°•♡بـہوقتعـٰاشقے♡°•
#به_وقت_رمان😉 بیـم بـرای پــارت دهم🍃👇 ادامه پارت دیروژ
#به_وقت_رمان😉
بریـم بـرای پــارت یازدهم♥️👇
ادامه پارت دیروز
✨دختر بسیجی
°•|پارت یازدهم|•°
با رفتن آرام رو به بابا که تو ی فکر بود گفتم: این زند هم عجب آدم زرنگیه ها تو یه نگاه برای پسرش دختر انتخاب کرده.
_همون روز ی که دختره رو د ید به من زنگ زد و در باره ی خانواده اش پرس ید فهمیدم یه چیز ی زیر سر داره و بروز نمی ده تا
اینکه د یروز به کارخونه اومد و قضیه رو گفت و ازم خواست با آرام حرف بزنم و راضی ش کنم.
_شما گفتی پسرش هم عاشقش شده او کجا این رو دیده؟
_باباش می گفت چند باری از شرکت تا خونه تعقیبش کرده و وقتی دیده دختر سر به راهیه و بهش بی محلی می کنه عاشقش
شده.
پسر زند رو چند باری دیده بودم. پسر خوش قیافه و تحصیل کرده ای بود و بر خالف من کار خالف شرعی هم انجام نمی داد و برام عجیب بود که آرام بهش جواب رد داده بود.
بابا برای رفتن از جاش برخاست و من هم برای بدرقه اش باهاش وارد سالن شدم که خانم رفاهی که توی سالن و جلو ی در اتاق
من داشت با آرام حرف می زد با دیدن بابا لبخند زد و رو بهش سالم کرد.
بابا جواب سالمش رو داد و بعد حال و احوال باهاش به آرام نگاه کرد و رو به خانم رفاهی گفت: خانم رفاهی مواظب این دختر آروم ما باش
خانم رفاهی نگاهی به قیافه ی آرام انداخت و گفت:شما به آرام می گی دختر آروم! گول اسمش رو نخورید این ی ه آتیش پاره آیه
که دومی نداره. از وقتی باهاش هم اتاق شدم برام آسایش نذاشته کلا آروم و قرار نداره
با تعجب از حرفای خانم رفاه ی به صورت آرام نگاه کردم که متوجه ی نگاه خیره ام شد و سرش رو پایین انداخت و نازی که تا
اون موقع حواسش به ما بود کنار آرام وایستاد و با خنده گفت:منم شاهدم که این آرام خیلی نا آرام و شیطونه.
آرام رو به ناز ی چشم غره ا ی رفت که نازی بهش گفت : مگه دروغ می گم؟
بابا که مثل من در تعجب بود خند ید و گفت:پس مراقب این دختر ناآرام ما باش.
خانم رفاهی : چشم حتما.
بابا بعد خداحافظی با خانم رفاهی و کارمندایی که دورش جمع شده بودن به همراه اکبری و چند نفر دیگه برای رفتن به سمت
در ورودی شرکت رفت و من خیره به آرام نگاه کردم که با خانم رفاهی همراه شد و در حالی که باهاش حرف می زد به سمت اتاق حسابداری رفت.
خیلی دلم می خواست بدونم رفتار آرام که جلو ی ما مغرورانه و خشکه تو ی اتاق چطور یه که خانم رفاهی و نازی اینطوری در موردش حرف می زنن بنابراین اولین کاری که بعد از ظهرش و موقع نبود کارمندا انجام دادم این بود که یه نفر کار بلد رو آوردم
تا تو ی اتاق حسابداری و روبه روی میز کار آرام دوربین مخفی کار بزاره.
فرداش طبق معمول ساعت نه ونیم به شرکت رفتم و اولی ن کاری که که کردم روشن کردن کامپوتر بود.
پشت کامپیوتر نشستم و مشغول د ید زدن اتاق حسابداری شدم.
دختری که بدون چادر رو ی میز کار نشسته بود و همراه با تکون دادن پاهاش با خانم رفاهی حرف می زد و باعث خنده ی مبینا
)یکی از کارمندای بخش حسابداری( شده بود کسی نبود جز آرام!
آرام بود که با حالت با مزه ای براشون حرف می زد و عالوه بر اینکه خودش کار نمی کرد اونا رو هم نمی ذاشت به کارشون برسن.
