eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
476 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
سید رضا نریمانی - رادیو عقیق.mp3
11.26M
🎶 زائراے اربعین... ⏯ 🎤 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
🅿️ ✨ ویژه حسینی ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
✨دختر بسیجی °•|پارت دهم|•° فردای اون روز خوشحال از اینکه قراره حال دختر چادری شرکت رو بگیرم و به خاطر قرار ملاقاتم با زند زود تر از همیشه آماده شدم و به شرکت رفتم. به محض نشستن پشت میزم شماره ی آبدار خونه رو گرفتم وطبق عادتم گفتم برام نسکافه و بیسکوئیت بیاره. خیلی طول نکشید که با یه سینی تو ی دستش وارد اتاق شد و بعد بستن در و سالم کردن به طرفم اومد و ظرف بیسکوئیت و لیوان نسکافه رو روی میزم گذاشت. با سینی خالی تو ی دستش یه قدم به عقب رفت و منتظر موند تا من بهش اجازه بدم بره. نسکافه ام رو مزه مزه کردم و با طعنه گفتم: از مال مش باقرم خوشمزه تر شده. به سینی تو ی دستش چشم دوختم ادامه دادم: این کار بی شتر از حسابداری بهت میاد. لبخند تلخی زد و گفت:نظر لطفتونه! این روزا کمتر زبون دراز ی میکرد و من این رو دوست نداشتم، دلم می خواست جوابم رو بده تا بهانه ای برای اذیت کردنش داشته باشم. ولی او مثل اینکه تهد یدم رو جد ی گرفته و حرف گوش کن شده بود و با سر پایین زمین رو نگاه می کرد. یه مقدار از نسکافه رو خوردم و گفتم:تا یک ساعت دیگه مهمونمون می رسه! تو باید بعد یک ربع که از رفتنمون به اتاق گذشت برامون چایی بیاری. _باشه متوجه ام. _خوبه! حالا می تونی بر ی. با رفتنش به مانیتور کامپیوتر ی که به تنها دوربین سالن و جلوی در ورود ی وصل بود نگاه کردم چو می خواستم بب ینم رفتارش بیرون از اتاق و با بقیه ی کارمندا چطوریه! در کمال تعجب دیدم به آبدارخونه رفت و بعد چند دقیقه با سینی چای به سالن برگشت و در حالی که با سه تا کارمند خانم توی سالن خوش و بش می کرد و باهاشون می گفت و می خند ید براشون رو ی میزشون چایی گذاشت و برای کارمندای داخل اتاقا هم چایی برد. فکر نمی کردم این دختر اصال خند یدن بلد باشه و یا اینکه با کسی مثل نازی هم کالم بشه! چه برسه اینکه باهاشون راحت باشه و بگه و بخنده! با دیدن بابا که وارد سالن شد چشم از مانیتور برداشتم و مشغول مرتب کردن میزم شدم. به همراه بابا و پرهام و آقای زند و دوتا همراه هاش سر میز بزرگ کنفرانس که تو ی اتاق پرهام قرار داشت نشسته بود یم و در مورد قرار داد بحث می کردیم. سالها بود که شرکت ما و شرکت آقای زند با هم همکاری داشتن و باهم قرداد می بستی م و دو طرف هم از این همکاری سود می بردیم. همانطور که از آرام خواسته بودم بعد گذشت حدود یک ربع از ورودمون به اتاق با سینی چایی توی دستش وارد اتاق شد و بعد سالم کردن و بستن در با چهره ی شاداب و روی باز جلو ی تک تکمون چایی گذاشت و مشغول تعارف کردن شیرین ی شد. بابا متعجب و آقا ی زند با تحسین و لبخند به لب نگاهش می کردن و تنها من و پرهام بودیم که نگاهمون بهش حالت تمسخر داشت و حت ی دوتا جوون همراه آقا ی زند هم با خوشرویی نگاهش می کردن. آرام با تموم شدن کارش از اتاق خارج شد که بلافاصله آقا ی زند رو به بابا پرسید : قبال به جای این خانم یه مرد میانسال آبدارچی نبود؟ بابا جواب داد:این دختر خانم از بهترین حسابدارای شرکته. بابا رو به من ادامه داد:آراد چرا ایشون کار مش باقر رو انجام می ده؟ _مش باقر امروز مرخصیه و منم که دیدم سر ایشون از همه خلوت تره ازش خواهش کردم کار پذ یرایی رو انجام بده.
