eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
〖🧡🖇〗 ماییم‌وُسینه‌اے‌ڪهِ درآن‌ماجراے‌عشق ِ‌توستــ♡ امام‌رضاے‌دلم♥️🌿 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💛•° ∞..))
|✨🌈| 🌿⃟🌸 ﴿هیچ چیز تا ابد دࢪ این دنیا≠ بࢪایتاݩ نمیماند،(: از زندگیتان لذټ ببࢪید...﴾ °••
سلام علیکم براے شادے روح شہدا میخوایم بہ نیابتشون هرچقدر میتونیم و در توانمون هست صلوات نذر کنیم هرکس هرچقدر در توانش هست پیوی بنده اطلاع بده @s_h_hashemi113 امیدوارم کہ شیطون مانع کارتون نشہ😉🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨دختر بسیجی °•| پارت سی و هفتم |•° امروز هم نوبت من بود که چایی ببرم. _ولی چایی هایی که برای من میاره هم خوشرنگن و هم داغ و تمیز. _خب شما آقای رئیس هستی ن و باید هم چاییتون داغ و خوشرنگ باشه. به لحن بامزه اش خندیدم که از جاش برخاست به سمت سماور رفت و در همون حال گفت : آقای رئیس افتخار میدن با هم چایی بخوریم؟ _آرام تو تا کی می خوای منو آقای رئیس خطاب کنی و مثل غریبه ها باهام حرف بزنی ؟ _تا زمانی که از حالت آقای رئیس بودن در بیای. توی دوتا لیوان شسته چایی ریخت و لیوان ها رو روی میز گذاشت و با گفتن الان بر می گردم از آبدارخونه خارج شد و خیلی طول نکشید که با یه ظرف توی دستش برگشت و روبه روم نشست. با تعجب و سوالی نگاهش کردم که مشغول باز کردن در ظرف شد و در همون حال گفت : اگه در این ظرف باز بشه پر از شکلاتای خوشمزه اس که می تونیم با چایی بخور یمشون . با لبخند و به آرومی ظرف رو که آرام سعی داشت درش رو باز کنه ولی باز نمی شد از دستش بیرون کشیدم و درش رو بازش کردم و ظرف رو روی میز گذاشتم. لیوان چاییش رو به دست گرفت و گفت: نمیخواین بگین برای چی اومدین اینجا. یه دونه شکالت از توی ظرف برداشتم و با اشاره به کاغذای روی میز جواب دادم: از همه‌ی کاغذایی که بهم داد ی کپی گرفتم و تو هم باید مثل من به تک تکشون جواب بدی. _نگین تو رو خدا! _من از همین امشب شروع به جواب دادنشون می کنم و تا آخر هفته کامل شده تحویلت میدم و از تو هم تکمیل شده تحویل می گیرم. نفسش رو حرصی بیرون داد که من با لبخند بهش زل زدم و مشغول خوردن چاییم شدم. فرداش به همراه مامان و آرام و مادرش کلی توی بازار چرخیدیم تا اینکه تونستیم حلقه و لباس مجلسی برای آرام بخریم. برای اولین بار بود که برا ی خرید لباس این همه راه رفته بودم بدون اینکه ذره ای خسته بشم یا غر بزنم. نگاه کردن به آرام که با ذوق به لباس ها نگاه می کرد و درموردشون نظر می داد برام خوشایند بود و بدون هیچ حرفی به دنبالش از این مغازه به اون مغازه کشونده می شدم تا اینکه او لباس قرمزی که دامن کلوش و تزئین شده اش با گیپور، تا رو ی پا می رسید رو انتخاب کرد و نظرم رو در موردش پرسید با تصور دیدن آرام توی لباس مجلسی قرمز، لبخند پت و پهنی روی لبم نشست که مامان سقلمه ای به پهلوم زد و از طرف من گفت :خیلی قشنگه آرام جان آراد هم ازش خوشش اومده. آرام با تعجب به من نگاه کرد که لبخندی گوشه ی لبم نشست و به نشانه ی تایید حرف مامان، سرم رو تکون دادم. چهارشنبه شب بود و من رو ی مبل کنار شومینه نشسته بودم و به سوالایی که آرزو طرح کرده بود جواب می دادم که آوا کنارم نشست و پرسید : چیکار می کنی که دو ساعته سرت توی این کاغذاست و هر چی صدات می زنم نمی شنوی؟ _کار خاصی نمی کنم! بگو چیکار داری؟ _داداش میشه عکسش رو نشونم بدی؟! مشکوکانه نگاهش کردم و گفتم : حالا چی شده که می خوای عکسش رو ببین ی؟ _چیزه!... انقدر مامان و بابا در موردش حرف میزنن که کنجکاو شدم ببینمش. _قبلا هم بهت گفتم که عکسش رو ندارم. _خب یه دقیقه بگو برات بفرسته دیگه! _باشه میگم برام بفرسته و وقتی فرستاد نشونت میدم. لبخند ی رو لبای آوا نشست و دوباره پرسید :حالا نمی خوا ی بگی جر یان این کاغذا چیه؟ _نه نمی خوام بگم حالا می زاری به کارم برسم یا نه؟ بهش خیره شدم و ادامه دادم: اگه می خوای عکس آرام رو ببینی اون گوشی من رو بهم بده. بدون هیچ حرفی گوشیم رو از رو ی عسلی کنارش برداشت و به دستم داد. سوالی نگاهش کردم که گفت:دیگه چیه؟!
