#من_با_تو
#قسمت_پنجاه_ودوم
جلوی آینہ مشغول مرتب ڪردن شالم بودم ڪہ مادرم وارد اتاق شد.
همونطور ڪہ با دست چادرش رو گرفتہ بود با حرص گفت :
ــ هانیہ! هانیہ! هانیہ!
خونسرد گفتم :
ــ جانم...
از تو آینہ زل زدم بهش و ادامہ دادم:
ــ جانم
برگشتم سمتش و با لبخند باز گفتم:
_جانم!شد سہ بار...بےحساب!
مادرم پوفے ڪرد و گفت :
ــ الان میان!
چادرم رو از روی
رخت آویز برداشتم و گفتم :
ــ مامان خواستگاری منہها،تو چرا هول ڪردی
مادرم همونطور ڪہ
در رو باز مےڪرد گفت :
ــ اون از بابات ڪہ نشستہ سریال میبینہ این از تو ڪہ تازہ یادت افتادہ آمادہشے، پدر و دختر لنگہی هم بیخیاااال!
با گفتن این حرف از اتاق خارج شد،
بےتفاوت برگشتم جلوس آینہ و آخرین نگاہ رو بہ خودم انداختم...با صدای زنگ در صدای مادرم هم بلند شد!
ــ هانیہ اومدن! آمادهای؟
نفس عمیقے ڪشیدم و از اتاق خارج شدم... پدرم ڪنار آیفون ایستادہ بود آروم گفت :
ــ باز ڪنم؟
مادرم با عجلہ اومد بہ سمت من و بازوم رو گرفت، همونطور ڪہ من رو بہ سمت آشپزخونہ مےڪشید گفت :
ــ باز ڪن دیگہ!
با تعجب بہ مادرم نگاہ ڪردم و گفتم :
ــ مامان شهیدم ڪردی،میدونستم اینطور هول میڪنے قبول نمیڪردما
مادرم بازوم رو رها ڪرد و گفت :
ــ میمونے همینجا هروقت صدات ڪردم چایی میاری،اول بہ خانوادہی پسرہ تعارف میڪنے بعد من و بابات بعدم آروم ڪنار من میشینے!
چند بار پشت سر هم
سرم رو تڪون دادم و گفتم :
ــ از صبح هزار بار گفتے!
با پیچیدن صدای یااللهِ مردونہای مادرم چادرش رو مرتب ڪرد و از آشپزخونہ خارج شد...
به قَلَــــم لیلی سلطانی
#انتخابآت
〖🕊🇮🇷〗
به یارو گفتن
تو که روزه نمیگیری ؛ چرا افطاری میخوری؟
گفت دیگه انقدرم کافر نیستم ...
داستان براندازهایی هست
که رأی نمیدن ولی بیست و چهار ساعت راجع به انتخابات نظر میدن !
اخه میدونید
دیگه انقدرا هم ضدانقلاب نیستن :)))
#کرامات_شهدا
شانزده سال بيشتر نداشتم ڪه «محمدرضا غفاري» براي خواستگاري💍 به منزل ما آمد،
گويي كار خدا بوده كه مهر خاموشي بر لبم🤭 نشست،
و او را به عنوان همسر آينده خود قبول كردم😍
پس از ازدواج وقتي از او پرسيدم، اگر من پاسخ مثبت نمي دادم، چه مي كردي؟ 😉
با خنده😊 گفت: قسم خورده بودم، تا هشت سال ديگر ازدواج نكنم🙄😍
دقيقاً هشت سال بعد با عروج🕊 آسماني اش سؤال بي پاسخم را جواب داد.
هنوز وجود او را در كنار بچه هايم احساس مي كنم🍃
درست پس از شهادت محمدرضا درباره سند خانه مشكل داشتيم،
يك شب او را در خواب ديدم ڪه گفت:
«برو تعاوني، نزد آقاي... و بگو... در اين جا، تأملي كرد🤔 و گفت نه نمي خواهد، شما بگوييد،
مشكل را خودم حل مي كنم
ناگهان از خواب بيدار شدم🌱
چند روز بعد وقتي به سراغ تعاوني رفتم، گفتند:
ما خودمان از مشكلاتان خبر داريم، همه ي كارهايش در دست بررسي است🥀
#راوے : همسـر شهيد محمدرضا غفاري
*
#تلنگرانہ💥
🌸🌱عزیزے#نقلمےڪرد:
🌸🥀در خواب #امام_زمان💚 علیه السلام را دیدم.... ڪه با #دستان مبارڪشان از شانه هایم گرفته و فرمودند:
☝️از جوانیت #استفاده ڪن.
🌸🥀از #خواب ڪه بیدار شدم،
بسیار فڪر ڪردم ڪه #چگونه مے توانم از جوانیم استفاده کنم⁉️
🏴 ایام #محرم بود و شب 🌜رفتم هیئت.روحانے هیئت در بین #سخنانشان گفت:🌱
🌸🥀 جوانان از #زمان جوانیتان استفاده ڪنید،
که یڪے از بهترین استفاده از جوانے
خواندن #زیارتعاشورا ❣
در هر روز است.
بنده #متوجه شدم ڪه منظور حضرت خواندن هر #روزه ی زیارت #عاشورا است.🍂*
#خودمونی_های_مهدوی ..🍃
اسمم رو گذاشتم منتظر !!!
اما وقتي دفتر انتظارم رو ورق ميزني ميبيني كه :
صفحات اينترنتي و كانالها رو " بيشتر از امامم ميشناسم "
حتي گاهي صبح زود ؛ كانالها و سايت هام رو چك ميكنم
پست هاي كانالها ، روزنامه ها رو چك ميكنم و غيره
اما " عهد با امام زمانم " رو نه !
▪️❤🌿▪️
*#شہیدچمران°چہزیبامیگہ🌸:
حسیـنجانم...
دردمندم...
دلشڪستہام...💔
واحساسمےڪنمڪہ
جزتو،و راهتــو دارویےدیگرتسڪینبخشِ
قلبسوزانمنیست...🍃
#ماملتامامحسینیم🥀
🌹اےآفرینندهے حُسِین!
یڪ حُسِینآفریدے ویڪ عالم را اسیر عشقش ڪردے
↻من فداے این آفریدهات
ڪہ حُبّش جہانم را معنا ڪرد..(:🌏
#قصہعشقمگربےٺوشنیدندارد؟♥️
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#دهه_کرامت🌺
بر معصومه آن کوثرِ ریحانه سلام
بر دسته گلِ خدای فرزانه سلام
این نور که از سلاله ی فاطمه است
بر مقدمِ این عزیز دردانه سلام!
🌸میلاد با سر سعادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک باد
#تعجیل_در_فرج_صلوات
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرفی برای گفتن نیست😔🖤💔