eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
#حدیث🍃 پیامبر اکرم ( ص ) : 📌هر كه در ميان #سخن برادر مسلمانش بدود، چنان است كه چهره او را بخراشد. 💔 ‌ 🔖الكافى، ج ۲، ص ۶۶۰
♡🌸🌿♡ خدایا‌ببخش‌..! فقط‌توناخوشیامون‌میایم‌سراغت وقتی‌دݪمون‌گرفته‌🙃🥺🍃 میایم‌گݪہ‌گی‌پیشت اما‌موقع‌خوشیامون‌سرمون‌گرمه🙁🖇 اصݪا‌خدا‌ همین‌اݪان‌یہویی‌:) ♥️ الّٰلهُم‌َعَجِلِ‌وَلیڪ‌الفَرج
⭕️ محل ظهور حضرت مهدی 🔹 درباره نقطه آغاز ظهور حضرت مهدى و پيوستن ياران خاص به ایشان، احاديث فراوانى ذكر شده است. وجه اشتراک اين روايات در بین شیعه و اهل سنت، اين است كه ظهور آن حضرت از مكه (١) و از كنار كعبه خواهد بود. 🔸 رسول گرامى اسلام فرمودند: «دسته هايى از عراق و بزرگانى از شام، به سوى مهدى می آيند و با او ميان ركن و مقام بيعت میكنند...» (٢) 📚 درسنامه مهدویت، ج١ ص٩۴؛ ١-الغيبة نعمانى ص٣١٣؛ ٢-نعيم بن حماد، الفتن، بخش۴ ص٢۴٢ ١١ الّٰلهُم‌َعَجِلِ‌وَلیڪ‌الفَرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨دختر بسیجی °•| پارت هفتاد و هشتم |•° چند بار گفت ازدواج با شما یک اشتباه بوده! روزها گذشت و آرام بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه یه گوشه می نشست و به یه نقطه خیره می شد و بیشتر وقتا هم فقط اشک می ریخت. مامان مدام سرش غر می زد که حالا چجوری تو ی چشم مادر شما نگاه کنه و از آرام می خواست براش توضیح بده که چرا شما رو نمی خواد ولی آرام بدون ا ینکه چیزی بگه در جواب مامان با لبخند اشک می ریخت! بابا هم که اصلا باهاش حرف نمی زد و باهاش سرسنگین بود! جوری رفتار می کرد که انگار اصلا آرام وجود نداره! می دیدم که آرام روز به روز ضعیف تر می شه و من بدون اینکه بتونم کاری براش انجام بدم شاهد اشک ریختنش بودم و بدون اینکه بدونم دردش چیه سعی داشتم دلداریش بدم. تا اینکه یه روز مادرتون به خونمون اومد و تازه اونجا بود که دلیل رفتارهای آرام رو فهمیدیم.مادرتون گفت که شما به خاطر پدرتون از آرام گذشتین..... آرزو که حالا اشکش رو ی گونه اش ریخته بود بی توجه به حال من که به خاطر حرفاش عصبی و ناراحت شده بودم با گریه ادامه داد: خیلی روزای سختی بود! آرام بدون اینکه با کسی حرف بزنه درداش رو تو ی خودش می ریخت و در سکوت به سر می برد تا اینکه یه روز از حال رفت و ما تازه فهمید یم به جای تنها گذاشتنش باید بیشتر کنارش می بودیم تا کارش به بیمارستان و خوردن قرصای آرامبخش نکشه! آرزو به من نگاه کرد و گفت : امیدوارم درست حدس زده باشم و شما اومده باشین تا در مورد ازدواج دوباره تون با آرام حرف بزنین؟! _یعنی ممکنه برگرده...؟! _درسته که آرام دیگه اون دختر شاد سابق نیست ولی هنوز هم شما رو دوست داره! این رو به این خاطر می گم چون که خودم شنیدم که تو ی خواب حرف می زد و می گفت : یشتر از زخم زبونای اطرافیان دوری شماست که عذابش می ده. او از وقتی شنیده اوضاع شرکت مثل قبل شده کلا یه جور دیگه ای رفتار می کنه دیگه نه ناراحته و نه خوشحال! بیشتر تو ی فکر و خیالات خودشه! دستم رو دور فرمون محکم کردم و غریدم: همه اش تقصیر منه...... عصبی دستام رو به صورتم کشیدم که آرزو گفت : به نظر من هنوز هم دیر نشده و اگه شما بخواین می تونین دوباره با هم باشین. _برای همین اومدم اینجا که بهت بگم برای برگردوندن آرام به کمکت نیاز دارم. _من هر کار که بتونم انجام میدم ولی بیشترش بستگی به خودتون داره. ماشین رو روشن و برای رسوندن آرزو حرکت کردم و در همون حال پرسیدم : _چرا گوشیش خاموشه؟!