دلم می خواست بشنوم که چ ی می گه ولی حیف که فقط دوربین نصب کرده بودم و شنودی در کار نبود!
به بی فکر ی خودم لعنت فرستادم و به آرام شاد و خندون توی مانیتور چشم دوختم که خانم رفاهی نایلونی حاوی چیز قهوه ای
رنگ ی رو به طرفش انداخت که او نایلون رو تو ی هوا گرفت و از داخلش چیزی شبیه لواشک رو بیرون کشید و بعد گوله کردنش
توی دهنش جاش داد و صورتش رو از ترشی لواشک به حالت بامزه ای ترش کرد و نایلون رو برای مبینا انداخت.
طرز لواشک خوردنش نه تنها من رو بلکه خانم رفاهی و مبینا رو هم به خنده انداخته بود.
پرهام که بازم بدون در زدن وارد اتاق شده بود و در حالی که ازم می پرسید به چ ی خی ره شدم پشت سرم وایستاد و با دیدن آرام
شاد و بازیگوش گفت:به به! ما رو باش دلمون رو خوش کردیم این دو روز دووم نمیاره و می زاره و می ره ولی مثل ای نکه این خانوم داره بیشتر از ما بهش خوش می گذره.
به طرف پرهام چرخیدم و گفتم:اصال فکر نمی کردم همچین دختری باشه! من گفتم از اون دخترای محجبه ی بد اخلاقه که هیچ کس باهاش کنار نمیاد و محلش نمی زاره.
✨دختر بسیجی
°•|پارت یازدهم|•°
_پس این سپهر چی می گفت اخلاق نداره و خیلی خشکه و محل نمی زاره.
_فکر کنم با جنس مخالف اینجور رفتار می کنه.
_پس کاش می ذاشتیم تو ی همون اتاق سپهر بمونه!
_حاال که نذاشتیم!.... ولی براش دارم! کاری می کنم که تا شب حتی وقت نکنه سرش رو بخارونه چه برسه به لواشک خوردن و جفتک انداختن.
پرهام سوالی نگاهم کرد و من از کشو ی میز پوشه ای رو بیرون آوردم و با گذاشتنش روی میز گفتم:یادته قرار بود دوباره همه ی
حسابهای شهریور ماه رو محاسبه کنیم؟
_خب که چی؟
_امروز آخر وقت می دم بهش و ازش می خوام تاشب کارش رو تموم کنه.
نیش پرهام از حرفم باز شد و دوباره به مانیتور چشم دوخت و گفت:خودمونیم ها این دختره هم برا ی خودش مانکن یه! عجب هیکلی داره ناکس!
به فکرش که همیشه منحرف بود لبخند زدم و به مانیتور نگاه کردم.
آرام وسط اتاق و روبه رو ی مبینا وایستاده و پشتش به دوربین بود.
پرهام راست می گفت و آرام که برای اولین بار بود بدون چادر می دیدمش واقعا خوش هیکل به نظر میرسید .
پرهام برای خارج شدن از اتاق به سمت در رفت و در همون حال رو به من گفت : کوفتت بشه که تنهایی و تو ی خلوت دختر مردم رو دید می زنی!
به حسادتش خند یدم که از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش بست.
آخرای ساعت کاری بود که آرام بنا به درخواست من به اتاقم اومد و وسط اتاق منتظر دستور من وایستاد.
به دختر جد ی روبه روم که یه دنیا با دختر شاد توی مانیتور فاصله داشت نگاه کردم و بدون هیچ حرفی پوشه رو به سمتش
گرفتم که جلو اومد و با دراز کردن دستش اونطرف پوشه رو گرفت ولی من پوشه رو رها نکردم و پوشه توی دست دوتامون بلاتکلیف موند.
با تعجب به صورتم نگاه کرد ولی من از رو نرفتم و به نگاه متعجبش که به نظر می رسید مردده که پوشه رو رها کنه یا نه خیره شدم.
خواست چیزی بگه ک ه من با رها کردن پوشه مانعش شدم و گفتم:این لیست تمام حقوق و مزایای کارمندا و کارگرا برای شهریور ماه که نیاز به بررسی دقیق دوباره داره و من امروز تا آخر وقت بهش نیاز دارم.
_شما از من می خواین این رو امروز بهتون تحویل بدم؟
_دقیقا!
_ولی الان وقت ادار ی تمومه....
_برای تو تموم نیست! هر زمان که این کار رو تموم کردی می تونی بر ی.
