eitaa logo
"بـہ‌وقت‌عـٰاشقے"
462 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.3هزار ویدیو
326 فایل
﴾﷽﴿ اینجـا دل حڪم میفرماید...⚖️ - از ۲۲/خرداد/هزار سیصد۹۹ و مینویسیم❥︎ - پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/3211552716
مشاهده در ایتا
دانلود
﴾﷽﴿ • . -〖محمدࢪضادهقان‌‌امیرے⇩ متولد۲۶فࢪوࢪدین‌ماه‌سال۷۴فࢪزند‌دوم‌و پسࢪاࢪشدخانواده‌وازڪودڪےپسࢪےبسیاࢪ بازیگوش‌وپࢪجنب‌وجوش‌بود . . بسیاࢪشوخ‌طب‌بود‌ودࢪمدࢪسہ‌‌ودانشگاه‌با دوستانش‌شیطنت‌مےڪࢪد . . دوࢪان‌دبیࢪستان‌ࢪادࢪدبیࢪستان‌امام‌صادق﴿؏﴾ منطقہ۲تھࢪان‌‌دࢪࢪشتہ‌علوم‌ومعاࢪف‌اسلامے گذࢪاندوعلاقہ‌بسیاࢪزیادےبہ‌ࢪشتہ‌علوم‌سیاسے داشت . . چون‌علاقہ‌زیادےبہ‌قشࢪࢪوحانیت‌داشت‌ࢪشتہ‌ فقہ‌وحقوق‌ࢪادࢪمدࢪسہ‌عالےشھیدمطھࢪے انتخاب‌ڪࢪدوبہ‌ادامہ‌تحصیل‌پࢪداخت . . چون‌دودایےمحمدࢪضاشھیدشده‌بودنداز ڪودڪےبامفھوم‌شھیدوشھادت‌آشناشده‌ودࢪاین‌ مسیࢪقࢪاࢪگࢪفت‌وعلاقہ‌خاصےمطالعہ‌سیࢪه‌شھدا داشت . . •. شھیدمحمدࢪضادهقان‌‌امیࢪےازشھداے دهہ‌هفتادےمدافع‌حࢪم‌حضࢪت‌زینب﴿ﷺ﴾بود ڪہ‌۲۱آبان‌سال۹۴دࢪسن‌۲۰سالگےطے عملیاتےمستشاࢪےدࢪحلب‌سوࢪیہ‌بہ‌فیض شھادت‌نائل‌شد . . ! ویژگےهاےمحمدࢪضاازنگاهِ‌مادࢪوخواهࢪِ اوڪہ‌ࢪوزهاوسال‌هاشاهدبزࢪگ‌شدن‌فࢪزندو بࢪادࢪخودبوده‌اند،ࢪنگ‌متفاوتےداࢪد . . ؛!〗_ • . . 🦋 🌱
﴾﷽﴿ • . -〖این‌یڪ‌هفتہ‌آخࢪمن‌وخانواده‌حال‌خیلےبدے داشتیم . . دقیقا‌یڪ‌هفتہ‌قبل‌ازشھادتش‌خواب‌دیدم‌ڪہ دࢪمنزلمان‌یڪ‌مࢪاسمےبࢪگزاࢪشدوعڪسےاز محمدڪہ‌لباس‌سبزپوشیده‌ڪہ‌الان‌دࢪفضاے مجازےمنتشࢪشده‌ࢪابہ‌دیواࢪزدند . . آنقدࢪاین‌عڪس‌بہ‌نظࢪم‌قشنگ‌آمد‌ڪہ‌دࢪخواب‌دو،‌ سہ‌باࢪ سوال‌ڪࢪدم‌ڪہ‌این‌عڪس‌زیباازڪجاآمده ؟ اماهیچ‌ڪَس‌جوابم‌ࢪانمےداد . . بعدگفتم: ڪہ‌اصلاعڪس‌محمدࢪابࢪاےچہ اینقدࢪبزࢪگ‌ڪࢪدیم‌ودࢪدیواࢪزدیم ؟ این‌ࢪاڪہ‌پࢪسیدم‌یڪ‌شخصےڪہ‌نمےدانم‌چہ ڪسےبودازپشت‌جوابم‌ࢪادادوگفت: "خبࢪشھادتِ‌محمدࢪضایتان‌آمده ". . دࢪتمام‌آن‌یڪ‌هفتہ‌دࢪاضطࢪاب‌بودم . . سہ‌شنبہ‌ڪہ‌تماس‌گࢪفتشیادم‌است‌فقط‌بھش مےگفتم: محمدمࢪاقب‌خودتشباش‌داࢪےچہ ڪاࢪمےڪنے؟ ڪاࢪخطࢪناڪےڪہ‌نمےڪنے؟! مےگفت: مگࢪاینجاچہ‌خبࢪاست‌ڪہ‌بخواهیم‌ڪاࢪخطࢪناڪ‌ ڪنیم . . اینقدࢪاین‌حࢪف‌ࢪابھش‌گفتم‌ڪہ‌آخࢪعصبانے شدوگفت: چࢪااینقدࢪمےگویےمࢪاقبِ‌خودت‌باش . .؟!〗_ • . . ✎ 🦋` 🌱
﴾﷽﴿ • . -〖شنبہ‌باپدࢪش‌صحبت‌ڪࢪدوبہ‌پدرش‌گفت:بࢪاے من‌‌زن‌بگیࢪ . . پدࢪش‌گفت:خودت‌ازآنجابیاوࢪ . . ! • محمدࢪضاگفت:پس‌دوتامےآࢪم‌یڪےبࢪاےخودم ویڪےهم‌بࢪاےشمااگࢪمےخواهےبࢪاےمحسن هم‌بیاوࢪم . . ؟ توےهمان‌صحبت‌هاش‌آنقدࢪباشوخےوساده حࢪف‌مےزدوصحنہ‌ها‌ࢪابࢪاےماعادےجلوه مےدادڪہ‌مافڪࢪمےڪࢪدیم‌بہ‌یڪ‌اࢪدوےتفࢪیحے ࢪفتہ‌وهیچ‌ذهنیتےنسبت‌بہ‌سوࢪیہ‌نداشتیم . . بہ‌محمدࢪضاگفتم‌آنجاچہ‌ڪاࢪمےڪنیدمےگفت: مےخوࢪیم،مےخوابیم،فوتبال‌بازےمےڪنیم، جالب‌اینڪہ‌سراغ‌یڪےدیگࢪتزهمࢪزم‌هایش‌ࢪاڪہ مےگࢪفتم‌بازهم‌همین‌حࢪف‌هاࢪامےزدوحتےدࢪ حࢪف‌هایش‌یڪ‌ڪلمہ‌ڪہ‌ظھاࢪناࢪضایتےاز ࢪفتنش‌بہ‌سوࢪیہ‌بࢪودوجودنداشت . . ؛!〗_ • . . ✎ 🦋
🌱
﴾﷽﴿ • . تسنیم:"نحوه‌شھادتش‌ࢪاچگونہ‌متوجہ‌شدید . . ؟ • -〖ازآن‌ࢪوزےڪہ‌محمدࢪضاࢪفت‌،بہ‌اعضاے خانواده‌مےگفتم‌منتظࢪمحمدࢪضانباشید محمدࢪضابࢪنمےگࢪدد . . 😭 من‌هࢪسال‌بࢪاےمحمدࢪضایڪ‌شال‌گࢪدن‌مےبافتم . . امسال‌هم‌دختࢪم‌ڪاموایےخࢪیدڪہ بࢪاےمحمدࢪضا‌شال‌گࢪدن‌ببافم . . ➿ حدودا۰۰سانت‌ازشال‌گࢪدن‌ࢪابافتم‌ولے اصلادلم‌نبود . . 😔 بہ‌خودم‌مےگفتم‌من‌این‌ࢪامےبافم‌⚜ولےبࢪاے محمدࢪضانیست‌وقلبم‌بہ‌این‌مسئلہ‌آگاهے مےدادوتمام‌آن۵۰‌سانت‌ࢪاشڪافتم‌ڪہ‌حتے دختࢪم‌بہ‌من‌اعتࢪاض‌ڪࢪدوگفت:" محمدࢪضا زودتࢪازبقیہ‌بࢪمےگࢪدد . . 😊 پیش‌خودم‌گفتم‌‌محمدࢪضاڪہ‌بࢪنمےگࢪددبࢪاے چہ‌بࢪایش‌شال‌گࢪدن‌ببافم،این‌یڪ‌حسےبودڪہ‌ من‌داشتم‌ودلیلش‌ࢪانمےوانستم . . 🥀 صبح‌پنجشنبہ‌دࢪدانشگاه‌بودم‌وآنقدࢪحالم‌بد بودڪہ‌بࢪاےولین‌باࢪبعداز۴۵ࢪوزازࢪفتن محمدࢪضا‌داستان‌ࢪفتنش‌بہ‌سوࢪیہ‌ࢪابࢪاے یڪےازهمڪلاسےهایم گفتم . . 