eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
478 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
{💔🕊} یه‌جـا‌تو وصیـت‌نامشـون‌میـگن؛ خدایـاوحشـت‌همـه‌ی وجـودم‌را‌فـرا‌گرفته‌است' من‌قـادر‌به‌مھـارِ نفـسِ‌خـودنیسـتم رسـوایم‌نڪن! +حقیقـتا‌حاجـی‌ڪه‌ اینـجـوری‌میگـن آدم‌خیلـی‌زیاد‌شـرمنده‌میشھ :)💔😭
°•|📜 امیرالمومنین‌(ع): « خـود را با اسـتغفار خـوشـبو ڪنید تـا بوے بد گناهان ، شـما را رـــوا نسـازد» 📚امالی‌طوسی ، ص۳۷۲
فرشتگـان‌آسمان‌کِــل‌میکشند شـاه‌خراسان‌پـدر‌شده‌استــ😍♥️
‌ ‌‌پدرت شاه خُـراسان و خودت گنج مقامی پدرت حضرت خورشید و خودت گنج تمامی غنچه اے نیست که عطر نفست را نشناسد تو که ذکر صلواتی و درودے وسـلامی... ...
∞♥∞ ⚠️ بزرگۍرا گفتند همیشه شــاد بودنت چیست؟ گفت: بر آنچه نمی ماند نمی بندم فردا یک راز است نگرانش‌نیستم دیروز یک خاطره بود حسرتش‌را نمیخورم یک هدیه ‌است قدرش را میدانم
°•|📜 امیرالمومنین‌ (؏): « بازنـده ڪسے اسـت ڪہ عُمر خـود را ببازد ، و خوشبخت ڪسے اسـت ڪہ هُمرش را در طاعـت پروردگارش گذراند.» 📚 غررالحکم ، ح۳۵۰۲
♥️😔 -〖عشق‌‌یعنےڪہ‌دَمے بشنوےاز‌‌نام‌‌ࢪضا(ع) و‌دلت‌گࢪیہ‌ڪنان ࢪاهےمشھدبشود . . ؛!〗_🌱💛`
{•بعضیا.🚶🏽‍♂! بند ِ بازکردن.! رفتن جلو دوربین.🎥! واسه لایک.👍🏽‌!•} ...اما... [•بعضیاهم.☝️🏽! بند پوتینشونو بستن.🌱! رو مین.💣! واسه خاک...🥀!•] ـــ~ـــ~ـــ~ـــ~ـــ~ـــ~ـــ~ـ
|❓|پـــــرسیده‌شـــــد:|❔| |🌸|رجـــب‌را‌ڪـــــــہ|🌈| |🌛|"شهرَ اللهِ الأصَب"|🌜| |✔|گفته‌اند‌یعنـــے‌چـہ؟|⁉️| |🗣|فــــرمودند:یعنــــے‌|☝️| |⚘|ایـن‌قـدردر ماه‌رجب|🌙| |💟|بـــــہ‌شـــــما‌ثواب‌|📿| |🎁|اعـــــطا‌مےڪـــــند|💎| |👀|ڪہ‌چـشم‌وگـــوشِ‌|👂| |🙈|ڪسےندیده‌و‌نشنیده|🔇| |♥️|وبـــہ‌قلب‌ڪـــسے‌هم|💞| |🌹|خـــــطور‌نڪرده‌است|🍃|
بـانو! ♡حجابتـــ🧕 ✿رمـز ورود بـہ حریمتـــ استــ🌙 ✿رمـز ورودتــ با آرایـش غلـیظ هڪـ میشود💄💅 ✿با خنده هاے بلند هڪ میشود ✿با صحبتــ بے پروا با نامـحرم هڪ میشود👀 ✰اصلا شیـطان منتظر نشستہ استــ ڪـہ تو را هڪ کند👹 ❥پــــس😉 ✿رمز گشایے از خویشتن را فقـط بہ ♥هـمـسـرتـــ♥ بسپار✋🏻 ✿او مـحرم ترین هـڪر دنیاستــ بـراے تـو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ قسمت 📗 زیاد فکر مذهب و این چیزها نبودم و بیشتر سرم تو کتاب و درس بود☺ اما خوب چند بار از تلوزیون حرم امام‌رضا رو دیده بودم و کنجکاو بودم یه بار از نزدیک ببینمش.✨داشتم پله های دانشگاه رو بالا میرفتم که یه آگهی دیدم با عکس گنبد که روش زده بود : ✨اردوی زیارتی مشهد مقدس✨ چشم چهارتا شد😲 یکم جلوتر که رفتم دیدم زده از طرف بسیج دانشجویی ...😕😕 اولش خوشحال شدم ولی تا خوندم از طرف بسیج یه جوری شدم😒گفتم ولش کن بابا کی حال داره با اینا بره مشهد.😐 خودم بعداً میرم معلوم نیست کجا میخوان ببرن و غذا چی بدن.