عماد دولتآبادی
▫️انگلیسیها قبلا شهرهای «هرات و قندهار و کابل» رو از ایران جدا کردن و افغانستان رو ساختن که خودش د
رفقا اگه میخواین داستان امشب رو تُخس کنین تو ایتا
این پستی که نشون کردم رو بفرستین🍀
چونکه از بحث #مغالطات استقبال کردین
به هرچی برخوردم براتون میذارم.
اینم یکی:
▫️آقا دیروز فرمودن:
بچههای تیم ملی
چشمِ ملت ما را روشن کردند.
▫️اینترنشنال اومده کلمهی ملت رو حذف کرده و نوشته:
بچههای تیم ملی چشم ما را روشن کردند.
🔺به این میگن مغالطهی «نقلِقولِناقص»
تو این نوع مغالطه؛
طرف میاد یه کلمه یا یه بخشی از گفتهی شخص رو حذف میکنه تا نتیجهی مطلوب خودش رو بگیره😐
عماد داوری دولتآبادی | عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/623706320C1d9f760b11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الحمدلله خیلی کربلا رفتم...
ولی هیچ وقت
بارون بین الحرمین رو تجربه نکردم😞
🆔 @emaddavari
بیانات رهبر انقلاب در دیدار بسیجیان_Clip1_1.mp3
2.01M
🔺دیروز رهبری چندتا شخصیتِ تاریخیِ معاصر رو نام بردن؛
▫️شیخ محمد خیابانی
▫️محمدتقیخان پسیان
▫️میرزا کوچک خان جنگلی
▫️آقانجفی و حاجآقا نورالله
▫️سیدعبدالحسین لاری
▫️شیخ جعفر محلاتی
▫️رییس علی دلواری
داستان زندگی همهی این
شخصیتها رو تو کتابم آوردم.💪
یکیشونو بفرمایین؛
امشب دربارش حرف بزنیم😎
تو مطالعهی تاریخ معاصر اصفهان
اسم دو تا شخصیت رو زیاد میشنوین.
▫️یکی ظلُالسلطان یا همون ظِلّهسلطونِ ما اصفهانیا
حاکم اصفهان، پسر ناصرالدینشاه، داماد امیرکبیر
▫️یکیم حاجآقا آقانجفی، رهبر دینی مردم اصفهان
داستانایی دارن، این دو تا شخصیت باهم.
هر دو در اصفهان قدرت داشتن👊
و زور هیچ کدوم بر دیگری نمیچربیده.
اول
دوتا داستان دربارهی ظِلّهسلطون میگم.
داستان اولو عباس میرزا عموی ظلّهسلطون
و داداش ناصرالدین شاه میگه؛
🆔 @emaddavari
ظلهسلطون خاطرخواه یه زنی میشه😳
زن بیچاره فرار میکنه میره خونهی پدر حاجآقا آقانجفی
ظلهسلطونهم به واسطهی قدرت آقانجفی نمیتونسته بهزور طرف رو بکشه بیرون
یه نقشهای میکشه؛
یه خانومی رو میفرسته خونهی حاج آقا
که با اون زن طرح رفاقت بریزه🙃
طرح رفاقت رو میریزه و بعد از مدتی بهش میگه:
خونهی ما همین نزدیکه، روضه داریم، بیا یکم گریه کن ایشالا که مشکلت حل میشه.
تا بالاخره اون زن دربدرهم گول میخوره و از خونهی حاجآقا میاد بیرون که بره روضه. کجا؟
تو همون خونهای که ظلهسلطون چشبِراهیش رو میکشیده
رسیدنش به اون خونه همانا و ادامهی داستان هم همانا
عضو شوید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/623706320C1d9f760b11
میگن همین ظلهسلطون یه مبلغ هنگفتی رو
بهزور از یه تاجری قرض میگیره
بَرَم نمیگردونه
تاجر اصفهانی هم ناچار میره تهران از ظلهسلطون پیش باباش شکایت کنه، یعنی پیش ناصرالدین شاه
شاه یه دستخط مینویسه و میده به تاجر که
«طلب شاکی رو هرچه زودتر بپردازید»
تاجر اصفهانی خوشحال و خندون برمیگرده اصفهان و دستخط شاه رو میده به شازده
ظلهسلطونم بعد از خوندن دستخط
یه نگاهی به تاجر میکنه و میگه:
«معلومه که این آقای محترم خیلی پُردل و رشیده، که از شازدهای مثه من به شاه شکایت میبره. -حالا که اینطوره پس- من باید دلش رو ببینم»
بعد دستور میده شیکمش رو بشکافن و دلش رو تو سینی بذارن😳
عضو شوید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/623706320C1d9f760b11
میگن یه روز چند نفر از دست ظلهسلطون فرار میکنن، پناه میارن به خونهی آقانجفی
مامورای حکومتی میان در خونه آقا، که بگیرنشون.
آقانجفی میاد در خونه میگه برین به شازده بگین:
«پا رو دم من نذاره»😁
مامورا میرن پیغام رو میرسونن
و بر میگردن به حاجآقا میگن؛
سلطان فرمودن:
«ما هرجا پا میذاریم میگن اینجا دم آقاست.
بیزحمت محدودهی دمتون رو مشخص کنین تا دیگه اونجا پا نذاریم.»😂
🆔 @emaddavari