✨دختر بسیجی °•| پارت هفتاد و هشتم |•° _چرا گوشیش خاموشه؟! _دکترش گفته باید از هر چی زی که او رو یاد شما می اندازه دور کنیم برای همین هم مامان گوش یش رو ازش گرفته و یه گوشی دیگه با سیم کارت جدید بهش داده. من شماره اش رو براتون می فرستم. دیگه چیز ی نپرسیدم و بعد پیاده شدن آرزو جلوی در خونه شون به سمت خونه حرکت کردم. توی اتاقم و رو ی لبه ی تخت نشسته بودم و تلفنی با آرزو حرف می زدم و ازش درمورد اینکه الان آرام کجاست و چیکار می کنه می پرسیدم که با شنیده شدن صدای در اتاقش گفت : فکر کنم آرام پشت دره، من بعدا باهاتون تماس می گیرم. _قطع نکنی ها! گوشیت رو بزار رو ی اسپیکر می خوام صداش رو بشنوم. چیزی نگفت و من از صدای باز و بسته شدن در فهمیدم گوشی رو روی بلند گذاشته. بی صبرانه منتظر شنیدن صدای آرام بودم و قلبم هم با بی قراری محکم به قفسه‌ی سینه ام می کوبید ! صداش رو شنیدم که به آرزو گفت:آرزو تو یه ساعته اینجا چیکار می کنی؟ آرزو که صداش رو از نزدیک تر می شنیدم به جای جواب دادن گفت :آرام می گم موی کوتاه و مدل پر و فرق کج هم بهت میاد ها! آرام : آرزو تو حالت خوبه؟ سه ماهه که موهای من این مدلیه ها! آرزو : چیزه !.... آخه الان باز گذاشتیشون اینه که می گم بی جشتر بهت میاد. آرام : نه! مثل اینکه تو واقعا یه چیزیت می شه؟ آرزو رو به آرام که حالا صداش خیلی نزدیک تر شده بود گفت : آرام تو خسته نشد ی بس که روی تخت دمر دراز کشید ی و به سقف بیچاره زل زدی! آرزو خیلی ماهرانه داشت حالت های آرام رو برام توصیف می کرد و می خواست بهم بفهمونه که آرام دمر روی تخت دراز کشیده و موهاش هم کوتاهه! توی دلم به آرزو آفرین گفتم و به تقلید از آرام دمر روی تخت دراز کشیدم و درحالی که به سقف بالای سرم نگاه می کردم به حرفای آرام و آرزو از پشت تلفن گوش دادم که آرزو بعد سکوتی نسبتا طولانی گفت : آرام اگه یه چیزی ازت بپرسم قول می دی ناراحت نشی و جوابم رو بدی ؟! صد ایی از آرام نشنیدم و دوباره آرزو گفت: اگه یه روز آراد برگرده و بگه می خواد باهات باشه تو چی جوابش رو میدی؟! باز هم حاضری باهاش ادامه بد ی؟ آرام باز هم جوابی نداد و آرزو بعد مکثی گفت : آرام! تو ی اون سقف بی چاره چی هست که بدون پلک زدن همیشه بهش خیره می شی! ادامه دارد...
پارت هفتاد و هشتم تقدیم نگاه قشنگتون🌿 بزرگواران همانطوری که اول رمان گفته شد این رمان با پایانی خوش تموم میشه☺️🌹 و نویسنده این رمان : به قلم خانم اسماء مومنی هست✍
نقش باید بشود در همه جا چون دل من هر دری بسته شود جز در پر فیض حسن #امام_حسنی_ام ❤️ #ارسالی
حاج‌ابراهیم‌همت‌می‌فرماید‌که‌: {مَن‌کانَ‌لله‌کانَ‌اللهُ‌لَه} قلم‌میزنید‌برای‌خدا‌باشد گام‌برمیدارید‌برای‌خد‌باشد هر‌کاری‌که‌میکنی‌برای‌خدا‌باشد همه‌چیز،آن‌گاه‌خدا‌عاشق‌شما‌می‌شود 🌹
دیدی تو فیلما نشون میده اونی که چادریه فقیره🧟‍♀ اونی که چادریه زندگیش پر از بدبختیه👿 یا اگه چادریه هزار جور بلا داره😪🤒 شوهرش آدم بدیه👹 خونش کوچیکه مقایسه👇 اون بد حجابه شوهرش خیلی خوبه🤵🤵 زندگیش عالیه💃 خونش که دیگه نگو بگو قصر🛏🛏🛁 پولدار💵💰 وخوشبختی💏 بعد اون فقط مردم از باحجابا بدشون میاد چون فکر میکنن با حجابا بدبختن ومیرن بد حجاب میشن. چادرم نشونه بدبختی و فقر نیست، چادرم یادگار مادرم زهراست.❤️