#اشعار_ترکی
#مجلس_یزید
شعر ورود کاروان به شام، مجلس یزید -(چون قطار کوفه سوی شام شد)
@emam8com
چون قطار کوفه سوی شام شد
طرفه شوری ز ازدحام عام شد
شد ز شهر شام برگردون نفیر
چون ز احبار یهود اندر فطیر
دور گردون بسکه دشمن کام شد
ماتم اسلام عید عام شد
شد چو در شام اختران برج دین
آسمان گفتی فرو شد بر زمین
آل سفیان در قصور زر نگار
در نظاره سویشان از هر کنار
بسته ره حزب شیاطین از هجوم
بر سنان سرها درخشان چون رجوم
هر طرف نظارگان از مرد و زن
با دف و نی انجمن در انجمن
شامیان بر دست و پا رنگین خضاب
چهره خون آلود آل بوتراب
خواجۀ سجاد آن فخر کبار
همچو مصحف درکف کفار خوار
بر سنان تابان سر شاه انام
چون ز جیب شامگه ماه تمام
آل زهرا سر برهنه بر شتر
کرد آن سر چون قطار عقد در
زین حدیث انگشت بر دندان مگیر
کان حیدر سر برهنه شد اسیر
رویشان که آفتاب فاش بود
خود حجاب دیدۀ خفاش بود
جای حیرانی است این دور نگون
شرم بادت ای سپهر واژگون
شهر شام و عترت پاک رسول
در اسار زادۀ هند جهول
گیرمت باک از جفا و کین نبود
در جفاکاری چنین آئین نبود
شامیان بردند در بزم یزید
دست بسته عترت شاه شهید
خواجۀ سجاد در ذل قیود
چون مسیحا در کلیسای یهود
شاه دین را سر بطشت زرنگار
بانوان از دیده مروارید بار
ره نشینان متکی بر تخت عیش
همچو در بتخانۀ اصنام قریش
پورسفیان سر خوش از جام غرور
قدسیان گریان از آن بزم سرور
بانوان کلّه شرم و حیا
پرده پوشان حریم کبریا
از هوان دهر در ذلّ قیاد
بسته صف در محفل آن بدنهاد
خواجۀ سجاد و سبط مستطاب
کرد با آندل سیه روی عتاب
گفت وَیحک ای سیه بخت جهول
هین گمانت چیست در حق رسول
گر ببیند با چنین حال عجیب
بالله این مستورگان بی حجیب
گر بدانستی چه کردی از جفا
با سلیل دودمان مصطفی
میگرفتی راه دشت و کوه پیش
میگریستی روز و شب بر حال خویش
بیختی غم خاک عالم بر سرت
بود بالین تودۀ خاکسترت
باش تا در موقف یوم النشور
آیدت پیش آنچه کردی از غرور
گردوروزی سفله گان خوشه چین
بر سریر کامرانی شد مکین
بر نکاهد کبریا و جاه ما
وان سلیمانی و تاج و گاه ما
ما سلیل دوده پیغمبریم
با نبوت زاده یک مادریم
شیر یزدان باب ذوالاکرام ما
با امارت زاده مارا مام ما
تا شده مادر ز بابت بار گیر
بود بابم بر مسلمانان امیر
مصطفی را آن امیر محتشم
بود و در بدر و احد صاحب علم
باب تو در جیش کفار قریش
حامل رایات و پیش آهنگ جیش
پور هند از پاسخش بر تافت رو
که نبودش حجتی در خورد او
وه چه گویم من زبانم بسته باد
خامه خونبار من اشکسته باد
که چه رفت از ضربت چوب جفا
زان سپس بر بوسه گاه مصطفی
پس بخود بالید و گفت آن سفله قدر
کاش بودی در حضور اشباح بدر
تا بدیدندی که چون کردم قضا
ثار خویش از خاندان مرتضی
زان سپس دادند در ویرانه جا
پرده پوشان حریم مصطفی
شد خرابه گنج درهای یتیم
همچو اندر کهف اصحاب رقیم
نه بجز خاک سیه فرشی بزیر
نه بسرشان سایبانی از هجیر
سروریکه سر بپاسودیش عرش
شد سرش از خشت بالین خاک فرش
اشک خونین شربت بیماریش
شمع بالین آه شب بیداریش
شاعر: #حجة_الاسلام_نیر_تبریزی
این مطلب در سایت :
https://emam8.com/article/58471/
کاملترین و بروزترین اپلیکیشن شعر و سبک مداحی را از اینجا دانلود کنید 👇👇👇
http://em8.ir/dl
#اشعار_شهادت_و_مصائب_اهل_بیت
#شهادت_امام_حسین_ع
آمدن جبرئیل به یاری امام حسین(ع) -(جبرئیل آمد شتابان بر زمین)
@emam8com
جبرئیل آمد شتابان بر زمین
از فراز عرش رَب العالمین
دید صحرائی سراسر لاله زار
ارغوان در وی قطار اندر قطار
