°• 🌾♥️|
روزهاےاولازدواجیہروزدستموگرفتو گفت:
"خانوم . .🌸 . !
بیاپیشمبشینڪارتدارم . . ."
گفتم
"بفرماآقاےگلممنسراپاگوشم . ."❤️
گفت "ببینخانومے . .
همیناولبہتگفتہباشمااا . .
ڪارخونہروتقسیممےڪنیم☺️
هروقتنیازبہڪمڪداشتےبایدبہمبگے . .
گفتمآخہشماازسرڪاربرمیگرےخستہ میشے
گفت"حرفنباشہ🤫 !
حرفآخربامنہ
اونمهرچےتوبگے
منبایدبگمچشم😅🤣 . !
واقعاًهمبہقولشعملڪردازسرڪارڪہ برمیگشتباوجودخستڰےشروعمےڪرد ڪمڪڪردن😇
مہمونڪہمیومدبہممیگفت
"شمابشینخانوم . !
منازمہمون پذیرایےمےڪنم . .😉"
فامیلاڪہميومدنخونمونبہممےگفتن "خوشبہحالتطاهرھخانوم
آقامهدے ،
واقعاًیہمردواقعیہ😍
منمتودلمصدهابارخداروشڪر مےڪردم ..😌😇!
واسہزندگےاومدھبودیمتہران
باوجوداینڪہازسختیاشبرامگفتہبود ولےباحضورشطعمتلخغربتواسم شیرینبود ( :
سرڪارڪہمےرفت
دلتنگمیشدم😢
وقتےبرمیگشت،
باوجودخستگےمےگفت !
"نبینمخانوممن .
دلشگرفتہباشہهااا☺️
پاشوحاضرشوبریمبیرون😇
مےرفتیمویہحالوهوایےعوض مےڪردیم !
اونقدرشوخےوبگووبخندراهـ مےنداخت .
ڪہهمہاونساعتایےڪہڪنارمنبودوهم جبرانمےڪرد🤗 !
ومنبیشترعاشقشمیشدم❤️
و البتہوابستہترازقبل .
#همسر_شہید .
#شہید_مہدے_خراسانے ♥️ .
#عاشقانہشہدا 🌱 .
.
#چادرانهــ💛
شایدچادرڪلمهایستعربی !
ولۍعربڪه‹چ›ندارد !
پسشاید
بهجای‹چ›باید‹ج›گذاشت . !
‹ج›گذاشتوگفتجادر!
یعنیجاۍدُر. . !
یعنیتودُرهستیهمانمروارید
همانیڪهجایشدرصدفاست😇 . !
همانمرواریدزیبادرصدفڪهگرانقیمت
تریناستدربیندُرها !
پسچادرهمانصدفاست
صدفیبرایمحفوظماندنمنوتو . !
صدفیبمان: )♥️
#چادࢪانھ🍃🍀
چـادࢪ خیلے مفھوم زیادے داࢪہ ڪہ فقط بعضے ها دࢪڪ مےڪنن😒
ݘ: چہࢪۂ 🦋
آ: آسمانے 🌌
د: دخٺࢪ 💫
ࢪ: ࢪسوݪ خــدا🍁
آࢪے خـواهࢪم با ٺو ام
ٺویـے ڪہ مدافع حـجاب مادࢪے
جنگ هنوز ادامہ داࢪه
فقط این باࢪ ٺو خط مقدم جبھہ هایـے
یہ وقت شࢪمنده هادے ها و مھدی ها نشےها
لازم نیسٺ کاࢪے انجام بدے
فقط... چادࢪٺ ࢪو سفٺ بچسب
همـین..
#ۅلآیـت
سـلامعـلیکم خدمت همهی عزیزان🥀🍃
بزرگواران انشاءالله شب پارت گذاری میشه
امروز کاری پیش اومده دسترسی به اینترنت ندارم شرمنده همهی عزیزان😔
حلال کنید
انشاءالله شب ۴ پارت در کانال گذاشته میشود😍🌹
ببخشید امروز سر ساعت نمیتونیم بزاریم
عذر تقصیر
#منتظرمونباشید
#شرمنده
#تلنگرانه
دلی را نشکن
شاید خانه خدا باشد
کسی را تحقیر نکن
شاید محبوب خداباشد
از هیچ غمی ناله نکن
شاید امتحانی از سوی خدا باشد♥️
#بـیـو🌻🖇•°
همہگویندکہچرا لہجہتـو
لحنِغماسـتگفتمازبسڪہ כلممسـتوخَرابِحَرَماست(:💔
#اندکےتفکر💚
میگفت:🦋
+به جاے اینکھ عڪس خودتون رو
پروفایل بگذارید یک تلنگر قشنگ بزارید ؛🗣
تا اگر ڪسے دید👀
به خودش بیاد نه اینکه
به گناه بیفته!🚶🏻♂
چشمهاییکشهیدحتیاز💚
پشتقابشیشهایخیرهخیره🌒
دنبالتوستکهبهگناهآلوده🌀
نشویبهچشمهایشانقسمشهدا🌿
تورامیبیند👀✨
'!🌿🔗
بعدشھادتِبھشتےازامامپرسیدن؛
حالادانشگاههاوکاراچےمیشن؟!
امامفرمودن- آسدعلےآقاهستن ..
بعدعزلبنےصدرپرسیدن
حالااوضاعچےمیشھ؟!
امامفرمودن- آسدعلےآقاهستن ..