🌸 بعدازتعࢪیف‌داستان‌همڪلاسےام‌شࢪو‌‌‌ع‌بہ‌گࢪیہ ڪࢪدومن‌هن‌همࢪاهِ‌اوگࢪیہ‌مےڪࢪدم‌😭واحساس مےڪࢪدم‌ڪہ‌یڪ‌اتفاقاتےدࢪاین‌عالم‌دࢪحالِ‌ࢪُخ دادن‌است‌وباتمام‌وجودم‌این‌قضیہ‌ࢪااحساس مےڪࢪدم . . !🙂 ساعت۲بعدازظھࢪڪہ‌بہ‌خانہ‌آمدم‌مشغول🥘 آماده‌ڪࢪدن‌وسایل‌ناهاࢪبودم‌ڪہ‌یڪ‌لحظہ‌حالِ عجیبےبہ‌من‌دست‌دادو‌ناخودآگاه‌قلبم‌شڪست💔 وشࢪو‌بہ‌گࢪیہ‌ڪࢪدم‌‌واحساس‌ڪࢪدم‌دیگࢪمحمدࢪضاࢪانمےخواهم‌وانࢪژےعظیمےازمن بیࢪون‌ࢪفت . . !🍂 این‌حالت‌ڪہ‌بہ‌‌من‌دست‌دادخیلے‌منقلب‌شدم🌪 وࢪوبہ‌قبلہ‌🌻برگشتم‌ویڪ‌سلام‌بہ‌اباعبداللہ دادم‌وبایڪ‌حالت‌عجیبےگفتم‌"خدایاࢪاضےام‌ بہ‌ࢪضاےتو‌وگفتم" آنچہ‌ازدوست‌ࢪِسَدنیڪوست "💚 ونمےدانم‌چࢪااین‌حࢪف‌هاࢪاباخودم‌زمزمہ مےڪࢪدم . . ؛!🌙 • ازساعت‌حدودسہ‌و‌نیم‌بعدازظھࢪبہ‌بعد لحظہ‌بہ‌لحظہ‌حالم‌بدتࢪمےشد‌ساعت۷بعداز ظھࢪڪہ‌شد🌤من‌دࢪآشپزخانہ‌بودم‌‌وگࢪیہ‌مےڪࢪدم ونمےدانم‌چࢪاین‌حالت‌ࢪاداشتم . . !♥️ آن‌شب،شب‌خیلےسختےبودوخیلےسخت‌بہ من‌گذشت‌و‌سعےڪࢪدم‌باخواندن‌دعاےڪمیل‌و📖 زیاࢪ‌عاشوࢪاخودم‌ࢪاآࢪام‌ڪنم‌ڪہ‌حالت‌من بازخوࢪدےدࢪخانہ‌نداشتہ‌باشد . . !☁️ همیشہ‌هࢪاتفاق‌خاصےڪہ‌مےخواست‌دࢪخانہ اتفاق‌بیفتد‌اخوےبزࢪگم‌آقامحمدعلےڪہ‌شھید شده‌قبل‌ازوقوع‌آن‌بہ‌ما‌اطلاع‌مےداد . . !🎈 آن‌شب‌هم‌ایشان‌بہ‌خواب‌من‌آمد . . !😌 بعدازنیمہ‌هاےشب‌بودڪہ‌خواب‌دیدم‌ڪہ‌خانہ🏠 ماخیلےࢪوشن‌است‌🌿وحتےیڪ‌نقطہ‌تاࢪیڪے وجودنداࢪدومن‌دنبال‌منبع‌نوࢪمےگࢪدم‌ڪہ‌این منبع‌نوࢪاصلاڪجاست . . ؟!🤔 بعدازپنجࢪه‌آشپزخانہ‌بیࢪون‌ࢪانگاه‌ڪࢪدم‌و دیدم‌دستہ‌دستہ‌شھدایے🦋ڪہ‌من‌مےشناسم‌با حالت‌نظامےوسࢪبلندوچفیہ‌دࢪحال‌واࢪد‌شدن بہ‌خانہ‌هستندومن‌هم‌دࢪشلوغےاین‌همہ‌آدم دنبالِ‌منبعِ‌نوࢪمےگشتم . . !🌈 بعدبࢪگشتم‌ودیدم‌ڪہ‌نوࢪ✨ازعڪس‌هاےدوتا🖼 اخوےهایم‌ڪہ‌ࢪوےدیواࢪبودازقاب‌عڪس‌این‌ها منتشࢪمےشودودیدم‌بࢪادࢪم‌ایستاده‌ویڪ دشداشہ‌بلندحࢪیࢪتنش‌است‌💚وبایڪ‌خوشحالے وشعف‌فࢪاوان‌وچھࢪه‌اےنوࢪانےمن‌ࢪابااسم ڪوچڪ‌صدازدوگفت:" اصلانگࢪان‌نباش ! محمدࢪضاپیش‌من‌است ". . 