چهره های آتشین برگ گلش
زلفهای عنبر افشان سنبل ش
جویها در وی روان اما زِ خون
سروهای برلب امّا سرنگون
غنچه های ناشده از آب سیر
اندر و خندان ولی از زخم تیر
چشم نرگس رفته از مستی زِ هوش
سوسنان باده زبان در وی خموش
عندلیبان اندر آن بستان کده
در فغان هر سو رَدَه اندر رده
گفت کای فرمانده ملک وجود
پیشت آوردستم از یزدان درود
گفت بر گو ای برید کوی یار
تا به پیغامش کنم صد جان نثار
گفت فرمودت که ای سالار عشق
ای زِ تو بالا گرفته کار عشق
گر نبودی بود تو عالم نبود
امتزاج طینت آدم نبود
خود توئی مقصود از خلق عباد
بیتو عالم را بسر گو خاک باد
ما نکردیم این شهادت بر تو ختم
ای جلال کبریائی بر تو ختم
عزم تو بس در وفای عهد تو
شد نیت قائم مقام عهد تو
بس ترا در خون طپیدن اکبرت
خون بجای شیر خوردن اصغرت
خواه کش، خَه کشته باش ایشاه عشق
هیچ کم ناید ترا از جاه عشق
خواه جان بستان و خه جان میسپار
یار آن یار است و مهر آن مهر یار
گر کشی جان جهان نک زان تست
گوش عزرائیل بر فرمان تست
کشته گردی بر شهیدان شه توئی
خون بهایت ما ذبیح الله توئی
داد پاسخ شاه با روح الامین
کای امین وحی رب العالمین
بسته ایم عهدی من و شاه وجود
من همانم عهد آن عهدی که بود
عاشق جانانه را با جان چه کار
درد کز یار است با درمان چکار
جبرئیلا اینکه بینی نی منم
اوست یکسر من همین پیراهنم
زو فرودم آنچه از خود کاستم
من خود این آتش بجان میخواستم
گر من از هر دو جهان بیگانه ام
گنج پنهانی است در ویرانه ام
گفت شاها خواهرانت بی کس است
گفت او خود بی کسانرا مونس است
گفت چشم دخترانت در ره است
گفت عشق از دیدن غیر اکمه است
گفت ترسم زینبت گردد اسیر
گفت سوی اوست از هر سو مصیر
گفت سجادت فتاده بی طبیب
گفت بیماریش خوش دارد حبیب
گفت بهرت آب حیوان آورم
گفت من از تشنگی آن سو ترم
جبرئیلا من زِ جو بگذشته ام
آب حیوانرا در آنسو هشته ام
گفت خواهد شد سرت زیب سنان
گفت گو باش او چه میخواهد چنان
گفت جان باشد متاعی بس گران
بر خسان مفروش یوسف رایگان
گفت جانی را که جانان خونبهاست
جبرئیلا رایگان خواندن خطاست
گفت آوردستم از غیبت سپاه
تا کنند این قوم کافر دل تباه
گفت مهلاً خود ز من دارد مدد
جبرئیلا این سپاه بی عدد
هستی ایشان همه از هست ماست
رشتۀ تدبیرشان در دست ماست
آنکه با تدبیر او گردد فلک
کی بود محتاج امداد ملک
گر فشانم دست ریزم زاستین
صد هزاران جبرئیل راستین
جبرئیلا باب من بودت مُمَد
که شدی حقّ را بپاسخ مُستعد
آنزمان کت آفرید از نیستی
گفت برگو من کیم تو کیستی
سالها ماندی تو حیران در جواب
کرد تعلیم ت در آخر بوتراب
گفت بر گو تو خداوند جلیل
من کمین عبد تو نامم جبرئیل
جبرئیلا من خلیفه آن شهم
وارث اسرار آن باب اللّهم
آن ستاره کت نمود آنمه جبین
دیده بگشا در جبین من ببین
جبرئیلا چشم دیگر بایدت
تا که حال عاشقان بنمایدت
جبرئیلا من خود از کف هشته ام
دست جانانست تار رشته ام
هشته طوق عشق خود بر گردنم
میبرد آنجا که خواهد بردنم
این حدیث محنت ایّوب نیست
داستان یوسف و یعقوب نیست
صبر ایّوب از کجا و این بلا
این حسین است و حدیث کربلا
دورکش زین ورطه رخت ای محتشم
تا نسوزد شهپرت را آتشم
هین سپاهت دور دار از راه من
که جهان سوز است برق آه من
شد بسوی آسمان آن روح پاک
که فرشتۀ آتش آمد سوزناک
شاعر: #حجة_الاسلام_نیر_تبریزی
این مطلب در سایت :
https://emam8.com/article/78506/
کاملترین و بروزترین اپلیکیشن شعر و سبک مداحی را از اینجا دانلود کنید 👇👇👇
http://em8.ir/dl