eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
478 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
خسته ام بی رمقم بی جونم دارم میرم - @Maddahionlin.mp3
5.84M
سوزناک 🍃خسته ام بی رمقم 🍃بی جونم دارم میرم 🎤 👌بسیار دلنشین 🌷 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
بمیرم یه زائرم نداره - @Maddahionlin.mp3
2.88M
🔳 (ع) 🌴بمیرم یه زائرم نداره 🌴بمیرم آقام حرم نداره 🎤 👌بسیار دلنشین ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
دوباره توی شهر بوی خدا پیچید - @Maddahionlin.mp3
4.93M
🏴 🍃دوباره توی شهر بوی خدا پیچید 🍃شهید آوردن و بارون غم بارید 🎤 🌷 را یاد کنیم با ذکر 🌷 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
Kabotare haram.mp3
14.46M
(؏) 🎶ڪبوتڕ حڕم ⏯ 🎤 👌 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
99070309.mp3
3.24M
(؏) 🎶 قࢪبون ڪبوٺࢪاے حرمت امام‌حسن ⏯ ‌ 🎤 👌 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
13.mp3
3.19M
(؏) 🎶به نام ڪࢪم بہ نام حسن ⏯ 🎤 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فایل تصویری جدید بسیار زیبا 😍😍🍇 شیر جنگاور........ کربلایی 🎤💣 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
eydanian 99.07.15-07.mp3
4.13M
شور جدید بسیار زیبا 😍😍😍 شیر جنگاور.......... کربلایی 🎤 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
10_گروه_صدابرداری_صوت_الحزین_ضیاء.mp3
3.77M
شور بسیار زیبا و مستانه 🍇🍇🍇 عالم همه در........ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
Untitled 14.mp3
4.5M
شور بسیار زیبا 😍😍😍 طلحه اگه گره........ کربلایی 🎤💣 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمینه جدید بسیار سوزناک 😭😭😭 آقا کجایی........ کربلایی 🎤💣 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
@morteza_khademy .mp3
1.55M
شور جدید بسیار زیبا 🍇🍇🍇 تا نام حسن......... کربلایی 🎤💣 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
13990711-16.mp3
5.52M
شور جدید بسیار زیبا 🍇🍇😍 روی عقاب میرسد....... کربلایی 🎤💣 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
‍ ‌✨﷽✨ 🏴چرا به امام حسن مجتبي (عليه السلام )، كريم اهل بيت گفته مي شود؟ ✍امام حسن مجتبي عليه السلام نسبت به دردمندان و تيره بختان جامعه قلبي رئوف داشتند و با خرابه ‌نشينان دردمند و اقشار مستضعف و كم ‌درآمد همراه و همنشين مي‌ شدند و دردِ دلِ آن‌ ها را با جان و دل مي ‌شنيدند و به آن ترتيب اثر مي‌ دادند، و در اين حركت انسان ‌دوستانه جز خداوند را مدّنظر نداشتند. همچنين هيچ ‌گاه هر ضعيف، ناتوان و درمانده، نااميد از درب خانه آن حضرت برنمي‌ گشت، حتّي خود ايشان به سراغ فقرا مي‌ رفتند و آن‌ ها را به منزل دعوت مي‌ كردند و به آن‌ ها غذا و لباس مي‌ دادند. 💥امام حسن ـ عليه السّلام ـ تمام توان خويش را در راه انجام امور نيك و خداپسندانه به كار مي‌ گرفت و اموال فراواني در راه خدا مي‌ بخشيد، مورّخان و دانشمندان در شرح حال زندگاني پر افتخار ايشان، بخشش‌ هاي بي‌ سابقه و انفاق‌ هاي بسيار بزرگ و بي‌ نظيري ثبت كرده‌اند. آن حضرت در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارايي خود را در راه خدا خرج كردند و سه بار نيز ثروت خود را به دو نيم كردند و نصف آن را براي خود و نصف ديگر را در راه خدا به فقرا بخشيدند؛ از اين رو ايشان را كريم اهل بيت عليهم السلام مي نامند 🍃 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
