای برای «هنر انقلاب» فراهم کرده باشد اتفاقاً به تنگتر شدن آن منجر شده. حتی به تدریج آنقدر فضا تنگ میشود که از هنر انقلاب چیزی جز ابزاری برای سیاست باقی نمیماند. در حقیقت هنر انقلاب که میخواست عمومیترین هنر باشد در همان حیطه اختصاصیاش هم احساس ناامنی و ناموجه بودن میکند. این تنگنا را احساس میکنیم، در نتیجه مدتهاست در تلاشیم شکاف هنر انقلابی با غیر آن را به شکاف هنر توده در برابر هنر نخبگانی تحویل کنیم. هرچند سودای عمومی شدن را میپرورانیم اما این دوگانهی تازه کمتر از دوگانه قبلی غیر عمومی نیست. این کار جز اینکه زخمی بر زخم پیشین میافزاید مشکل بر عهده گرفتن هنر ملی را لاینحل میگذارد. امثال طرح «هنر مردمی در خدمت رفع آسیبهای اجتماعی» تداوم همان راهی است که حوزه هنری با ناتوانی از مواجهه با آن گسل اصلی و آغازین تاکنون پیموده است. اما امروز زمان تغییر فرا رسیده و باید راه دیگری در پیش گرفت.
تنها راه این است که حوزه هنری یک هنر واقعاً ملی را بخواهد و مسئولیت پدید آمدنش را بپذیرد. این هنری است که امروز کمتر از همیشه داریم و بیش از همیشه هم به آن تشنهایم. در این راه دو نکته باید مد نظر قرار گیرد: نخست آنکه قرار دادن یک درام از پیش تعیین شده (مانند آسیب اجتماعی) در برابر هنر موجب میشود موضوعیتِ هنر از بین برود. حفظ موضوعیتِ هنر در حقیقت حفظ و نگهداری از لحظه خاص زایش اثر هنری است که لحظهای خاصِ زندگی هنرمند است. موضوعیت هنر به درکِ خاصبودگی این لحظه است. اینکه هنر باید مسائلش را از مردم بگیرد در واقع یعنی آنچه که هنرمند به آن میپردازد از یک درگیری درونی در باب معنای زندگی برنخاسته و موضوعی نزدیک و خاص برای خود او نیست. اینجاست که هنرمند تبدیل به کارگر هنری میشود. اگر از هنر بخواهیم به جای آنکه جمعیتی از ما بسازد و ما را گرد بیاورد، خدمترسان توده باشد دیگر هنر چیز یگانهای برای نگه داشت نخواهد داشت. اتفاقاً آنچه که توده بیشتر از هنر انتظار دارد حفظ جایگاه و یگانگی و خاص بودگی او است. بله، دیدگاه بخشی به «هنر انقلاب» با تلقی صرفاً ابزاری از هنر ملازم است.