_ولی این کار تا شب طول می کشه.
_خب طول بکشه!
_مش باقر م ی مونه تا من کارم.....
_نه! نمی مونه خودم هر وقت که کارت تموم شد میام و ازت کار رو تحویل می گیرم.
با قیافه ی درهم و خسته از اتاق خارج شد و چند لحظه بعد توی مانیتور کامپیوتر دیدمش که پوشه رو روی میز کارش کوبوند و پشت میزش نشست.
خوشحال بودم از اینکه تونسته بودم
اذیتش کنم و حالش رو بگیرم و تو ی دلم به خودم احسنت می گفتم.
•••💔
مَـنمآنبستهبـهدرباراَباعَبدللہ
شدهامیکسرهسَرباراَباعَبدللہ🌱
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
حسرت کربلا...
#ما_ملت_امام_حسینیم
#به_تو_از_دور_سلام
#اربعین
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
4_5816587905899955839.mp3
5.51M
نجوا با امام زمان (عج)
جمعه آمدن او به نظر نزدیک است
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
📷 پوستر | در قیام و منتظر تا انتقام
◽️در مریدان حسین است این مرام
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
#ماملتامامحسینیم
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
🔺 پوستر | قدم قدمم را مدیون سردارم
▪️تصویرسازی نمادین از بدرقه زائران اربعین توسط #حاج_قاسم_سلیمانی
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
....🌿...
گفت: تا "پیـــاده" نروے نمےتوانے
درڪ کنے..
گفتم چہ چیزے را؟
گفت: ذرهاۍ از شوقِ زینبـ برآیِ زیارٺِ
دوبارھ برادر را...
#بهتوازدورسلام💔✋
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
بایدازاولهفتہ،هرساعتودقیقہوثانیه،
فڪراینباشےڪہاگرجمعہبیاد،
آمادههستمیانہ؟!
نشہ
بگیمبیاولےتودلمونخداخداڪنیمیڪم
دیرتربیادڪہمایڪمآدمشیم!!!
رفیقباسهرلحظہجورےزندگےڪنیم
ڪہآقااومد،صدامونڪنہبگہبیاشمشیرت
روبگیرڪارداریم!
مادرممنتظرهانتقامِحسینشوبگیرم!انتقام
ڪربلارو:)❥!
#اللهمعجللولیکالفرج🌧🌱
#آماده_ایم؟؟؟😞
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
『🖤͜͡🌿』
-قدَمقدمبایہعلـَم
نشُـدڪہاࢪبعینبیآمسمتِحࢪم..!😞💔
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
حال جامانده را جامانده میفهمد...💔
همچنان در حسرت✨
#استــــــــورے
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(جوییمعطربویتوازجمکرانهنوز
بسبویسیبمیدهدوباغسیبنیست)
انگار توے کربلایی🙃💔
#استـــــورے
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
ازدخترمحجبہپرسیدن:
نظرتراجعبہحجاب
وچادرچیہ؟!🤔
گفت؛وقتیازجای شلوغی میخوایمردبشیم،مردمراه روبرامونبازمیکنن...😅
ماهممثلملکہهاردمیشیم😌
#ووووحححح😎🖤👑
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
رفیـــق ڳوش ڪن🙃♥️
خـــدا میخاد صداٺ بزنه☺️😍🗣
نزدیک اذانه🍃🕌
بلند شو مؤمݩ😇📿
اصلا زشتھ بچھ مسلمۅݩ مۅقع نماز تۅ فضاے مجازے باشھ!!🙄😶🙊
#بسم اللّٰہ🌙💌
نٺ گوشے←"OFF"❎
نٺ الهے←"ON"✅
وقٺ عاشقیہ😍
ببینم جا نـــماز هاٺون بازه؟🤨🧐
وضـــو گرفٺید؟🤔😎
اگ جواب بݪہ هسٺ ڪہ چقد عالے😉👏💯
اݪٺمآس دعــــآ...🤲📿
اَݪݪہُمَ عَجݪ ݪِوَݪیڪَ اݪـفَرج🦋🌿
پآشـــو دیگہ 😑🏃♂🔪😅
توجه❗️ توجه❗️پیام زیر رو بادقت بخونید👇
#استاد_علی_تقوی
🔹 از این #اربعین حسینی تر بشیم و #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر رو انجام بدیم
🔹به این #فریضه فراموش شده بیشتر توجه کنیم