پاره‌هاےجگرټ‌روےزمین‌اسټ‌ولۍ داغ‌آن‌ڪوچہ‌باریڪ‌توراپیرت‌ڪرد😭💔
هرڪه‌راازسوےشاهۍمیرسداحسان‌وفیض✨ مانمڪ‌پرورده‌خان‌حســن‌هستیم‌وبس😊💚 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨دختر بسیجی °•|پارت هفدهم|•° پرستاره با گفتن این حرف از من فاصله گرفت و با باز نگه داشتن در اتاق از من خواست وارد اتاق بشم و من با تعلل و دودلی به سمت اتاق قدم برداشتم و وارد اتاق کوچک اورژانس شدم. به آرام که رو ی تخت دراز کشیده و چشماش رو بسته بود نگاه کردم و بدون گرفتن نگاهم از صورتش رو ی تنها صندلی و با فاصله از تخت نشستم که آرام چشماش رو باز کرد و با تعجب به من و پرستار که داشت مایع داخل آمپول رو تو ی سرمش خالی می کرد نگاه کرد. پرستار که دید آرام بهش خیره شده به روش لبخند زد و گفت : فکر کردم خوابیدی؟! آرام لبخند بی جونی زد و گفت : میشه این سرم رو ز یادتر کنین تا زودتر تموم شه حوصله ام سر رفت. پرستار با همون لبخند جوابش رو داد : نه عزیزم نمیشه! اگه زیاد تر بشه تاثیری نداره! بعدشم من که باهات پارتی بازی کردم و اجازه دادم آقاتون بیاد پیشت دیگه برای چی این همه عجله داری؟ آرام نگاه عصبی و کالفه اش رو بهش دوخت و من زودتر از او و با لبخند بدجنسانه ای و با اشاره به آمپول گفتم : این رو عضلانی تزریق می کرد ی بهتر نبود؟ فکر کنم اینجور ی تاثیرش بیشتر باشه ها! آرام با چشمای گرد شده نگاهم کرد و پرستار هم که به نیت من پی نبرده بود به روم لبخند زد و در حالی به سمت در می رفت گفت : نگران نباش بالخره تاثیر خودش رو می ذاره! با رفتن پرستار و بسته شدن در پشت سرش آرام نفسش رو حرصی بیرون داد و با همون حرص توی لحنش گفت : من نمی دونم کی به پرسنل اینجا مدرک داده؟ آخه ما کجامون به....... به او که حرفش رو نصفه رها کرده بود و به حرص خوردنش خندیدم و وسط خنده بریده بریده گفتم : فکرش رو بکن ... من و..... من و تو..... با هم ازدواج کنیم ! با عصبانیت نگاهم کرد و گفت : حتی فکر کردن بهش هم ...... با جد یت و اخم نگاهش کردم و با بالا انداختن یه تای ابروم گفتم : فکر کردن بهش چی؟! _هه! خنده داره! _آره! خنده داره! نگاهش رو از من گرفت و در سکوت به سقف خیره شد و من در حالی که به نیم رخش زل زده بودم دوباره به او و بودن در کنارش فکر کردم باز هم کلتفه از فکرای بی سر و ته و ضد و نقیضم نفسم رو بیرون دادم و گفتم : اینجور ی...... همزمان با خارج شدن این کلمه از دهن من آرام هم کلمه ای رو به زبون آورد که ناگهان هر دو ساکت و به هم خیره شد یم. وقتی دیدم چیزی نمی گه به حرف اومدم و گفتم : چی می خواستی بگی؟! _چیز خاصی نبود! شما حرفتون رو بزنین. _می خواستم بگم اگه ساکت باشیم این دقیقه ها دیر می گذره و حوصله مون سر میره که خودت به حرف اومد ی. _مگه ما حرفی هم برا ی گفتن داریم؟! _می بینم که این سرم و آمپول اول از همه زبونت رو باز کرده و من مطمئن شدم اون دختری که هر لحظه ممکن بود از حال بره خودتی. جوابی نداد و من با پوزخند ی گوشه ی لبم ادامه دادم : بهت نمیومد انقدر شکمو باشی که به خاطر پر خوری کارت به بیمارستان بکشه! _من نه شکموام و نه پر خور!