😇 ودو،سہ‌باࢪاین‌جملہ‌ࢪاتڪࢪاࢪڪࢪد . . 🙃 من‌آن‌شب‌ازساعت‌۲بااین‌خواب‌بیداࢪشدم‌و‌تا صبح‌دࢪخانہ‌ࢪاه‌مےࢪفتم‌واشڪ‌مےࢪیختم‌ودعا مےخواندم !🤲🏻 تاساعت۸صبح‌ڪہ‌دیگࢪنتوانستم تحمل‌ڪنم . . ؛!〗_💔 • . . ✎ 🦋🧡` 🌱
﴾﷽﴿ •☘🌻 . -〖آ‌ن‌روزجمعہ‌بودوصبح‌زودهمہ‌رابیدارڪردم وگفتم‌بلندشویدازخانہ‌برویدبیرون‌و‌این‌براے خانواده‌خیلےعجیب‌بود . . !✨ همہ‌گفتن‌این‌موقع‌صبح‌ڪجابرویم . . ؟!😳 دخترم‌همان‌لحظہ‌گفت‌براےشھیدعبدالله‌باقرے دربھشت‌زهرا‌مراسمےگرفتندبرویم‌آنجا . .🎈 من‌تااین‌حرف‌را‌شنیدم‌اجبارشان‌ڪردم‌ڪہ‌با هم‌بروید‌بھشت‌زهرا . . 🦋 براےشوهرم‌خیلےعجیب‌بودگفت‌شما‌هم‌بیا . . 🍁 من‌گفتم‌نمی‌آیم‌شماخودتان‌بروید،مےخواهم‌خانہ‌ رامرتب‌ڪنم‌واحساس‌مےڪردم‌مادرخانہ‌میھمان‌ خواهیم‌داشت . . 😌 خانواده‌حدود‌ساعت۹صبح‌بہ‌بھشت‌زهرا﴿ﷺ﴾ رفتندومن‌شروع‌بہ‌مرتب‌ڪردن‌خانہ‌ڪردم . . 🏠 اتاق‌محمدرضا‌همان‌مدلےڪہ‌قبل‌ازرفتنش‌چیده بودهمانگونہ‌بود . . 😇 من‌احساس‌مےڪردم‌ڪہ‌بایدخانہ‌راخلوت‌ڪنیم‌ حتےیادم‌است‌ڪہ‌ڪیف‌پولش‌ڪہ‌ڪناراتاق‌بود رابرداشتم‌ودیدم‌ڪارت‌ملےمحمدرضاداخل‌ڪیفش‌ است، بادیدنِ‌ڪارت‌ملےاش‌‌💳بہ‌محمدرضا‌گفتم‌تودیگر‌نیستےبراےچےبھت‌نگاه‌ ڪنم . . ؟😔 • براےاینڪہ‌بھتربتوانم‌دورےاش‌راتحمل‌ڪنم‌یڪے ازپیراهن‌هایش‌راروےچوب‌لباسے‌اتاق‌آویزان🌸 ڪرده‌بودم‌وهرروزصبح‌پیراهنش‌رابومےڪردم وگریہ‌مےڪردم‌😭ڪہ‌شوهرم‌ودخترم‌مےگفتند: مامان‌چقدر‌سوسول‌شدےڪہ‌پیراهن‌محمدرضا👕 رابومےڪنے . . !😬 ولےمن‌با‌این‌چیزها۴۵روزراطاقت‌آوردم‌اما آن‌روزهمہ‌این‌هاراجمع‌ڪردم . . !🌿 اتفاقادرآن‌روز‌تلفن‌خانہ‌نیز‌خیلےزنگ‌مےزد . . 📞 مےخواستم‌آن‌خبرےراڪہ‌مےدانستم‌بہ‌آنھا بگویم‌امامےگفتم‌این‌خبر‌موثق‌نیست‌واگر بگویم‌ممڪن‌است‌نگران‌شوند . . 🙃 برگشت‌خانواده‌خیلےطول‌ڪشید‌حدودساعت ۲بعدازظھربرگشتندسریع‌سفره‌ناهارراپھن🍱 ڪردم‌وسریع‌آن‌راجمع‌ڪردم، چون‌بہ‌خودم مےگفتم‌ڪہ‌هیچ‌چیز‌نباید‌نامرتب‌باشدوهرلحظہ‌ ممڪن‌است‌مامیھمان‌داشتہ‌باشیم . . !〗_😊 • . . ✎ 🦋💚` 🌱