😑ولی تا غروب یه چیزی تو دلم تاپ تاپ میکرد.😕 🗣ریحانه خانم برو شاید دیگه فرصت پیش نیاد.🗣 بالاخره با هر زوری شده رفتم جلو در دفتر بسیج ...🙄 یه پسر ریشو تو اطاق بود و یه جعبه تو دستش ــ سلام آقا ... ــ سلام خواهرم و سرشو پایین انداخت و مشغول جا به جایی جعبه ها شد 😶 ــ ببخشید میخواستم برای مشهد ثبت نام کنم ... ــ باید برید پایگاه خواهران ولی چون الان بسته هست اسمتون رو توی دفتر روی میز بنویسید به همراه کد دانشجوییتون بنده انتقال میدم ...👌 ــ خب نه!... میخواستم اول ببینم هزینش چجوریه...کی میبرین؟! چی بیارم با خودم؟!😯 ــ خواهرم اول باید قرعه کشی بشه اگه اسمتون در اومد بهتون میگیم... ــ قرعه کشی دیگه چه مسخره بازیه... من حاضرم دو برابر بقیه پول بدم ولی همراتون بیام حتما.😏 ــ خواهرم نمیشه... در ضمن هزینه سفرم مجانیه.✨ ــ شما مثل اینکه اصلا براتون مهم نیست یه خانم داره باهاتون حرف میزنه... چرا در و دیوارو نگاه میکنید؟! اصلا یه دیقه واینمیستید ادم حرفشو بزنه ...😑😤 ــ بفرمایید بنده گوش میدم. ــ نه اصلا با شما حرفی ندارم... بگید رییستون بیاد ...😏 ــ با اجازتون من فرمانده این پایگاه هستم...کاری بود در خدمتم ...🙏 ــ بیچاره پایگاهی که شما فرماندشین😑😑😂 ادامه دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی ⚠️ و
✨ قسمت 📗 ــ بیچاره پایگاهی که شما فرماندشین😑😑😂 ــ لا اله الا الله😐 یهو دیدم سرشو پایین انداخت و رفت با قفسه کتابها مشغول شد📚رومو سمتش کردم و با یه پوزخندی گفتم : ــ خلاصه آقای فرمانده من شمارمو نوشتم و گذاشتم روی میز هر وقت قرعه کشیتونو کردید خبرم کنید.😑 ــ چشم خواهرم... ان‌شا‌الله اقا شمارو بطلبه🙏🍃 ــ خوبه بهانه ای برای کاراتون دارین... رفیق رفقای خودتونو قبول میکنین و به ما میگین نطلبید... باشه ما منتظریم😑 ــ خواهرم به خدا اینجور نیست که شما میگید... یک هفته بعد که اصلا موضوع مشهد تقریبا یادم رفته بود دیدم گوشیم زنگ میخوره و شماره نا آشناست... ــ الو... بفرمایین😯📱 دیدم یه دختر جوان با لحن شمرده شمرده پشت خطه : سلام خانم تهرانی شما هستین ؟! بله خودم هستم.🙄 ــ میخواستم بهتون خبر بدم آقا شما رو طلبیده و اسمتون تو قرعه کشی مشهد در اومده...☺فردا جلسه هست اگه میشه تشریف بیارین... ساعت و محل جلسه رو گفت و قطع کرد... اصلا باورم نمیشد... هیچ ذوقی و حسی نسبت به طلبیدن نداشتم ولی از بچگی دوست داشتم تو همه‌ی مسابقات برنده بشم و الانم حس یه برنده رو داشتم...😁 تا فردا دل تو دلم نبود...😊 فردا شد و رفتم سمت محل جلسه و دیدم دخترا همه چادری و نشستن یه سمت و پسرا هم یه سمت و دارن کلیپی از مشهد پخش میکنن🙄✨ مجری برنامه رفت بالا و یکم صحبت کرد و در آخر گفت آقا سید بفرمایین✨دیدم همون پسر ریشوی اونروزی با قد متوسط رفت پشت میکروفون ... اینجا فهمیدم که جناب فرمانده سید هم هستند😐 خلاصه روز اعزام شد...