✨دختر بسیجی °•| پارت هفدهم |•° از حرص تو ی لحنش لبخند روی لبم پر رنگ تر شد و گفتم : هنوز هم نمی خوای بگی چی می خواستی بگی؟! _شما نمی تونستین بیرون منتظر بمونین تا این سرم تموم بشه؟! _چرا می تونستم! _خب! پس.......... _دلم نخواست! نگاهش رو ازم گرفت و بعد چند لحظه سکوت پرسید : می تونم یه سوال ازتون بپرسم؟! _بپرس! _چرا خودتون من رو آوردین اینجا؟! این سوالی بود که برای خودم هم مطرح و جوابش برای خودم هم مجهول بود و وقتی دیدم جوابی براش پیدا نمی کنم با بی خیالی گفتم : چون دلم برات سوخت!سوالی و متعجب نگاهم کرد و من با سرد ترین لحن ممکن ادامه دادم : تو حالت خیل ی بد بود و من با خودم گفتم ممکنه هر لحظه از حال بری! ولی حاال می بینم که...... نه! بادمجون بم آفت نداره! لبخند غمگینی زد و گفت : ممنون از تعریفتون! جوابی ندادم و در عوض وقتی دیدم سرمش تموم شده از جام برخاستم و گفتم : من بی رون درمانگاه، تو ی ماشین منتظرتم. با گفتن این حرف از اتاق خارج شدم و رو به پرستاری که حواسش بهم بود گفتم که سرم آرام تموم شده و به سمت در خروجی درمانگاه قدم برداشتم. چیزی از نشستنم توی ماشین نگذشت که آرام از در درمانگاه خارج شد و از همون جلوی در با چشم به دنبال ماشین من گشت. نگاهم رو از او که چادرش تو ی هوا تکون می خورد و باد اون رو به رقص در آورده بود گرفتم و ماشین رو روشن کردم و مقابلش نگه داشتم که متوجه ام شد و رو ی صندلی عقب نشست. برای اینکه بتونم صورتش رو ببینم آینه رو روش تنظیم کردم و با به حرکت در آوردن ماشین ازش پرسیدم : الان حالت بهتره؟! _آره! خیلی بهترم. دیگه چیز ی نپرسیدم و با پلی کردن آهنگ به رانندگیم ادامه دادم و او هم سرش رو روی پشتی مبل گذاشت و چشماش رو بست. ماش ین رو جلو ی در خونه شون نگه داشتم که چشماش رو باز و با تعجب به در خونه نگاه کرد و گفت : چرا اومد ین ا ینجا؟! به طرفش برگشتم و گفتم : پس کجا برم؟! _مگه نباید می رفتیم شر کت؟ _برو خونه و استراحت کن! کیفش رو از روی صندلی برداشت و با تلخند ی گفت : ممنون که دلتون به حالم سوخت! معنی تلخند و نیش کالمش رو نمی فهمیدم و نمی دونستم چرا ناراحت شده ولی هرچه که بود این ناراحت شدنش رو و اینکه انتظار داشته بود چیز دیگه ای ازم بشنوه رو دوست داشتم و در جوابش گفتم : خواهش! فقط اینکه دیگه هله هوله نخور چون ممکن نیست که دوباره دلم به حالت بسوزه. باز هم لبخند تلخی زد و با گفتن خداحافظ در ماشین رو باز کرد و پیاده شد.
امیدواریم راضی باشید🌹
💜🌿 همہ‌خݪق‌گرفتارحسین‌اندولۍ☝️ اين‌حسین‌است‌شده‌بی‌سروسامان‌حســن🍃 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
💭 میزان عشقت ؛ به امام زمان عج به میزان🔎علاقه ات به تلاوت‌قرآن📖بستگی داره ✨:) ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─