eitaa logo
°•♡بـہ‌وقت‌عـٰاشقے♡°•
477 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 یڪ روز و دو روز گریہ بهر تو ڪم اسٺ باید دو دهہ براے تو گریہ ڪنیم وللهِ غلط گفتم و باید یڪ عمر ما یڪسره در عزاے تو گریہ ڪنیم ع🖤 🍂 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
•🏴💚• دࢪ ڪوچہ رخ قــاتل مــادࢪ دیدے! علیہ السلامـ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
بـے حب حســن ؛ مشڪل دل حــل شدنے نیسٺ! ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
بی‌توجه به بدی‌هایِ جهان؛ باز بخند :) ' 🌚🌛 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یــا محمد ! من بھ درگاھت پنــاھ آوردھ‌ام :) ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
❲ دَمی‌بھ‌شادمانی‌گُذران :)🌱💚❳ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
🏴 (ع) سه یا چهار بار در عمر شریفشان، توسط دشمنان مسموم گردید ولی زهر جعده در آخرین مرتبه، بیشتر و مسمومیت حضرت شدیدتر بود و منجر به شهادت ایشان گردید.😭 🔹 (ع) قبل از شهادت، وصیت های خویش را به برادرشان امام حسین (ع) کردند. امام، بنى هاشم را از فتنه اى كه خوف داشت بخاطر دفن وى در كنار قبر پيغمبر - ص - بوسيله بنى اميه برپا شود، بيم داد. 👈 به همين جهت به برادرش حضرت ‍ سيدالشّهداء (ع) وصيت نمود كه اگر ديد باد مخالف مى وزد، جلوی شرّ را بگيرد و حضرتش را در قبرستان بقيع نزديك جدّه اش فاطمه بنت اسد دفن كند و نگذارد قطره خونى در اين راه ريخته شود. 😭 بعداز شهادت (ع) مردم مدينه كه بيشتر آنها از فرزندان انصار بودند ، به ماتم نشسته و بازارهای مدينه را بستند و جهت تشییع پیکر کسی حاضر شدند که خون به دلش کرده و در هنگام نبرد، تنهایش گذاشته بودند 😭 😭 چه معرکه ای گرفت عایشه ! و چه حقدی ترکاند مروان ! برای ممانعت از دفن جگر گوشه رسولخدا در کنار مرقد مطهرش! 😭 😔 آری! آن هنگام که اصحاب باید به پای اوامر امامشان می ایستادند، شانه خالی کردند و امروز باید شانه هایشان تابوتی را حمل کند که ۷۰ تیر بر آن نشسته است !😭😭 و به تاوان سستی شان در اطاعت و همراهی با امام، لکه ننگ « نخستین خواری برای عرب» را بر پیشانی شان نهند !😔 👈 اما در این میان، امام حسین(ع) که از کظم غیظ پدرش علی (ع) در هنگام دفن مادرش زهرا (س)، الگو گرفته بود، خطاب به جماعت فرمود: « به خدا سوگند! اگر برادرم با من پیمان نبسته بود كه در پاى جنازه او خونی ریخته نشود؛ می دیدید که چگونه شمشیرهاى الهى از نیام بیرون مى آمد و دمار از روزگار شما درمی آوردند. شما همان روسیاهانی هستید که عهد میان ما و خودتان را شكستید و شرائط آن را باطل ساختید......»😔 😭 آنگاه جنازه مظلوم امام مجتبى علیه السلام را به طرف بقیع برده و در كنار قبر جده اش فاطمه بنت اسد به خاک سپردند.