👌 بدو بدو رفتم سمت اتوبوس و وارد شدم که دیدم🚌عهههه... یه عده ریشو توی ماشین نشستن😀 تازه فهمیدم اشتباهی اومدم😐 داشتم پایین میرفتم که دیدم آقا سید داره لوازم سفرو تو صندوق ماشین جا میزنه و یهو منو دید... و اومد جلو : ــ لا اله الا الله...🙄 ــ خواهر شما اینجا چی میکنید؟؟ ــ هیچی اشتباهی اومدم...😕 ــ اخه بنر به اون بزرگی زدیم جلوی اتوبوس😐🚶 ــ خیلی خب... حالا چیزی نشده که...😟 ــ بفرمایین...بفرمایین تا دیر نشده...😒 ساکم رو گذاشتم رو صندلیم که گوشیم زنگ خورد📱 دوستم مینا بود میگفت : بیا آخره کلاسه و استاد لج کرده و میخواد غائبا رو حذف کنه😦 ــ اخه من تو اتوبوسم مینا😕😕 بدو بیا ریحانه...حذف شدی با خودته ها...از ما گفتن😯 ــ الان میام الان میام...😟😱 سریع رفتم و از شانس گندم اسمم اواخر لیست بود... تا اسممو خوند بدو بدو دویدم به طرف درب دانشگاه ولی... ادامه دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی ⚠️ و
✨ قسمت 📗 تا اسمموخوند بدوبدو دویدم سمت درب دانشگاه ولی از اتوبوس خبری نبود😔 خیلی دلم شکست💔 گریه‌ام گرفته بود.😢 الان چجوری برگردم خونه؟! چی بگم بهشون؟!😔آخه ساکمم تواتوبوس بود👝بیچاره مامانم که برای راه غذا درست کرده بود برام😞تو همین فکرها بودم که دیدم از دور صدای جناب فرمانده میاد. بدو بدو رفتم سمتش و نفس نفس زنان گفتم : سلام ببخشید... هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت : خواهر شما چرانرفتید هنوز؟! 😯 ــ ازاتوبوس جا موندم😕 ــ لا اله الا الله... اخه چرا حواستون رو جمع نمیکنید😐اون از اشتباهی سوار شدن اینم از الان ــ حواسم جمع بود ولی استادمون خیلی گیر بود.😣 ــ متاسفم براتون. حتما آقا نطلبیده بود شما رو. ــ وایسا ببینم.چی چی رو نطلبیده بود... من باید برم😑😡 ــ آخه ماشین ها یه ربعه راه افتادن. ــ اصلا شما خودتون با چی میرید؟! منم با اون میام.😟 ــ نمیشه خواهرم من با ماشین پشتیبانی میرم.نمیشه شما بیاید ــ قول میدم تا به اتوبوسها برسیم حرفی نزنم.😢 ــ نمیشه خواهرم... اصرار نکنید.😐 ــ اگه منو نبرید شکایتتون رو به همون امام رضایی میکنم که دارید میرید پیشش.😔💔 ــ میگم نمیشه یعنی نمیشه... یا علی😐 اینو گفت و با راننده سوار ماشین شد و راه افتاد.و منم با گریه همونجا نشستم 😢هنوز یه ربع نشده بود که دیدم یه ماشین جلو پام وایساد و آقا سید یا همون آقای فرمانده پیاده شد و بدون هیچ مقدمه‌ای گفت : لا اله الا الله... مثل اینکه کاری نمیشه کرد... بفرمایین فقط سریع تر سوار شین...🚗 سریع اشکامو پاک کردم و پرسیدم چی شد؟! شما که رفته بودین؟!😯😯 هیچی فقط بدونید امام رضا خیلی هواتونو داره. هنوز از دانشگاه دور نشده بودیم که ماشین پنچر شد.