eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
478 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان چند نفرتون اومدید پیوی و گفتید کہ مطالب و پست ها خیلی زیاده ... بخاطر همین ما فعالیت رو یڪم کمتر میکنیم... التماس دعا 🤲 یاعلے🌹
【🌿🌈】 در‌ عِشق‌‌ بآید‌ پرتحمݪ‌بود‌ودوراندیش♥️🕊 پروانہ‌گشتن‌؛🦋 چاره‌اش‌جزپیلہ‌ڪردن‌ نیست ... !🌱🌻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✨دختر بسیجی °•[پارت دوم]•° رو بهش با عصبانیت غریدم:خواستی یه گوشه وایستی تا نخورم بهت! او که حاال برگه ها رو جمع کرده بود درست سر جاش وای ستاد و گفت: واقعا که! ... به سمت آسانسوری که پشت سر من قرار داشت پا تند کرد که مانع حرکتش شدم و با اخم پرس یدم:واقعا که چی؟ با پرویی تمام به چشمام زل زد و گفت:من یه گوشه وایستاده بودم تا آسانسور ب یاد ولی مثل اینکه شما خیلی عجله داشتی و بدون اینکه جلوت رو نگاه کن ی بیرون پرید ی و باعث شد ی برگه هایی که من برا ی مرتب کردنشون کلی وقت گذاشتم بریزن و مجبور باشم دوباره مرتبشون کنم! حاال هم به جای عذر خواهی سرم غر میزنی! _من عذر خواهی بلد نیستم! _چه بد! سعی کن یاد بگ یری. قبل اینکه من بخوام چیزی بگم با قدمای بلند از کنارم گذشت و سوار آسانسور شد. من که همینجوری هم حالم گرفته بود، با این حرکت دختره حرصی تر شدم و نفسم رو عصبی بیرون دادم و به سمت دفتر بزرگ شرکت قدم برداشتم. با ورودم منشی که طبق معمول توی آرایش کردن چیز ی رو از قلم نینداخته بود به احترامم پا شد و رو به من سالم کرد. بدون اینکه جوابش رو بدم و بدون توجه به کارمندایی که به احترام من بلند شده بودن و در حالی که به منشی می گفتم به پرهام بگه بیاد به اتاقم به سمت اتاق مد یریت قدم برداشتم و وارد اتاق شدم و در رو پشت سرم بستم. کتم رو از تنم در آوردم و رو ی پشتی مبل چرمی ا ی که جلوی م یز کارم بود انداختم و روی مبل ولو شدم که پرهام طبق معمول بدون در زدن وارد اتاق شدو سر و صداش فضای اتاق رو پر کرد و با نیش باز گفت: _بَه سالم آقای جاوید ! چه عجب ما شما رو روئیت کردیم!؟ _خفه بابا! عرضه نداری دو روز اینجا رو بگردونی، آدم نمی تونه هیچ کاری رو بهت پسپاره. _به من چه که این بابات به همه جا سرک می کشه و می‌خواد از کار همه سر در بیاره. روی پام وایستادم و در حالی که به سمت دیوار شیشه ای اتاق می رفتم گفتم:اگه تو دهن لق ی نمی کردی و نمی گفتی قراره نیرو استخدام کنیم او هم تو ی این کار دخالت نمی کرد. روی مبل نشست و گفت:من که نمی دونستم می خواد اینجوری کنه، او اومد اینجا و غر زد کارا دیر انجام میشه منم گفتم برای همین می خوای م چند نفر رو استخدام کنیم که او هم از خدا خواسته گفت خودم اینکار رو می کنم. _ حاال کی رو استخدام کرده که انقدر سر من غر زد ی که خوب نیستن و باهاشون کنار نمیای؟
✨دختر بسیجی °•[پارت دوم]•° _دوتا مرد متأهل و یه دختر... _خب این کجاش مشکل داره؟ رو بهش با طعنه ادامه دادم:تو که همیشه از خدات بود دختر استخدام کن یم؟ _هه! منم از همین دختره خوشم نمیاد کل کلاس شرکت رو یک نفره میاره پایین. _مگه چشه؟ _چشمش نیست! اتفاقا چشماش خیلی هم قشنگن! اون تی پ مزخرفشه که رو ی مخه. _یعنی شلخته اس؟ _اتفاقا خیلی هم مرتب و تر تمیزه. _چرا معما طرح می کنی؟ _تا نبینیش نمی فهمی من چ ی می گم من که اصال ازش خوشم نمیاد و مطمعنم تو هم وقتی ببینیش دلت می خواد با یه تی پا بندازیش بیرون‌. _خب بگو بیاد ببینمش! تا ببینم کیه که انقدر حرص تو رو در آورده. _الان که نیست نیم ساعت پیش رفت خونه ولی فردا میاد . _باشه پس، فردا می بینمش. از دیوار مورب شیشه ای به شهر زیر پام چشم دوختم که در اتاق زده شد و من بدون ای نکه برگردم به صدای منشی گوش دادم که با ناز رو به پرهام گفت:پرهام تلفن دار ی. پرهام بعد اینکه رو بهش گفت:باشه الان میام! از جاش بلند شد تا به اتاق خودش بره ولی قبل اینکه از اتاق خارج بشه برگشت و رو بهم گفت:راستی آراد! سوغاتیم رو ندادی ها! _توی جیب کتمه. کتم رو به دست گرفت و بعد برداشتن عطر مارک ی که روز قبلش از ترکیه براش خریده بودم نیشش بازشد و با گفتن دمت گرم داداش ازم تشکر کرد. با رفتن پرهام باز هم به شهر شلوغ زیر پام چشم دوختم.