‌﴾﷽﴿ •🍀🌷 . -〖درحین‌جمع‌ڪردن‌وسایل‌تلفن‌شوهرم📞 زنگ‌زدو من‌بدون‌هیچ‌مقدمہ‌اےبہ‌او‌گفتم‌ڪےاست . . ؟ گفت‌آقامصطفےاست‌تااین‌راگفت‌گفتم: "علے!خبرشھادت‌محمدرضارامےخواهدبھت بدهد . . " شوهرم‌باشنیدن‌این‌حرف‌شوڪہ‌‌شده‌بودو گفت‌این‌چہ‌حرفےاست‌مےزنےوبعدرفت‌در اتاق‌وصحبت‌ڪرد . . 🌿 آقامصطفےبہ‌شوهرم‌گفتہ‌بود‌ڪہ‌علےآقالباست رابپوش‌وجلوےدرِخانہ‌🚪بیا . . وقتےصحبتش‌تمام‌شد‌لباسش‌راپوشیدورفت . . 👕 من‌بہ‌شوهرم‌گفتم‌قوےباش‌خبر‌شھادت‌محمدرضا رامےخواهندبدهندوحالت‌در‌ڪوچہ‌بد‌نشود . . 🥀 چند‌دقیقہ‌گذشت‌و‌من‌ڪوچہ‌رانگاه‌ڪردم‌و دیدم‌خبرےنیست . . بہ‌دخترم‌و‌محسن‌گفتم‌آماده‌شویدڪہ‌وقتے شوهرم‌بہ‌خانہ‌برگشت‌ما‌آماده بودیم . . 🌸 بہ‌اوگفتم‌چےشد . . ؟ گفت:" چیزےنشده‌محمدرضا‌پایش‌تیرخورده وقراراست‌بہ‌ملاقاتش‌برویم‌ورفت‌سمت‌درب ورودےتاڪفش‌هارابرایمان‌آماده‌ڪند . . 👞 من‌گفتم:" اصلااین‌ڪارها‌مھم‌نیست‌،محمدرضا شھیدشده‌مگہ‌نہ . . ؟😔 شوهرم‌بہ‌من‌نگاهےڪردوگفت:" بلہ‌وحالش‌بد شدوبہ‌طرفِ‌ڪوچہ‌رفت . . 🎈 همہ‌دوستان‌وهمسایگان‌درڪوچہ‌منتظربودند ڪہ‌ازخانہ‌ماصداےجیغ‌وفریادبیایدڪہ‌یڪےاز دوستان‌گفتہ‌بود‌مادرِمحمدرضاحتما‌غش ڪرده‌ایشان‌وقتےوارد‌خانہ‌شد🏠ودیدما‌آماده‌ هستیم، شروع‌بہ‌شیون‌و‌گریہ‌وزارےڪرد من‌گفتم‌براےچہ‌گریہ‌مےڪنے . . ؟😌 محمدرضارامےخواستیم‌دامادڪنیم،‌اینڪہ‌از‌ دامادےخیلے‌بھتراست‌محمدرضابہ‌آرزویش‌ رسید . . 😊 اماهمسایہ‌بہ‌ما‌مےگفت:" شماڪوهے !💔 گریہ‌ڪن،😭داد‌بزن‌شما‌چرا‌مثل‌ڪوه‌مےمانے ؟! ومن‌اصلا‌گریہ‌نمےڪردم . . قبل‌ازورودآقایان‌بہ‌منزل‌وضو‌گرفتم‌ودورڪعت‌ نمازِشُڪرخواندم‌و☁️ عبارت"‌ إِنّٰالله‌و‌إِنّٰاإِلَیهِ‌‌راجِعوݩ "را‌خواندم‌ودر‌آن‌لحظہ‌تمام‌آرامشم‌بہ‌تمام‌ڪردنِ‌ نمازبود . .