😑فهمیدم اگه جاتون بزاریم سالم به مشهد نمیرسیم😐😒 راننده که سرباز بود پشت فرمون نشست و آقا سید هم جلوی ماشین و منم پشت ماشین و توی راه هم همش داشتن مداحی گوش میدادن😒... حوصلم سر رفت... هنذفریم که تو جیبم بود🎧 و برداشتم و گذاشتم تو گوشم و رفتم تو پوشه آهنگام و یه آهنگو پلی کردم... 🎼🎤💃🎼💃 یهو دیدم آقا سید با چشمهای از حدقه بیرون زده برگشت و منو نگاه کرد.😲😨یه نگاه به هنذفری کردم دیدم یادم رفته وصلش کنم به گوشیم😃 آروم عذر خواهی کردمو و زیاد به روی خودم نیاوردم و آقا سیدم باز زیر لب طبق معمول یه لا‌اله‌الا‌الله گفت و سرشو برگردوند😑توی مسیر... ادامه دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌بنی‌هاشمی ⚠️ و
سه پارت اول رمان زیبای چند دقیقه دلت را آرام کن تقدیمتون شد🙂🦋 بخاطر پاک شدن سه پارت اول دوباره گذاشته شد✓
•[نعمت‌ِآسمان‌فقط‌باران‌‌نیست!🙃 گاهے‌خٌدا؛کسی‌را‌نازل‌میکند به‌زلالےباران...🍃 مثلِ‌ تُ♥️(: ³¹³
🖐🏻🙂 این روز ها نشانه های آخرالزمان⏲ را به وضوح حس میکنم...�� به وضوح می بینم که مفهوم کلمات📜 را گم کرده ایم...! عشق💞 و هوس👫... زن 🙆و مرد🕵... عزا 😪و عروسی👰... دختران💁 با تیپ پسرانه🚶 در خیابان های شهر جولان می دهند و پسران با موهای رنگ شده👦 و"ابرو"هایی که با رفتنشان"آبرو"یشان هم رفت😔؛ تیپ زنانه 👤شان را به نمایش می گذارند... مجلس عزا😭 که میروی،همه با صورت های رنگی 💋💄و لباس آنچنانی که معروف به لباس مجلسی👗(؟)البته از نوع عزاش👯(!)جلوی چشمانت رژه می روند! چادری که روی دوششان افتاده و موهایی 👩که ده سانت بیرون جلوه گری می کنند...! اما در مجلس عروسی👰؛ بازهم با لباس مشکی عزا👯(؟)البته از نوع عروسیش👰(!)نشسته اند!…… جالب این است که مشکی در عروسی مد است و مجلسی اما به چادر که می رسد می شود:مایه ی افسردگی😒 بعضی ها^_^ بهانه های مختلف برای سر نکردن چادر می آورندکه چون در فیلم ها آدم های فقیر �چادر سر میکنند،پس من سر نمی کنم! چادر برای بدبخت 😓بیچاره هاست! چون من خیلی پولدارم 💸نیازی به چادر ندارم! شما فقط بعضی از فیلم هارا می بینی که به نفع شماست...✌️ اصلا چرا به فیلم نگاه می کنی؟😠 الگوی دختر مسلمان حضرت زهراست یا فیلم؟؟…⁉️⛔️ نعوذبالله🚫 شما از دختر پیامبر که بالاتر نیستی!😡 چرا شلوار 👖پاره که مد می شود می پوشی و راه میروی!🚶 شلوار پاره که بیشتر برای فقراست...😞 بعضی از پسر ها 🙇می گویند:پسر که حجاب نمی خواهد!😳 نمی دانم...☹️ شاید اینطور می خواهند شلوار فاق کوتاهشان که بدنشان را به نمایش گذاشته توجیه کنند...😐 یا تیشرت 👕تنگ و کوتاهشان را…؟❌ یا موهایی که در شان یک پسر مسلمان نیست...⛔️ مدل موی فلان فوتبالیست خارجی شده الگویشان در کوتاه کردن مو...👵 الگوی یک پسر مسلمان مگر نه اینکه باید حضرت علی(ع)باشد؟😢 یا علی اکبر امام حسین(ع)؟😥 یا……؟؟ عکس 🖼شهدا را میبینید و اما عکس⚠️❌❌ شهدا عمل می کنید... چند شهید باید در وصیت نامه📄 شان توصیه کنند که برادرم🙇 و خواهرم💁،حجاب و نگاه👀 را حفظ کن... مگر نه اینکه با کارهایمان قلب💝 امام زمان(عج)را می شکنیم...💔 مگر نه اینکه خون ❣شهدا را زیر پا می گذاریم...😟 خدایا!🙏 به ما کمک کن در این هیاهوی🙌 آخرالزمان⏲ با حجابمان سرباز👮 امام زمان و مدافع ⚔خون شهدا باشیم... خدایا به ما رحم کن...🙏😔 نمیدانم این روز ها چه چیزی ❓در کجای جهان"عوض"❌شده که مفهوم هر چیز را"عوضی" می فهمیم.😔😔