ان‌شاء‌الله ادامه رمان فردا😃😌👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💔 غُربتِ بسیجےهای خامنہ‌ایی را تنہا آغوش مهدی عج تسکین خواهد بود* ..! @emam_hasani_ha
4_6016913126274893510.mp3
5.59M
شور زیبا😍😍👌 یا ابوفاضل... کربلایی 🎤 °•°ʝoɨn↓ 🙏 اَللّٰــهُمـَ عَجِّـــل لِوَلیڪَ الْفَرَجـ 🙏 @emam_hasani_ha
| 😍 اگر امام تنها نماند اسلام هم پیروز خواهد شد💪 و ما اهل کوفه نیستیم که امام را تنها بگذاریم🙃 @emam_hasani_ha
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 رفیق‌جان‌😉طورےزندگےڪن‌ڪہ امام‌حسین‌پسندت‌ڪنہ بیخیال‌حرف‌مردم... @emam_hasani_ha
⚠️ [بلنــد بخوان؛ درشت بنویس؛ آویزه‌ے گوشت ڪن کہ تقوا...♥️ چیزی نیست ڪه با یک "تق"وا برود!!😊✋ @emam_hasani_ha
✋🏻 رفیق🙃🌱 احـساس‌نـمیکنی‌گناهات!🍂 دیگہ‌بیش‌ازحدداره‌دل‌مهدی‌رومیشکنہ؟!💔 .°•.🔗‌.•°‌♡‌°• @emam_hasani_ha
🌸 میگفت: همیشه توی عبادت متوجه باش؛ خدا،عاشق می خواهد؛ نه،مشتری بهشت🙃 @emam_hasani_ha🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 [چادرےشدن‌♡ شجاعت‌مےخواهد یایڪ‌مادرےڪہ برایت‌دعاڪند...] 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
33.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹بسیار زیبا 🎤مداح: حمید علیمی 🌾جلوی آیینه خودمو میبینم🌷 🌴مداحی پیشنهاد دانلود⬇️⬇️⬇️ 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 @emam_hasani_ha
•{دعاۍهࢪوز ماه صفࢪ}• يَا شَدِيدَ الْقُوَى وَ يَا شَدِيدَ الْمِحَالِ يَا عَزِيزُ يَا عَزِيزُ يَا عَزِيزُ ذَلَّتْ بِعَظَمَتِكَ جَمِيعُ خَلْقِكَ فَاكْفِنِي شَرَّ خَلْقِكَ يَا مُحْسِنُ يَا مُجْمِلُ يَا مُنْعِمُ يَا مُفْضِلُ يَا لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ. ❤️✨ @emam_hasani_ha
آدما درد زیاد دارن🥀 دل شون خیلی اوقات میگیره💔 حرف برای گفتن زیاده😔 غم و غصه فراوون.... ولی ولی ولی بهترین کار برای درمان اینا... صحبت با خداست☺️ بریم ارتباط مون رو با خدا بهتر کنیم❤️ اگه این درد و غما از بین نرفت، بیاید یقه منو بگیرید هرچی دلتون خواست بهم بگید🙂 قول میدم خوب میشید😇 به قول یه نفر... اگه فازت غمه...😔 👇🏻 👇🏻 👇🏻 👇🏻 👇🏻 واسه اینه که ارتباطت با خدا کمه😉 @emam_hasani_ha