✨دختر بسیجی °•| پارت سی و هفتم |•° سوالی نگاهش کردم که گفت:دیگه چیه؟! _یعنی هنوز نفهمیدی مزاحمی؟ نفسش رو حرصی بیرون داد و از کنارم برخواست و رفت. با رفتن آوا خیلی سریع شمارهی آرام رو گرفتم که بعد خوردن دوتا بوق جواب داد ولی به جای اینکه با من حرف بزنه با کس دیگه ای حرف می زد و من که فهمیده بودم حواسش به گوشیش نیست و احتمال می دادم با خوردن دستش تماسم وصل شده باشه، تماس رو قطع نکردم و به حرفاش گوش دادم که سر کسی که مطمئن بودم آرزو یه غر می زد: آخه اینا هم سواله که تو نوشتی ؟ از صبحه! که دارم فکر می کنم چی دوست دارم و از چی بدم ارزو _خب مگه چی نوشتم که مدام غر میزنی؟ اصلا تقصیر منه که این همه برای تو وقت گذاشتم و از اینور و اونور تحقیق کردم! _بگو چی ننوشتی؟ مثال اینجا نوشتی آیا دوست دارید همسرتون آرایش کنه؟ آخه عقل کل مَردی هم هست که این رو دوست نداشته باشه؟ من به این سوال چی با ید جواب بدم؟ آرزو با صدایی توأم با خنده گفت : براش بنویس دوست داری که رژ صورتی بزنه فکر کنم خیلی بهش بیاد. آرام که از صداش معلوم بود حسابی حرصش در اومده گفت: آرزو فقط ساکت باش! اینجا رو نگاه کن نوشته دوست دارید همسرتون توی خونه چه لباسی بپوشه؟ به نظر تو چه لباسی بپوشیم خوبه؟ یا اینکه موهاش چه حالتی باشه! آرزو : آرام براش بنویس دوست داری با کت و شلوار باشه و موهاش رو هم مثل شب خاستگاری حالت بده. آرام بهش توپید : آرزو برو بیرون که دیگه دارم دیوونه میشم. _باشه من میرم ولی تو با دقت جواب بده چون مشاوره مون گفته باید حداقل ده سوال رو مثل هم جواب داده باشین وگرنه با هم تفاهم ندارین. _مرده شور هم خودت رو ببره هم اون مشاوره تون رو! یعنی اگه الان او به همین سوال جواب بده که دوست داره من توی خونه با تاپ شلوارک صورت ی باشم من هم باید همین جواب رو بدم! آخه من این رو کجای دلم بزارم ای خداااا! آرزو با خنده گفت : وای آرام! آراد رو با تاپ شلوارک صورتی تصور کن! صدای جیغی شنیده شد و بعد صدای آرام که مثل اینکه با خودش حرف بزنه، گفت : دختره ی احمق! کاش جا خالی نداده بود و بالش توی سرش می خورد تا دلم خنک بشه. گوشی رو روی گوشم گذاشته بودم و به جر و بحثشون می خندیدم که آوا از داخل سالن با صدای بلندی گفت :آراد خل شدی؟ چرا گوشی رو رو ی گوشت گذاشتی و می خندی؟! با این حرف آوا خودم رو جمع جور و تماس رو قطع کردم و دوباره به آرام زنگ زدم که جوابم رو داد : _الو... _سلام خوبی! _سلام ممنون خوبم. _ولی صدات که این رو نمیگه؟ _پس چی میگه؟ _می گه که آرام خانم خوب نیست و عصبیه! _نه! خوبم فقط یه کم از سوالایی که آرزو نوشته حرصی ام! _چرا؟! سوالای خوبین که!؟ _واقعا تو اینجور فکر می کنی ؟ می گم میشه بی خیالشون بشیم؟! _نه نمی شه! مال من تازه تموم شده و تو هم فردا اولین کاری که می کنی اینه که تکالیفت رو تکمیل شده و بدون جا انداختن بهم تحویل میدی! _ولی مال من تازه نصفه شده! ادامه دارد...
اینم از پارت امروز😍 لذت ببرید😁
😍 ممنون که هستین😉 😂
😍 🙈 بمونین برامون☺️ خوشحالم کہ تونستیم رضایتتون رو جلب کنیم😇
😍 🙈 بمونین برامون☺️ خوشحالم کہ تونستیم مفید باشیم😇
😍 مثبت🙈 بمونین برامون☺ خوشحالم کہ تونستیم مفید باشیم😇