#عاشقانه_شهدایی🌱
بنای ازدواجم با مصطفی عشق او به ولایت بود،
دوست داشتم دستم را بگیرد
و از این ظلمات و روزمرگی بیرون بیاورد.
همین مبانی بود که مهریه ام را
با بقیه مهرها متفاوت کرده بود.
مهریه ام قرآن کریم بود و تعهد از داماد
که مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام
هدایت کند.♥️
اولین عقد در شهر صور بود که عروس
چنین مهریه ای داشت یعنی در واقع
هیچ وجهی در مهریه اش نداشت.♥️
راوی: همسر شهید مصطفی چمران
#شهید_مصطفی_چمران
#دلانه💔
چـه القـاب قشنگےست
فـدآیۍ اهـݪبیت
شهیـد...✨🍃
میشود روزے قسمت ماهم بشود؟!
فَارِجَ كُلِّ مَهْمُومٍ
ای دلگشا و آرامش بخش هر اندوهگین 🌱
_دعای جوشن کبیر📖🌿
روزی که ۱۴۴۰ دقیقه است و ما
نتونیم حداقل ۵ دقیقه ازشو
قرآن بخونیم یعنی تباه...
#ازقرآنگوشهطاقچهپیامسیننشدهداریم😉🌱
"بـہوقتعـٰاشقے"
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 #مدافع_عشق ✍🏻مـیـم سـادات هـاشـمـے پــارت آخـــر #پارت۳۹ – هام هام هام هااا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
🌷🌷
🌷
– آره. استاد با عصا.
می خندم و می گویم: عصاش هم می ترسم چشمن بزنن…
لبخندت محو می شود.
– چشم خوردم ریحانه!… چشم خوردم که برای همیشه جا موندم… نتونستم برم! خدا قشنگ گفت جات اونجا نیست…کمد لباسو دیدم… لباس نظامیم هنوز توشه…
نمی خواهم غصه خوردنت راببینم. بس بود یک سال نماز شب های پشت میز با پای بسته ات… بس بود گریه های دردناکت…
سرت را پایین می اندازی. محمدرضا سمتت خم می شود و سعی می کند دستش را به صورتت برساند. همیشه ناراحتی ات را با وجودش لمس می کرد. آب دهانم را قورت می دهم و نزدیک تر می آیم…
– علی!.. تو از اولش قرار نبود مدافع حرم باشی… خدا برات خواسته… برات خواسته جور دیگه خدمت کنی!… حتماً صلاح بوده. اصلآً… اصلاً..
به چشمانت خیره می شوم. در عمق تاریکی و محبتش…
– اصلاً تو قرار بوده از اول مدافع عشقمون باشی… مدافع زندگیمون!…مدافعِ…
آهسته می گویم: من…
خم می شوی تا پیشانی ام را ببوسی که محمد رضا خودش را ولو می کند در آغوشت. می خندی.
– ای حسود!
معنا دار نگاهت می کنم.
– مثل باباشه.
– که دیوونه مامانشه؟
خجالت می کشم و سرم را پایین می اندازم. یک دفعه بلند می گویم: وااای علی کلاست!
می خندی.. می خندی و قلبم را می دزدی.. مثل همیشه.
– عجب استادی ام من! خداحفظم کنه…
خداحافظی که می کنی به حیاط می روی و نگاهم پشتت می ماند…
چقدر در لباس جدید بی نظیر شده ای.. سیدِ خواستنی من! سوار ماشین که می شوی، سرت را از پنجره بیرون می آوری و با لبخند دوباره خداحافظی می کنی.
– برو عزیز دل!
یاد یک چیز می افتم… بلند می گویم: ناهار چی درست کنم؟
از داخل ماشین صدایت بم به گوشم می رسد: عشق.
بوق می زنی و می روی. به خانه بر می گردم و در را پشت سرم می بندم. همان طور که محمدرضا را در آغوشم فشار می دهم سمت آشپزخانه می روم. در دلم می گذرد که حتماً به خاطر دفاع از زندگی بوده. بیشتر خودم را تحویل می گیرم و می گویم: نه. نه. دفاع از من.
محمد رضا را روی صندلی مخصوصش می نشانم. بینی کوچکش را بین دو انگشتم آرام فشار می دهم.
– مگه نه جوجه؟…
آستین هایم را بالا می دهم. بسم الله می گویم. خیلی زود ظهر می شود. می خواهم برای ناهار عشق بار بگذارم.
* #پـــایــان *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
"بـہوقتعـٰاشقے"
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷 – آره. استاد با عصا. می خندم و می گویم: عصاش هم می ترسم چشمن بزنن… لبخندت
خبتمومشدوازشَرِشراحتشدیم😂 #منبابمزاح
امیدواریم از این رمان هم خوشتون اومده باشه😉💛
انشاءالله pdf هم تا دقایقی دیگر در کانال قرار میگیره🌱
1_1298517171.pdf
حجم:
7.14M
رمـٰانمدافـ؏عشق♥️/!
-
- #پیشنھادخوندن👌🏽🌿••
ـ #Pdf 📑••
──────────ا•
|📮›بـِـھۡۅَقـۡٺِ؏ـٰاشـِقۡـے
برادرم حرف این و آن را نزن ،
دم فرو بند و تماشا کن.
بنگر وعبرت بگیر.
به فکر خود باش.
#ابدت را دریاب....!💡🌱
-مرحومعلامهحسنزادهآملی-🍂
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
{🎉🎈}
خواهر خورشـیدو ماھ🌙 اومد
مَحرَم اسـ✨ـرار شاھ👑 اومد
❤|⇦#میلاد_حضرت_زینب
کربلایی حسین طاهریکانال تخصصی هروله_۲۰۲۱_۱۲_۰۹_۱۸_۳۶_۴۵_۸۱۳.mp3
زمان:
حجم:
10.93M
🌸 چشم مجنون به یارش میفته...
کربلایی محمد رضا طاهری
#میلادحضرتزینب(س)🎉🎉
5c907f8f6e49059ed1d70e70_1089882450491950155.mp3
زمان:
حجم:
6.44M
#بـےکلام
شبیخیالتو
ازدشتخوابمنبگذشتدگر
بهخوابنرفت؛
ایندلخیالپرست . . 🌊!-"