🌻 وقتےڪہ‌نمازتمام‌شدوازاتاق‌بیرون‌آمدم‌دیدم ڪہ‌خانہ‌جاےسوزن‌انداختن‌نیست‌وڪوچہ‌و خانہ‌پُرازجمعیت‌شده‌بود . . 👥 آقایےازسپاه‌قدس‌آمده‌بودوخبرِشھادتِ🦋 محمدرضاراتاییدڪردوپاڪتےراازجیبش🌱 درآوردوگفت:" این‌وصیتنامہ‌شھیداست‌و مےخواهیم‌خوانده‌شود . . 🙂🧡 • من‌گفتم‌اجازه‌دهید‌وصیت‌نامہ‌اش‌رااول‌ما بخوانیم‌وهمراهِ‌خانواده‌بہ‌داخلِ‌اتاق‌رفتیم‌و🌌 وصیت‌نامہ‌اش‌راخواندیم . . 😇 وصیت‌نامہ‌حاوے۵_۶صفحہ‌بودڪہ‌۳‌صفحہ‌اش‌ عمومےبودوبقیہ‌اش‌بہ‌صورت‌خصوصےاست‌ڪہ‌ مثلاگفتہ‌نمازوروزه‌هایم‌را‌✨این‌شڪلےبخوانیدومراسم‌هایم‌رااینطورے برگزارڪنید . . وقتےما۳صفحہ‌اصلے‌وصیت‌نامه‌📝راخواندیم‌ محمدرضاحالتےآن‌را‌نوشتہ‌بودڪہ‌ازنوشتہ‌هاے محمدرضاخنده‌مان‌گرفت . . 😅 آنقدرآرامش‌دروجودِمابودڪہ‌من‌روڪردم‌بہ آن‌آقاوگفتم‌خبرِشھادت‌راشما‌نیاوردید‌خبرِشھادت‌ رابرادرم‌بہ‌من‌داد . . !〗_🙃 • . . ✎ 🦋💙` 🌱
‌﴾﷽﴿ •🎈🌵 . تسنیم:⇩ وقتےخبرراشنیدیدوبہ‌معراج‌شھدارفتیدچہ حسےداشتیدودراولین‌دیدارتان‌بایپڪر‌محمدرضا بہ‌اوچہ‌گفتید . . ؟📚 • -〖مادرِبزرگوارِشھید:⇩ آن‌روزڪہ‌این‌خبررابہ‌ما‌دادند‌گذر‌ساعت‌را اصلااحساس‌نڪردم‌وبہ‌معراج‌شھدارفتیم . . 🌱 آن‌لحظہ‌دوست‌داشتم‌دوستان‌محمدرضارا ببینم‌براےاینڪہ‌‌یڪ‌عشق‌وعلاقہ‌خاصےبین🌷 محمدرضاودوستانش‌بودوبراےمن‌خیلے‌جذاب‌بود ودراین‌جمعیت‌دنبال‌دوستان‌محمدرضا مےگشتیم‌وهمش‌دوست‌داشتم‌آنھارا‌ببینم‌و آماده‌شان‌ڪنم‌وبیشترازاینڪہ‌بخواهم محمدرضاراببینم‌دوست‌داشتم‌عڪس‌العمل دوستانش‌راببینم . . 🧡 مابامحمدرضاخیلےڪوچہ‌معراج‌مےرفتیم‌و☁️ هرشھیدےراڪہ‌مےآوردند‌مےرفتیم‌ومےدیدیم . .🌸 آن‌روزجاےخالےمحمدرضا‌مشخص‌بودوقتے واردشدیم‌دیدیم‌دوستان‌محمدرضا‌☘ایستاده‌اند وحالت‌هاےخیلےناراحتےدارندڪہ‌‌من‌احساس مےڪردم‌ڪہ‌همہ‌آنھاازدرون‌درحال‌منفجر‌شدن هستندویڪ‌حالت‌عجیب‌وغریبےدارند . . 