✨دختر بسیجی °•|پارت دهم|•° با این جواب من دیگه کسی بحث رو سر آرام ادامه نداد و به ادامه ی بحثمون سر قراداد پرداختیم. *یک هفته ای از روز قرارمون با آقای زند و تمد ید قرداد که گذشت، من بنا به خواسته ی سپهر که گفته بود این دختره اصال محلم نمی زاره و وجودم رو نادیده م ی گیره و نمی تونم باهاش توی یه اتاق باشم و همچنین به خاطر خانم رفاهی که خواسته بود اتاق او آرام یکی باشه، از پرهام خواستم تا او رو به اتاق حسابداری برگردونه. چهار پنج روزی از این جابه جایی گذشته بود که خیلی ناگهانی بابا به شرکت اومد و خواست آرام رو ببینه. با تعجب از کار بابا پشت میزم نشستم و با گذاشتن گوشی رو ی گوشم از منشی خواستم تا از آرام بخواد به اتاقم بیاد. طولی نکشید که آر ام وارد اتاق شد و با دیدن بابا که روی مبل نشسته بود با تعجب بهمون سالم کرد. بابا به روش لبخند زد و گفت:سالم دخترم، چرا وایستاد ی؟ بفرما بشین. آرام که گیج شده بود سوالی من رو نگاه کرد و رو ی مبل روبه رو ی بابا نشست. به پشتی صندلی تکیه دادم و بهشون خیره شدم که بابا با ملایمت رو بهش گفت:خوبی دخترم؟ از خیلی وقته که دیگه ندیدمت _خوبم ممنون! لابد از کم سعادتی من بوده! بابا: اختیار داری!از اینجا راضی هستی؟ کسی که اذیتت نمی کنه؟ آرام بدجنسانه به من نگاه کرد و گفت : کسی نمی تونه! که بخواد اذیتم کنه. بابا که منظور آرام رو درست متوجه نشده بود و فکر می کرد من نمی ذارم که کسی اذ یتش کنه با لبخند نگاهم کرد و گفت : خوشحالم که می بینم هوای آرام رو دار ی! با ابروهای بالا پریده به صورت خندان آرام نگاه کردم که بابا رو بهش گفت : راستش من امروز به خواست کس دیگه ای به اینجا اومدم........ آقای زند قضیه ی خاستگاری از تو برا ی پسرش رو با من مطرح کرده. با این حرف بابا ابروهام بالا پر ید و کنجکاوانه برای شنیدن ادامه ی ماجرا به قیافه ی مضطرب آرام دقیق شدم که بابا ادامه داد: آقای زند به من گفت تو بهشون جواب رد داد ی و از من خواست پا در میونی کنم و جواب مثبت رو ازت بگیرم. آرام جوابی نداد و وقتی بابا د ید او چیز ی نمی گه خودش گفت: ببین دخترم، پسر آقای زند آدم خوب و تحصیل کرده ایه و من اگه کوچکترین چیزی ازش می دیدم هیچ وقت واسطه نم ی شدم تا تو رو راضی کنم، جوری که من شنیدم اون واقعا عاشق تو شده و به این راحتی دست بردار نیست! آرام که تا اون لحظه سرش پا یین بود به صورت بابا خیره شد و گفت:همه ی حرفای شما درسته ونظرتون هم برام مهمه ولی با نهایت احترامی که براتون قائلم باید بگم جواب من تغییر ی نکرده. بابا:چرا دخترم؟ تو چی ازش دید ی که انقدر رو ی تصمیمت پافشاری می کنی؟ آرام جواب داد:من هیچ چیز بد ی از ایشون ند یدم ولی.... بابا:ولی چی دخترم؟ باور کن اگه همچین خاستگاری برای دختر خودم هم بیاد من باهاش مخالفت نمی کنم، تو هم برام با دخترم فرقی نداری و مطمعن باش من خوشبختیت رو می خوام. آرام با صدای آروم و تؤم با خجالت گفت:راستش من به ای شون علاقه ا ی ندارم و هر چقدر هم با خودم کلنجار رفتم دیدم نمی تونم دوستش داشته باشم. برا ی من علاقه ی دو طرفه خیلی مهمه! بابا:_پس یعنی جوابت همچنان منفیه؟ _با این که دلم نمی خواد به شما نه بگم ولی تو ی این یه مورد واقعا معذورم. با این حرف آرام بابا دیگه در این مورد حرفی نزد و بهش اجازه داد که بره و به کارش برسه.
ان‌شاء‌الله فردا پارت بعدی در کانال قرار میگیره🙂🌹
کریمی - شاه سلام علیک.mp3
6.91M
شاه سلام علیک مداح حاج محمود کریمی ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
مداحی آنلاین - بی صدا گریه کردم - محمود کریمی.mp3
6.75M
🔳 احساسی 🌴بی صدا گریه کردم 🌴هر کجا گریه کردم 🎤 👌بسیار دلنشین ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤 پنجشنبه است🕯 و روز اربعین سالار شهیدان 🏴 یادی كنیم از مسافرانی که روزی در آرزو و حسرت کربلا به سر بردن و الان در خاک سرد آرمیده اند خدایا تمام عزیزان و رفتگان ما را ببخش و بیامرز و با اباعبدالله الحسین محشور بگردان با فاتحه و صلواتی روحشون را شاد کنیم 🕯🖤🙏 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
مداحی آنلاین - ورود جابر در روز اربعین - حاج آقا مجتبی تهرانی.mp3
3.55M
🍃ورود جابر در روز اربعین 👌 سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤حاج آقا مجتبی_تهرانی ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈• ◾️ صلی الله علیک یااباعبدالله -,ع ▪️اربعین آمد و اشکم ز بصر می آید ▪️گوییا زینب محزون ز سفر می آید ▪️باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست ▪️کز اسیران ره شام خبر می آید . . . ◾️آجرک الله یاصاحب الزمان _عج ◾️اربعین حسینی تسلیت باد 🚩 ❣️ 🚩 🍃🖤🍃______🍃🖤🍃 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
جاماندگان‌اربعین-مطیعی.mp3
4.89M
🎙مداحی فارسی و عربی از زبان جاماندگان زیارت اربعین 🎤بانوای: حاج میثم مطیعی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
😭😭😭😭 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسین...✋😔💔 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─