بعدقضیھمنتظریپرسیدن
کےقرارهرهبرشہ؟!
امامفرمودن- آسدعلےآقاهستن ..
-🌿اللهمالحفظقاعدناالامامخامنهای🌱
#حکمجھادبدهےهمھجانبرکفیم🖐🏽
♥] #رهبࢪمونھ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شهیدانہ🌱🕊
شهید شُدن••|🕊|••
یڪاتِفــاقنیست...🚫
بـایَدخـونِدݪبُخورۍ.🥀.
دَغدغہهاۍِهیأت،±🙂🖤✨±
دَغدَغہهاۍِکارجَهادۍ[🍁]
دَغدَغہهاۍِتـَرڪِگُناه••|🔥|••
دَغدَغههاۍِشهادت{🦋✨}
وَ تَفریحِ سالم.🎡••✾
اره رفیق شهادت نمیاد دنبالت تو بــاید بری دنبـــالش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#پارت_هفتادو_شش🌹
•{حــجـآبـــ مــن}•🤩
_الو؟
طاها_ خاک تو سرت محمد چقدر بهت گفتم برو بهش بگو؟ چقدر گفتم؟ مگه حرف تو گوشت میره
اوه اوه صداش به شدت عصبانی بود معلوم نیست چی شده
_ چیشده مگه؟ راجع به چی داری حرف میزنی؟
طاها_ بایدم ندونی. راجع به زینب دارم حرف میزنم. عین کبک سرتو کردی تو برف از اطرافت خبر نداری
_ طاها میخوای بگی چی شده یا نه؟
طاها_ یکی از همکلاسی های زینب داره میاد خواستگاریش اونجوری که نازنین میگفت زینب گفته پسره خوبیه و هیچ
بهانه ای ندارم براش که بگم نه گفته مرددم نمیدونم باید چیکار کنم
شکه شدم. کلا مغزم گریپاژ کرد
طاها_ محمد؟
زبونم بند اومده بود نمیتونستم چیزی بگم
طاها_ محمد چت شده؟ یه چیزی بگو
معلوم بود نگران شده ولی واقعا حالم خوب نبود
گوشیو قطع کردم. بلند شدم در اتاقمو قفل کردم،برقم خاموش کردم
نشستم کنج دیوار، زانوهامو بغل کردم
بدون اینکه بخوام چیزی بگم تو ذهنم داشتم با خدا دردو دل میکردم
گفتمو گفتمو گفتم اونقدر گفتم تا کاملا خالی شدم
از بیرون سرو صدا میومدصدای در و پشت بندش صدای طاها بود که فریاد میزد و اسممو صدا میکرد
یه دست به صورتم کشیدمو از جام بلند شدم
رفتم سمت در. بازش کردم
دست طاها که آماده کوبیدن در بود وسط راه خشک شد
فکر کنم حال بدمو فهمید چون سریع اومد جلو و من تو آغوش برادرانه ی داداش مهربونم غرق شدم. چقدر من این
بشرو دوستش دارم
هموجور که تو بغلش بودم هولم داد داخل اتاق. برقو روشن کرد و رفت سمت تخت
نشستیم.....
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد....
#پارت_هفتادو_هفت🌹
•{حــجـآبـــ مــن}•🤩
برقو روشن کرد و رفت سمت تخت
نشستیم
طاها_ داداش عزیزم داداش کوچولوی من تو بزرگ شدی عاقل شدی میدونم خیلی بد این خبرو بهت دادم و شکه شدی
ولی نباید دست روی دست بزاری باید بری جلو باهاش صحبت کنی از کجا معلوم شاید اونم تورو دوست داشته باشه
بالاخره قفل دهانم باز شد. بریده بریده شروع به صحبت کردم
_ داداش، من...من خیلی دوسش دارم دیگه تحمل این وضعو ندارم ولی... ولی نمیدونم میتونم خوشبختش کنم یا نه؟ از
خودم مطمئن نیستم
طاها_ آخه داداشم قربونت برم تو به این خوبی چرا این حرفو میزنی؟ کی گفته ممکنه نتونی خوشبختش کنی ها؟
_ داداش زینب برای مامان،بابا،تو،نازنین برای همه عزیزه و من میترسم این عزیز دوردونه تو زندگیه با من خوشبخت
نشه یا اتفاقی براش بیفته. داداش زینب اونقدر برام عزیزه اونقدر دوستش دارم اونقدر عشقم بهش خالصانه و پاکه که
طاقت ندارم هیچ ناراحتی ای رو از سمتش ببینم
طاها با یه حالت خاصی نگاهم کردشونه هامو تو دستاش گرفت_ داداشم چقدر بزرگ شده، چقدر مرد شده
با لبخند ادامه داد_ نگران نباش داداشم هرعشقی که واقعی باشه این سوالا برای آدم پیش میاد. حتی من هم قبل از
ازدواج با نازنین دقیقا به همینا فکر میکردم
_ واقعا؟
طاها_ آره واقعا، حالا هم بسه هرچی زانوی غم بغل گرفتی
_ داداش؟ تو میدونی کی میخوان برن خواستگاری؟
سرشو به معنیه مثبت تکون داد_ شنبه ی همین هفته
_ چی؟ چقدر زود
طاها_ نمیدونم والا
با مظلومیت_ داداش میشه با مامان صحبت کنی؟ بهش بگی که من زینبو دوست دارم و ماجرای این خواستگارشم بهش
بگی؟ میشه داداش؟
به قلم : zeinab.z
ادامه دارد.....