🦋 • پیڪرراڪہ‌آوردند‌من‌نگران‌‌این‌بودم‌ڪہ‌پیڪر✨ بےسرباشدوبہ‌یاد‌آن‌حرفےڪہ‌گفتہ‌بود‌دعا‌ڪن‌ من‌بےسربرگردم‌افتادم‌وبہ‌خودم‌مےگفتم‌حتماالان‌ بدون‌سر‌است . . 🙃 وقتےصورتش‌رادیدم،خیالم‌راحت‌شد‌ودر‌اولین‌ جملہ‌بہ‌اوگفتم:😌 "محمدرضاچراباسرآمدی !"درصورتےڪہ‌‌وقتے فرماندهان‌نحوه‌شھادت‌محمدرضارا‌توضیح‌ دادند‌فھمیدیم‌ڪہ‌‌محمدرضا‌واقعا‌بےسر‌بوده‌و فقط‌یڪ‌لایہ‌صورتش‌راآورده‌و‌همانطورے ڪہ‌خودش‌مےخواستہ‌شہیدشدو‌فقط‌صورتش‌ رابراےماآورده‌ڪہ‌بادیدن‌صورتش‌‌آرامش‌ بگیریم . . !〗_😇 • . . ✎ 🦋💜` 🌱
﴾﷽﴿ •🌼🌵 . تسنیم:⇩ حس‌وحال‌شماازلحظہ‌دیدارپیڪر‌محمدرضا چہ‌بود . . ؟!🎤 • -〖خواهرِبزرگوارِشھید:⇩ من‌همیشہ‌بہ‌برگشت‌محمدرضاامیدوار‌بودم‌و مطمئن‌بودم‌بہ‌خاطروعده‌هایےڪہ‌می‌دهد برمےگردد . . 😇 وقتےپدرآمدوگفت: محمدرضاتیرخورده🔗 خیلےامیدوارشدم‌وگفتم‌چیزےنیست‌اما‌وقتے خبرشھادتش‌رادادند‌یادم‌هست‌فقط‌درخانہ🏠 راه‌مےرفتم‌وزیر‌لب " أَلابِذِڪرِالله‌تَطمَئنُّ‌القلوبْ " راباخودتڪرارمےڪردم . . 📿 زمانےڪہ‌براےدیدنش‌بہ‌معراج‌شھدا‌رفتیم‌من مطمئن‌بودم‌ڪہ‌محمدرضا‌ایستاده‌ومنتظرما است . . ☘ وقتےواردمعراج‌شھداشدیم‌و‌دوست‌هایش‌را یڪےیڪےمےدیدم‌مطمئن‌شدم‌ڪہ‌محمدایستاده‌ است . . 🎈 وقتےپیڪرش‌رادیدم‌خیلےمات‌ومبھوت‌شدم‌و مانندیڪ‌غریبہ‌بہ‌او‌نگاه‌مےڪردم‌واحساس‌ ڪردم‌ڪہ‌اورا‌نمےشناسم . . !😭 احساس‌ڪردم‌ڪہ‌‌دارم‌ڪم‌مےآورم‌سرم‌را‌نزدیڪ صورتش‌بردم‌وگفتم:" توهمان‌محمدرضایےیا نہ . . ؟"😔 ڪم‌ڪم‌باورم‌شدوبرایم‌اثبات‌شدڪہ‌این محمدرضاست . . 🍁 باهمان‌تیپ‌خواهر‌بزرگترے‌تھدیدش‌مےڪردم‌ وگفتم:" حالاڪہ‌رفتےبالااین ڪاررابڪنےواینجاهابرے . . "🌱 دوست‌داشتم‌انگشترش‌رابہ‌او‌بدهم‌وخیلے ذوق‌داشتم‌خودم‌این‌انگشتررادستش‌ڪنم . .♥️ یادم‌هست‌انگشترش‌‌رانزدیڪ‌صورتش‌بردم‌و ازش‌پرسیدم:⇩ انگشترت‌قشنگ‌است . . ؟ مےپسندے . .؟😌 دیدارمان‌ازنظرڪلامےدیدارصمیمےبودامافضاے سنگینےداشت . . !〗_🙃 • . . ✎ 🦋💛` 🍃