♥️🍃 یا رب نصیب هیچ غریبِ دگر مڪن داغی که گیسوان حسن راسپید کرد" ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Shab28Safar1398[02].mp3
6.65M
زمزمه روزهای آخر صفر‌😭 بعد پیغمبر باران نخواهد آمد...! حسن غریب مادر...! رضا عزیز زهرا....! امان ز‌غم های فاطمه...😭 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
زمینه ( یه مدینه یه بقیعه یه امامی که حرم نداره ) - |• @ya_hossin97.mp3
5.83M
حاج محمود کریمی🎤 یه مدینه یه بقیعه یه امامه که حرم نداره🎧 نوحه بسیار زیبا شنیدنی ویژه شهادت امام حسن مجتبی ع و رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله🏴 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
👱🏻‍♀ 🍓 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگرچہ غرق گناهــم؛ بہ سویٺ آمدھ ام :)🕊 علیہ السلامـ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
🌸🍃 •. ‹جان و دلم بھ دلبرے زیر و زبَر همے ڪنے..؛🎻🤎› 🌚 ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
بوے تابوت پر از تیر حسن مے آید 🏴 علیہ‌السلامـ ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─ @emam_hasani_ha ─┅═ঊঈ🖤ঊঈ═┅─
دوستان با عرض شرمندگی فکر کنیم دیروز پارت را جابه جا گذاشتیم امروز پارت دیروز و همآنین پارت امروز را باهم میزاریم شرمنده‌ی همه‌ی عزیزان♥️
✨دختر بسیجی °•|پارت هجدهم|•° *فردا ی اون روز، نبود آرام تو ی شرکت بد جور به چشم میومد و من بر خالف تصورم که فکر می کردم اگه نباشه خوشحالم،نه تنها خوشحال نبودم بلکه کلافه و سر در گم بودم و بی اختیار به جای خالیش توی مانیتور نگاه می کردم. اتاق حسابداری بر عکس هر روز که شلوغ و پر رفت و آمد بود با نبودش سوت و کور بود و خانم رفاهی و مبینا تو ی سکوت به کارشون مشغول بودن. جای خالیش انقدر تو ی چشم بود که حتی پرهام هم جا ی خالیش رو احساس کرده بود که کالفه به اتاقم اومد و گفت : آراد به نظر تو امروز شرکت یه جور ی نیست؟ _نه! چجوریه مگه؟ _یه جورایی به سربه سر گذاشتن این دختره عادت کردم حالا که نیست انگار یه چیز ی کمه. _خب سربه سر یکی د یگه بزار! پرهام توی فکر رفت و بعد مکثی پرسید :آراد! تو نظرت در موردش چیه؟ _نظری ندارم او هم یک ی مثل بقیه است. _نیست! خودتم خوب می دونی که با بقیه فرق داره، حداقل با دخترایی که دور و بر ما رو گرفتن خیلی فرق داره. مشکوکانه نگاهش کردم که ادامه داد :برای همین ازش بدم میاد و می خوام که نباشه. متوجه منظورش نمی شدم چون ضد و نقیض حرف می زد، از یک طرف می گفت از نبودش دلگیره و از طرف دیگه می گفت ازش بدش میاد و می خواد که نباشه! من خودم هم احساس او رو داشتم و حتی دلیل احساس خودم رو هم نمی فهمیدم و تا ظهر که به خونه برم همه اش احساس می کردم یه چیز ی کمه و باید دنبالش بگردم و با خودم درگیر بودم . فرداش هم که به مناسبت میلاد امام رضا علیه السلام شرکت تعطیل بود و من توی خونه موندم و به تماشای شبکه هایی نشستم که مشهد و حرم رو نشون می داد. حرکاتم کاملا غیر اراد ی بودن. من می دونستم که آرام اون لحظه مشهده و با دیدن حرم از قاب تلوزیون خودم رو بهش نزدیک احساس می کردم. بابا و مامان هم که از رفتارم تعجب کرده بودن ولی چیزی نمی گفتن و نگاه های معنی دار آیدا و آوا رو هم روی خودم احساس می کردم. من هیچ وقت تلویزیون نگاه نمی کردم ولی اونروز از صبح تا شب یه جا نشسته و به قاب تلوزیون زل زده بودم و تو ی افکار خودم سیر می کردم. اونروز انقدر توی حال و هوا ی خودم بودم که حتی حرفای سعید )همسر آیدا خواهرم( رو از کنارم نمی شنیدم و به باز یگوشیای دختر شیطونشون هم توجهی نمی کردم.صبح فرداش دیر تر از همیشه به شرکت رفتم و اگه مجبور نمی بودم اصلا نمی رفتم. چند دقیقه ای می شد که وارد شرکت شده بودم و چیزی از نشستنم پشت میز کارم نگذشته بود که در اتاق با شدت باز شد و من با تعجب به سایه نگاه کردم که وارد اتاق شد. نفسم رو کلافه بیرون دادم و با پرت کردن خودکار تو ی دستم رو ی میز به پشتی صندلی تکیه دادم و گفتم:اینجا چی می خوای؟ نزدیک تر اومد و جواب داد:حقم رو. _چه حقی ؟ _حق اینکه تو حق نداری هر کار که دلت خواست باهام بکنی و بعدش هم منو رها کنی به امان خدا. _اینجا یه همچین حقی وجود نداره. _داره! یعنی من می خوام که وجود داشته باشه. پاشدم و جلوش وایستادم و گفتم:سایه من اصلا حوصله ندارم.