⟮.▹🌹◃.⟯ رفیقش‌ می گفت: گاهی میرفت‌ یه گوشه ا ۍ خلوت، چفیه اش‌ رو‌ می ڪشید‌ روۍ سرش‌ درحالت‌ سجده‌ می موند.. به قول‌ معروف‌ یه گوشه اۍ خدا رو‌ گیر می آورد.. مصطفی واقعا‌ً عبد‌ِ صالح‌ بود.. 🕊🌱
•♥️🌿• سلام‌برآنھایے‌کہ‌رفتند🖐🏻 تابمآنیم‌🐣‌
‼️ چطوری‌برای‌ماشینت‌بہترین‌دزدگیرها رومیگیری‌تامبادابدزدنش! چرابرای دزدگیرنمیزارے؟! درحالےڪہ‌اگہ‌ماشینتوبدزدن‌ میشہ‌زندگےڪنے...' ولےاگہ‌اعتقاداتتوبدزدن ازدست‌دادی💯! گوشےتوبدزدن‌سریع‌میفہمے چون‌دائم‌بہش‌سرمیزنے ... ولےشناسنامتوبدزدن‌دیرمیفھمے(: اعتقاداتم‌چون‌ ؏میڪنے؛ دیرمیفھمےڪہ‌دزدیدنش‌مشتے🚶🏼‍♂ ' ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ
࿚⟮▹💥◃⟯࿙ هدفتون این نباشہ تجربے بخونین↓ دڪتر بشین...! هدفتون این باشہ بندگے بخونین↯ شهید بشین :)
‍ ‍ ☑️‍ بعضی از آدم ها واقعا تکند...☺️ 💈مثلا چقدر کمیابند پسرانی که با دیدن دختری سر به زیر می اندازند... که حیای علوی در وجودشان رخنه کرده و چه زیبا حیایی است...😍 پسرانی که خیره خیره دختری را با نگاهشان نمی بلعند...👀👤 🀄️پسرانی که تیکه های آبدارشان بدرقه ی راه دختری نمیشود...😡 پسرانی که به عمد دختری را تنه نمیزنند...🤔 پسرانی که از دختر معصومی سوء استفاده نمی کنند...😣 قلب دختری را نمی شکنند...💔 دختری را به سخره و بازی نمی گیرند...☹️ باز هم خدا حفظ کند همین تعداد کم را😊 پسرانی که در این دنیا سربه زیرند.. اما پیش خدا و امامشان رو سفید و سرافراز…❕ آنهایی که وقتی از کنارشان رد می شوی خیالت راحت است که آزاری نمی بینی...😏 🎗اصلا نگاهت نمیکنند از حیا…❕ چون هنوز حیا یادشان است... چون چشمانشان را برای دیدن آقایشان"پاک"نگه داشته اند...☺️ می خواهند سرباز امام زمانشان(عج)باشند...😌 زیرا هنوز حیای علوی 💚و غیرت عباسی 💛دارند... درود برشما!🙂 خدا حفظتان کند…☺️🙏🏻 •┈┈┈•✦ ✨ ✦•┈┈┈•
[ ] تا حالا نوشته روی سنگ قبر هارو دیدی؟🧐⚰ فاصله بین تاریخ تولد و تاریخ وفات فقط یک خط فاصله است.🙂🍂 حاضری به خاطر این یک خط فاصله زندگی ابدیت رو خراب کنی؟😞❌ اصلا ارزشش رو داره؟😑🤦‍♂
🕊‌‌•°" شهادت " ، ݩوعۍ ‌" مدیریت " است🌿 •🌙•°آدمهاۍ " معــــموݪۍ " ، خیݪۍ هم ڪہ " موفق " باشڹد ، 🔹•°" زندگۍ " خود را " مدیریت " ݦۍ ڪݧڹد ! 🌹•°اݦا "" شـــــهـــــــدا "" ، 🔸•°" ݦــــرگـــــ " خود را ڹیز ، "" مدیریت "" میکݩݩد ... 🕊•°" شـــــهـــــادت " ، یعڹۍ ، 🌿•°"" زڹدگۍ ماݩ "" را کـجا ، " خرج ڪڹیم " که " زندگۍ دیگراݩ " " معنــــــے " پیدا کند🌹