🔹#کربلایی فقط به رفتن نیست، بلکه به شدن هست
🔹امام حسین علیه السلام، #ناصر می خواهد
🔹از این به بعد به عشق #امام_حسین فقط راه نریم بلکه #راه امام حسین علیه السلام رو هم بریم❤️
امام حسین(ع):
من برای اصلاح امت جدم قیام کردم،می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم.❤️❤️❤️
🌺امام محمد باقر علیه السلام فرمودند:
«امر به معروف و نهى از منكر، دو مخلوق از مخلوقات خداوند مى باشد، هركس آن دو را #يارى كند، خداوند او را عزيز و آقا گرداند و هر كس آن دو را #خوار نمايد، خداوند او را خوار و ذليل گرداند.»😱
📝 کافی(ط-الاسلامیه) ج 5 ، ص 59 ، ح 11
آموزش احکام و شیوه های امر به معروف و نهی از منکر👇
کانالهای گنجینه آثار #صوتی و #تصویری و #نوشتاری pdf #استاد_تقوی👇
🌹Eitaa.com/sound99🎤
🌹Eitaa.com/video99📹
🌹Eitaa.com/text99📔
🔵 آشنایی با استاد: bit.ly/336v6LK
💎تنها کانال رسمی نشر آثار👇
🆔@aamerin_ir
AUD-20201005-WA0007.mp3
8.9M
#مداحی
💠من ایرانم و تو عراقی؛ چه فراقی چه فراقی
بگیر از دلم یه سراغی؛ چه فراقی چه فراقی 😭
دوری و دوستی سرم نمیشه و هیچ کجا واسم حرم نمیشه
از تو دورم باورم نمیشه و دارم میمیرم
کربلا واسم ضروریه حسین؛ اربعین اوضاع چجوریه حسین؟
کار من امسال صبوریه حسین؛ دارم میمیرم 😓
من ایرانم و تو عراقی؛ چه فراقی چه فراقی
بگیر از دلم یه سراغی؛ چه فراقی چه فراقی
جوونیم فدا سر ساقی؛ چه فراقی چه فراقی 😥
آرزومه راهی مشایه شم؛ کربلایی شم باهات همسایه شم
پرچم سرخت باشه؛ آسایشم آروم جونم
این روزا عطر اقاقیا میخوام؛ تلخی چای عراقی رو میخوام 🙏
گریه تو صحن ساقیو میخوام آروم جونم
من ایرانم و تو عراقی؛ چه فراقی چه فراقی 😭
بگیر از دلم یه سراغی؛ چه فراقی چه فراقی 😭
رو قلبم گذاشته چه داغی چه فراقی چه فراقی 😭
اشکم روی ورق های لحوف؛
ریخت تا خوندم من از چشم حروف
زخمی کردن تنت رو با سیوف
میگن نیزه امونتو برید؛ زینب بی تو یه روز خوش ندید
صلی الله علیک؛ یا شهید غریب مادر🚩🏴
#محمدحسین_پویانفر
#محسن_عراقی
#اربعین
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شایداستورۍ📲💔
هیچے جُز
حَرَم آروممون نمےکنہ🥀
#واحَسرَتا
#اربعین
#کربلا
💚حریم دل🌱
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
آرزویت را بر آورده می کند
آن خدایی که آسمان را
برای خنداندن گلی می گریاند ...
خدایا دوست دارم ❤️
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
❤️🍃
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری
#سعدی🌿
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
#السلام_علیک_امام_زمانم ✋🏻 🌱
و طُ
هـر روز
جـوآبـم رآ
میـدهے🙃🍃
#جمعه_های_انتظار 🥀
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
#حرفِڪاربردی✨♥️
روزۍمیآیددرفردآۍقیامت
ڪہمردم،دوستدارندبہدنیابرگردند
وفقطیڪ "لاالہالااللہ"
بگویندوبمیرند...!💔
-آیتاللہڪوهستآنے
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
میدونۍبَدتراز
جاموندن از #اربعین چیه؟!
اینڪہرفتهباشۍڪربَلا ...
ولۍڪربلایۍنشدهباشۍ !
نرسۍبهاونچیزۍڪہبـراش
رفتهبودۍ...↶
خیلیها«میرن»اما«نمیرِسن»!
مثلخیݪیامون...
- نہ؟!
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@emam_hasani_ha
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─