﴾﷽﴿ •🌵🌹 . تسنیم:⇩ ڪلامِ‌آخر . . ؟ مادرِبزرگوارِشھید:○•°🖇✨ محمدرضافوق‌العاده‌ازخودش‌مراقبت‌مۍڪرد . . 🌻 ظاهرامروزۍداشت‌واصلابہ‌ظاهرش‌پایبند نبود . . !😊 بہ‌خاطرِپاڪۍوصداقت‌درونش‌خدا خریدارش‌شد . . !🌿 محمدرضاموقعیت‌هاۍزیادۍداشت‌و مۍتوانست‌ڪارهاۍزیادۍڪہ‌همہ‌جوانان‌ مۍڪندراانجام‌دهدامامحمدرضادر چارچوب‌هاۍمشخص‌حرڪت‌مۍڪرد . . 🌸 با تمام وجودمۍگفت‌من‌سرباز‌امام‌زمانم‌و سرِاین‌موضوع‌مۍایستاد . . ✋🏻 وبادوستانش‌خیلۍصمیمۍبودوراحت‌باهمسرِ یڪۍدوتاازدوستانش‌ڪہنامزد‌ڪرده‌بودند صحبت‌مۍڪردولۍنگاه‌ورفتار‌حرامۍ نداشت . . !🙃 • یڪ‌بارصحبت‌خواستگارۍمحمدرضاشدومن‌گفتم: محمدرضاازفاصلہ‌خانہ‌تادانشگاه‌روزۍصدتا عروس‌مۍبینداین‌جملہ‌راڪہ‌گفتم‌، محمدرضا♥️ اینقدرمسخره‌بازۍوبگوبخندڪردوگفت:" صدتا چیہ؛ دویست‌تا‌سیصدتا، بیشترمامان‌چشمات‌را بستۍ . . !"😄 بہ‌محمدرضاگفتم‌ڪہ‌قتۍبیرون‌مۍروۍمگر چشم‌بندمۍبندۍڪہ‌این‌هارانمۍبینۍ . . ؟!🤔 امامحمدرضا‌طفره‌مۍرفت‌وخیلۍپیگیرشدم تاآخرگفت: "مامان‌بہ‌خداقسم‌نمۍبینم، اگرمن‌بخواهم سربازِ‌امام‌زمان؏شوم‌وبااین‌چشم‌هایم‌صورت امام‌زمان‌؏راببینم‌آیابااین‌چشم‌هایم‌👀مۍتوانم آدم‌هاۍاینجورۍراببینم . . ؟!"😇 ووقتۍاین‌حرف‌رازدخیلۍمتعجب‌شدم‌ونتوانستم‌چیزۍبہ‌اوبگویم . . !🙂 • محمدرضابہ‌خاطراین‌چیزهابودڪہ‌باخدا معاملہ‌ڪرد،😌 دراین‌دنیا‌هم‌اهل‌معاملہ‌بودوهر وقت‌مراباموتورجابہ‌جامۍڪردمۍگفت: "ڪرایہ‌ات‌اینقدرشده‌وتاندهۍمن‌داخل‌نمۍآیم !😅" درآن‌معاملہ‌ڪہ‌با‌خداڪردبہ‌خداگفت‌خدایامن یڪحاجت‌دارم‌وحاجتم‌شھادت‌است‌وشما مۍگویید‌ڪہ‌این‌ڪارحرام‌است‌🍁باشدانجام نمۍدهم‌ولۍخدایامن‌دربست‌دراختیار‌ِشما هستم‌ویڪ‌حاجت‌دارم‌ڪہ‌آن‌رابرآورده‌ڪنید . . 😍 محمدرضادراین‌راه‌سماجت‌ڪردوباچشم‌ِباز بہ‌سوریہ‌رفت‌ومےدانست‌آن‌طرف‌چہ‌خبر است‌🦋وهیچ‌مشڪلۍدرزندگۍنداشت‌وبااعتقاد رفت‌ودفاعِ‌جانانہ‌اۍڪرد . . !✌️🏻 • 🌙 🎈•° ☘